۰۸ آذر، ۱۳۸۴


ما با اين توانايی به دنيا آمده ايم که به زندگی خود خاتمه دهيم. سالانه حدود يک ميليون انسان اين انتخاب را مي کنند، و دست به خود کشی مي زنند. بسياری از کسانی که به خود کشی فکر مي کنند، راه ديگری پيش روی خود نمي بينند و دنيای آنان در آن مقطع زمانی با مرگ و فکر مرگ پر شده است. قدرت و فشار فکر خودکشی نبايد دست کم گرفته شود، اين فکر واقعی و قوی و حاضر است و به راحتی محو نمی شود.

اما اين نکات هم صادقند که:

_ خود کشی يک راه حل هميشگی برای مشکلی موقتی است

_ ما همه چيز را از زاويه تنگ ديد خود نگاه مي کنيم زمانی که افسرده هستيم. يک هفته يا يک ماه بعد همه چيز مي تواند شکل ديگری داشته باشد.

_ بيشتر کسانی که زمانی با فکر خود کشی مشغول بوده اند، امروز خوشحال هستند که هنوز زنده اند. آنها مي گويند که در واقع نمي خواسته اند به زندگيشان خاتمه دهند، بلکه به دردشان.

_ مهمترین قدم، صحبت کردن با شخصی دیگر است. کسانی که فکر خودکشی در سر می پرورانند مجبور نیستند سعی کنند به تنهایی با مشکل خود کنار بیایند و باید هر چه زودتر کمک بگیرند. با خانواده، با دوست، یا همکار خود صحبت کنید، خود صحبت کردن در اینباره به تنهایی می تواند بار بزرگی را از دوشتان بردارد.شاید برای بعضی راحت نباشد که با خانواده یا دوستان خود در اینباره صحبت کنند و ترجیح دهند که با شخصی غریبه افکار خود را در میان بگذارند. در اینصورت با شخص مورد اطمینان خود حرف بزنید. همینطور مراکزی وجود دارد که بتوانید به آنجا مراجعه کنید و کسانی هستند که به حرفهای شما گوش بدهند. ( فکر نمي کنم چنين مراکزی در ايران وجود داشته باشند، ولی با پزشک خانواده يا روانپزشک هم ميتوان در اينباره صحبت کرد-شبنم)

_ با يک پزشک صحبت کنيد. کسی که مدتهای طولانی خود را نااميد و ناتوان احساس ميکند و فکر خود کشی در سر دارد، احتمالا از نوعی افسردگی رنج مي برد که نياز به درمان در مراکز درمانی را دارد. اين نوع افسردگی در اثر بر هم خوردن تعادل هورمونی-شيميايی بدن به وجود مي آيد . در اينصورت احتياج به درمان دارويی توشط پزشک خانواده يا مراکز درمانی است. زمان نقش مهمی بازی ميکند و اينکه شخص درمان خود را ادامه دهد.
.............................................................................

عکس العمل ما در برابر دوستان يا کسانی که دچار افسردگی و افکار خودکشی هستند اين است که به آنها( برای خارج شدن از این حالت) کمک کنيم، به آنها پند دهیم، از احساس یا تجربه های خود تعریف کنیم و سعی کنیم برای آنها راه حلی پیدا کنیم.
ولی قبل از همه اینها بهتر است که اول به او خوب گوش بدهیم.انسانهای خسته از زندگی، دنبال پرسش و پاسخ نیستند، آنها به دنبال محل امنی می گردند که ترسها و نگرانیهای خود را ابراز کنند و خودشان باشند. گوش دادن-گوش دادن واقعی- کار آسانی نیست. باید مراقب باشیم که فورا شروع به تعریف داستان و یا دادن نصیحت و اندرز نکنيم . ما نبايد تنها به اطلاعاتی که از او دريافت مي کنيم گوش بدهيم، بلکه همينطور به احساسات مربوط به آنها. بايد ياد بگيريم قضايا را از زاويه ديد او نگاه کنيم، نه از ديد خودمان. اينجا چند نکته را نبايد فراموش کنيد اگر مي خواهيد به کسی که در خطر خود کشی قرار گرفته است کمک کنيد:

شخصی که از زندگی خسته است به کسی احتیاج دارد که:

_ به حرفهایش گوش دهد، برایش وقت بگذارد و واقعا به حرفهایش گوش دهد. کسی که قضاوت نکند، فورا نظر یا پند ندهد، بلکه توجه اش را به او معطوف کند.

_ قابل اعتماد باشد، به او احترام بگذارد و سعی نکند او را در کنترل بگیرد. کسی که راز او را به خوبی حفظ کند.

_ همراهی کند، کمک خود را در اختیار او قرار دهد، او را از بندهایش رها کند و آرام با او صحبت کند، کسی که به او احساس اطمینان دهد، او را باور کند و بگوید: توبرای من مهم هستی.

آنچه او نمی خواهد:

_ تنها بودن. رد کردن او می تواند مشکلش را ده برابر جلوه دهد. برعکس وجود کسی که بداند می تواند با او حرف بزند، به مساله صورت دیگری میدهد.

_ پند و اندرز و نصیحت هیچ کمکی به او نمی کنند, همینطور حرفهایی مثل " قوی باش" ، یا جمله ساده انگارانه ای که می گوید همه چیز درست می شود (گفتن اینکه: " من مي بينم و می فهمم که به تو خيلی سخت می گذرد، اما مطمئن هستم که برای تو کمک پيدا می شود" می تواند موثر باشد-شبنم). تحلیل و آنالیز، انتقاد، دسته بندی و مقایسه نکنید.

_ او را سوال پیچ نکنید، موضوع حرف را عوض نکنید، با ترحم و از بالا به او نگاه نکنید. درباره احساس حرف زدن کار آسانی نیست. او را تحت فشار قرار ندهید، یا به جایی نکشانید که مجبور به دفاع از خودش باشد.
...................................................................................

چند نکته دیگر:

_ خودکشی معمولا پديده ای نيست که به طور ناگهانی اتفاق بيافتد، در ساعتها، روزها يا ماهها قبل از انجام اين عمل، در شخصی که قصد یا فکر خودکشی دارد نشانه هایی را میتوان مشاهده کرد. اظهاراتی مانند: " من ديگر نمی توانم"​، "هيچ چيز فايده ای-معنايی ندارد"، من به همه چيز خاتمه ميدهم" يا جملاتی شبيه به اينها هميشه بايد جدی گرفته شوند، همينطور علائم ديگری مانند افسرده بودن و گوشه گيري، رفتاری بي قيد، مرتب کردن اموال و احتمالا بخشش آنها به ديگران، تغييری فاحش در ظاهر يا رفتار، استفاده افراطی از الکل يا مواد مخدر، و يا تحمل شرايطی سخت ( مثل آزار جسمی و جنسي، خشونت و خودکشی در خانواده، مرگ عزيزان، جدايي و طلاق و پايان يک رابطه ، شکست در مراحل تحصيلی و امتحانات، اخراج و مشکلات محل کار، دستگير شدن، بيماريهای سخت،...)

_ بیشتر ما در مقاطعی از زندگی خود را افسرده احساس مي کنيم، اما در بعضی موارد اين احساس قويتر و طولانی تر است. اين نوع افسردگی "خود به خود" رفع نمي شود. گفتن جملاتی مثل "سرت را بالا بگير و خودت را کنترل کن" هيچ کمکی نمی کنند. مساله به اين آسانی حل نمي شود.
ولی اميدی وجود دارد. افسردگی بيماريی است که قابل درمان است ، و پزشکان مي توانند درمان دارويی يا روان درماني، يا ترکيبی از اين دو روش را برای شخص تجويز کنند.
اگر برای کسی که از افسردگی دائمی رنج می برد نگران هستيد، او را تشويق کنيد که به پزشک يا مراکز درمانی ديگر مراجعه کند. و در کنار او باشيد!

_ نمي توان اين را به اندازه کافی تکرار کرد: اگر افکار خودکشی داريد، هر چه زودتر آنرا با کسی ديگر در ميان بگذاريد

منبع: http://www.befrienders.org/

ممنون از دوست خوبم فرهاد برای معرفی لينک

لينکهای مرتبط:
نگاهی به وضعیت خودکشی در ایران
در مورد افسردگی


۲۶ آبان، ۱۳۸۴


پيرمردی در ساحل دريا در حال قدم زدن بود، به قسمتی از ساحل رسيد که هزاران ستاره دريايی به خاطر جزر و مد در آنجا گرفتار شده بودند و دخترکی را ديد که ستاره های دريايی را می گرفت و يکی يکی آنها را به دريا می انداخت. پير مرد به دخترک گفت: دختر کوچولوی احمق، تو که نمی توانی همه اين ستاره های دريايی را نجات بدهي، آنها خيلی زياد هستند. دخترک لبخندی زد و گفت: می دانم ولی اين يکی را که می توانم نجات دهم و يک ستاره دريايی را به دريا انداخت و اين يکی و به دريا انداخت و اين يکی...

منبع : نشان لياقت عشق
برگردان: بهنام زاده

(ممنون از دوست عزیزم )

۱۱ آبان، ۱۳۸۴



بدی
ن وسیله استعفای خودم را از بالغ بودن اعلام می کنم! من تصمیم گرفته ام مانند کودکی ۶ ساله زندگی کنم...می خواهم به دورانی بازگردم که زندگی ساده بود، دورانی که همه آنچه از دنیا می شناختم رنگها، تخته سیاه و لالایی شبانه بودند، و من چیزی را که نمی دانستم، نمی دانستم، و نگرانی هم نداشتم...من نمی خواهم زندگیم از هنگ کامپوتر، کوه مدارک و خبرهای تاثر انگیز تشکیل شده باشد. می خواهم به نیروی یک لبخند، یک آغوش، یک حرف زیبا ایمان بیاورم ...می خواهم دوباه ۶ ساله باشم. (خلاصه نامه ای از شخصی ناشناس در اینترنت)


همه ما که خود را شخصی بالغ می شماریم، این احساس را از روی تجربه می شناسیم. گاهی ما نیز دلمان می خواهد همه چیز را رها کنیم، مجبور به تصمیم گیری در باره مساله ای نباشیم، به موجودی بانک فکر نکنیم، و مسئول خرید خانه و خالی کردن زباله ها نباشیم. این تصور وسوسه انگیزی است که مقام "بزرگسال" را با تشکر پس دهیم، سوار دو چرخه شویم و بگوییم:"مشکلاتتان را خودتان حل کنید! من به بازی می روم!"

بالغ بودن سخت و طاقت فرساست. اما رها کردن هم ممکن نيست و بازگشت به کودکی تنها می تواند در رويا اتفاق بيافتد. متاسفانه؟ نه، حتی اگر عقب نشينی ممکن نيز بود راه حل درستی نبود.اگر ما خود را خسته و مجبور به تحمل کردن بار زياد و بدون انگيزه احساس می کنيم ، دليلش تنها انجام وظايف بزرگسالی نيست، هر چند که شايد در ديد اول اينطور به نظر بيايد. مشکل خيلی بيش از اين است: ما با بزرگ بودن مشکل داريم، چون هنوز بزرگ نشده ايم! و طبيعی است که احساس کنيم همه چيز برايمان زياد است، چون هنوز توانايی رويارويی با ملزمات زندگی بزرگسالانه را پيدا نکرده ايم، کاملا بدون ارتباط به اينکه ۲۰، ۳۰ ، ۴۰ يا ۵۰ ساله باشيم.
شايد اين تصور در آغاز غريب به نظرمان بيايد؛ ولی بزرگسالی چيست؟ کسی که دوران کودکی و نوجوانی را پشت سر گذاشته است؟ صاحب شغل و خانه و خانواده ای است و فرزندانی را تربيت می کند؟ علامات خارجی دنيای بزرگسالان برای وصف بزرگسالی کافی نيستند. ما امروزه نمی دانيم که چه کسی بزرگسال است، و آنچه برای نسل قديم نشانه بزرگسالی بوده است، امروزه برای ما صدق نمی کند: در گذشته زندگی روند "خطی" را طی ميکرد( کودکي، نوجواني، تحصيل ، شغل ، ازدواج..)، و کسی که اين خط را دنبال می کرد، می توانست مطمئن باشد که "درست" زندگی کرده است. اين اطمينان امروزه برای ما وجود ندارد، زندگی بيشتر شبيه رودی در هم و پيچيده است که در آن هيچ چيز هميشگی نيست و بايد هميشه آماده رويارويی با مسائل جدید باشیم. امروزه نمی توانیم مانند قدیم مطمئن باشیم که مسائل خاصی، در مقطع سنی خاصی حل شده و کنار گذاشته می شوند، مانند انتخاب شغل و شریک زندگی. و به این ترتیب سوالهایی مثل "من که هستم؟ کجا می روم؟ و هدفم در زندگی چیست؟ " در مقاطع مختلف سنی، دوباره برای ما مطرح می شوند و جوابهای تازه ای می طلبند.

بزرگسال امروز انسان بی مسئوليتی نیست که می خواهد از انجام وظايف خود شانه خالی کند و به دنيايی که کودکانه تر و کودکانه تر می شود پناه ببرد، بلکه در حقيقت در جستجوی بزرگسالی جديد است. سيستم آموزشی که تربيت بزرگسالان را تنها در ارائه اطلاعات تعريف ميکند، بايد بيش از اين سعی در اين داشته باشد که بلوغ و بزرگسالی را در انسانها پرورش دهد. متاسفانه هنوز کلاسی برای تربيت بزرگسالان وجود ندارد! و اين در حاليست که حل بسياری از مشکلات ما، در بزرگ شدن نهفته است و به نفع خود ماست که به دنبال پاسخی برای اين سوال باشيم که بزرگسالی جديد چه معنايی ميدهد؟

فدریک هادسون ( Federic M. Hudson ) در کتاب خود لیستی از خصوصیات فرد بالغ را قرار داده است. طبق آن، انسانی بالغ شمرده می شود که:

  • دارای میزان بالایی از اعتماد به نفس باشد
  • به دیگران با توجه و بدون داوری گوش دهد
  • احساسات خود را به درستی ابراز کند
  • قادر باشد قدر دانی کند
  • مسائل مهم را از غیر مهم تشخیص دهد
  • به قدرت و توانایی خود واقف باشد و آنرا پنهان نکند
  • قادر باشد نقد کند و نقد بپذیرد
  • دوباره و دوباره به هدف و معنی زندگی خود فکر کند
  • سعی کند راه حل مناسبی برای مشکلات خود پیدا کند و اینکار را به گردن دیگران نیندازد
  • قادر به همکاری و کار دست جمعی باشد
  • آینده نگر باشد
  • به انجام مراسم خاص در زندگیش دقت کند
  • نسبت به دوستان خود کوتاهی نکند
  • قادر به پذیرش رابطه عاطفی نزدیک باشد، اعم از دوستانه یا عاشقانه
  • بتواند "نه" بگوید
  • بتواند با دیگران توافق کند، بدون اینکه کاملا خود را با دیگران تطبیق دهد
  • در برابر تغییرات آماده باشد
  • از اشتباه کردن نترسد و برای دیگران نیز این حق را قائل باشد
  • همیشه به دنبال منابع و اطلاعات جدیدی باشد که به او در گذر از مراحل مختلف زندگی کمک می کنند

واضح است که تمام این خصوصیات یک دفعه در شخصی به وجود نمی آیند و برای رسیدن به آنها نیاز به زمان و رسیدن به مقطع سنی خاصی است. اما ما می توانیم به بزرگسالی نزدیکتر شویم، اگر در گذر از مراحل مختلف زندگی روی این هفت اصل کار کنیم:

۱- یاد گرفتن صبر: گذشتن از یک مرحله زندگی به مرحله ای دیگر، به این معناست که نقش ما تغییر می کند، هویت قبلی ما پاک میشود و ما نیاز به کشف "خود" جدید داریم. بر خلاف تصور عموم، این عبور در زمان کوتاهی اتفاق نمی افتد و بلوغ و تحول از انسانی که بودیم به کسی که قرار است بشویم، نیاز به زمان دارد که ممکن است ماهها یا حتی سالها طول بکشد. پس به خود زمان بدهید و از امروز به فردا کفش ورزشی خود را عوض نکنید.

۲- یاد گرفتن استقلال:یاد گرفتن مستقل بودن، به این معنا نیست که دائم سعی کنیم به دیگران قدرت و برتری خود را اثبات کنیم. مستقل بودن به این معناست که شخص بداند که موجودیت او به دیگران وابسته نیست و دیگران نیز بدون وابستگی به او وجود دارند. ( "من اینجا ایستاده ام و تو آنجا" ) . این که شخص بداند دارای یک "خود" مستقل است، به او اطمینان می بخشد. بزرگسالان مجبور نیستند دائما خود را با دیگران مقایسه کنند و همینطور ارزش خود را در این جستجو نمی کنند که دیگران آنها را بپسندند،در حالیکه شخص نابالغ یک نا اطمینانی دائمی را با خود حمل میکند. او به نظر دیگران وابسته است و داوری آنها رفتار و ارزش گذاری او به خود را تحت تاثیر قرار می دهد.کسانی که ارزش خود را می شناسند، در موقعیتهایی که از سوی دیگران مورد حمله یا تحقیر قرار می گیرند ، آرامش و اطمینان خود را حفظ می کنند. آرامش نشاندهنده بلوغ درونی است و کسی نمی تواند به آن خدشه ای وارد سازد. نویسنده کتاب، با مثالی نشان میدهد که چطور خود مختاری و استقلال در موقعیتهای استثنایی نیز از شخص محافظت می کند: با خانم کوکس ( cox ) از سوی فرد ناشناسی تماس گرفته می شود، در آنسوی خط تلفن مردی می گوید: "من می دانم کجا زندگی میکنی و تو را خواهم کشت..." ، خانم کوکس بدون اینکه زیاد فکر کند جواب میدهد: " می بخشید، شماره را اشتباه گرفته اید!"

۳- یاد گرفتن قبول گذشت عمر:انسانهای بالغ خود را به "جوانی" آویزان نمی کنند. اشخاصی وجود دارند که خود را تبدیل به کاریکاتورهای خنده دار بچگی و جوانی می کنند و خود نیز متوجه اینکار نیستند. دائما در تمام عمر به دنبال جوانی دویدن، رفتار بالغی نیست. ما باید بیش از آنکه خوشحال باشیم که چقدر جوان مانده ایم، قدر تجربه ها و بلوغ فکری خود را بدانیم.

۴-یاد گرفتن قبول مسئولیت: انسانهای بالغ خود را قربانی نمی بینند. به عنوان مثال والدین خود را مسئول این نمی دانند که همه چیز در زندگی مطابق میلشان نبوده است، بلکه در وحله اول دلیل و مسئولیت زندگیشان را پیش خود جستجو می کنند. آنها سعی می کنند والدین خود را بفهمند و بر آنها این را می بخشند که همیشه نمی توانستند والدین کاملی باشند.

۵-یاد گرفتن پرداختن به نسل بعدی: که می تواند حاوی فرمهای مختلفی باشد؛ به دنیا آوردن و تربیت فرزند خود، تربیت و نگهداری از فرزندان دیگران، انتقال دادن دانشها و مهارتهای خود به نسل بعدی، و یا انتقال ارزشهای فرهنگی به آنها.

۶-یاد گرفتن مورد سوال قرار دادن رلهای جنسیتی: نقشهای جنسیتی که مادران و پدران ما در آنها جای داشتند ، به درد امروز ما نمی خورد. مدتها از زمانی گذشته است که تنها مردان پای به زندگی خشن می گذاشتند و نقش زنان تنها به خانه داری و بچه داری محدود می شد. شاید در هیچ محدوده دیگری از زندگی ، بزرگسالان تا این حد به آزمایش و تجربه های جدید نیاز نداشته باشند؛ واقعا امروزه چه چیزی "مردانه " است؟ و چه چیزی"زنانه"​؟
فرانک پیتمن (Frank Pittman ) به مردانی که در این مورد با نا اطمینانی مواجه هستند و پدرانشان الگوی مناسبی برایشان نمی توانند باشند، پیشنهاد می کند که درست آن کارهایی را انجام دهند که پدرانشان آنها را به خاطر "کار زنانه بودن" از آن نهی می کردند: مهربان بودن، گریه کردن، گاهی فیلم رمانتیک نگاه کردن، لباس شستن، عوض کردن پوشک بچه، گاهی عوض کردن زاویه دید جنس خود و به عنوان مثال خواندن ادبیات زنان. "به این شکل، خود را از کلیشه های جنسیتی آزاد می کنید و نترسید؛ قطره ای از هورمون تستسترون شما کم نخواهد شد و همینطور کروموزوم y خود را از دست نمی دهید! "
توصیه پیتمن به زنان این است که جنسیت خود را قبول داشته باشند و سعی کنند در زندگی خود چیزی بیابند که به آنها احساس قدرت و تاثیر گذاری می دهد. " اجازه بدهید که دوست داشته شوید و حمایت شوید، ولی هرگز وجود خود را بر اساس رابطه تان با مردی دیگر تعریف نکنید."

۷-یاد گرفتن تبدیل نا اطمینانی به یک امتیاز: طبق نظر جان کیتز شاعر ( John Keats) باید انسانها قادر باشند گاهی نیز در نااطمینانی ، در راز و رمز و در شک خود بمانند و همیشه بی صبرانه به دنبال امر مسلم نباشند. کسی که قادر به تحمل احساسات ضد و نقیض خود است، و همیشه به دنبال اطمینان نمی گردد، به خوبی برای راه طولانی بزرگ شدن مجهز است.

وقتی ما اینگونه به بزرگسالی جدید برسیم ، آنوقت این آزادی را نیز پیدا می کنیم که گاهی نیز به بزرگسالی استراحت بدهیم. بازگشتهای گاهگدار به معصومیتهای کودکانه و سرکشیهای نوجوانانه ، در این زندگی که خود را مرتب از نو شکل می دهد، نه تنها مجاز است بلکه ضروری نیز هست. بزرگسالی آنقدر مشکل نیست، اگر گهگداری از آن استعفا دهیم و به بازی برویم!

مقاله بسیار کوتاه شده ای از اوزولا نوبر ( Ursula Nober)
برگرفته از مجله روانشناسی امروز، آوریل ۲۰۰۱

پ.ن.:

_ الان دیدم که دوباره پینگ شدم ، گویا کسی خیلی علاقه داره که مطالب من حتما خونده بشه، که ازش تشکر می کنم! :)) ... شما دوستان خوبم هم که راه اضافی میاین اینجا ببخشین. هیچگونه پینگ بی محل این وبلاگ از این به بعد هم از جانب من نیست.

_


 
Home
Email
 
 
 

پسیو‌اگرسیو، پرخاشگری منفعلانه

از جدایی

هنر معذرت خواهی‌ (۳)

توهم دانايى

چرا موتسارت بچه‌ها را باهوش نمی‌‌کند

در باب همدلی

دام هارمونی (۲)

‌دام هارمونی (۱)

سرچ می‌‌کنی‌ یا هنوز فکر می‌‌کنی‌؟

آیا اندرز خوبی به ذهنت رسیده است؟...آنرا پیش خودت نگه دار!

هنر با خود تنها بودن

چطور با موفقیت شکست بخوریم

هنر معذرت خواهی (۲)

هنر معذرت خواهی (۱)

ترس از رابطه (۲)

ترس از رابطه (۱)

دام کمال‌گرايی (۲)

دام کمال گرایی(۱)

خشونت خانگی علیه زنان

از خاطره و حافظه (۱)

تمجيد‌های مورد ترديد

آخر اشتباه من کجاست؟

ترس مردان از احساسات

دو تا در عشق کافی نيستند

شما یك ایمیل جدید دارید

ای لحظه، بمان!

حیوون سكسی و دغدغه مسئولیت!

هنر دعوا کردن (۲)

هنر دعوا کردن(۱)

کافکای عاشق پیشه

اخلاق(۲)

اخلاق (۱)

روابط موازی(۲)

روابط موازی(۱)

کمی هم از مردان بشنویم!

اسطوره خون آشامها

آیا پول خوشبختی می آورد؟

فیلسوفهای کوچک، سوالهای بزرگ

به ایدز شانس ندهیم

سکسوالیته ( ۳): اولین بار-قسمت اول

تاپ سیکرت(۲)

و همین لباس زیباست نشان آدمیت؟

تاپ سیکرت(۱)

طنز

آزمایش میلگرام…

خوشبختی دوستی واقعی

هنر بزرگ شدن

سکسواليته (۲) : زنان و خود ارضايی

وقتی عشق سردتر مي شود

قدرت اکثريت

هنر، برای خواستگاری

سکسواليته(۱) : پدوفيلی

وبلاگ: هر نفر يک ناشر؟

شستشوی مغزی

وحشت زده

قویترین میل جهان

شانس

رويا(۲)

رويا(۱)

چند کلمه حرف حسابی!(۲)

دخترهای حرف گوش کن، پسرهای شرور

چند کلمه حرف حسابی!(۱)

دروغ(۲)

دروغ(۱)

…انتقام

زیبایی(۳)

زیبایی(۲)

زیبایی(۱)

 
Enter your Email


Preview | Powered by FeedBlitz
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • اوت 2004  
  • سپتامبر 2004  
  • اکتبر 2004  
  • نوامبر 2004  
  • دسامبر 2004  
  • ژانویهٔ 2005  
  • فوریهٔ 2005  
  • مارس 2005  
  • آوریل 2005  
  • مهٔ 2005  
  • ژوئیهٔ 2005  
  • اوت 2005  
  • سپتامبر 2005  
  • اکتبر 2005  
  • نوامبر 2005  
  • دسامبر 2005  
  • فوریهٔ 2006  
  • مارس 2006  
  • مهٔ 2006  
  • ژوئیهٔ 2006  
  • سپتامبر 2006  
  • نوامبر 2006  
  • دسامبر 2006  
  • ژانویهٔ 2007  
  • فوریهٔ 2007  
  • مارس 2007  
  • آوریل 2007  
  • مهٔ 2007  
  • سپتامبر 2007  
  • اکتبر 2007  
  • فوریهٔ 2008  
  • مهٔ 2008  
  • ژوئیهٔ 2008  
  • اوت 2008  
  • نوامبر 2008  
  • فوریهٔ 2009  
  • مارس 2009  
  • مهٔ 2009  
  • سپتامبر 2010  
  • آوریل 2011  
  • آوریل 2012  
  • ژوئیهٔ 2013  
  • مهٔ 2014  
  • نوامبر 2014  
  • دسامبر 2014  
  • فوریهٔ 2015  
  • مارس 2015  
  • ژوئیهٔ 2015  
  • اوت 2015  
  • نوامبر 2015  
  • دسامبر 2015  
  • فوریهٔ 2016  
  • اوت 2016  
  • فوریهٔ 2017  
  • مهٔ 2017  
  • اکتبر 2017  
  • نوامبر 2017  
  • اوت 2018  
  • ژوئن 2019  
  • نوامبر 2019  
  •