۰۴ مرداد، ۱۳۸۷


همه ما دعوا کردن را بلد هستیم، و همگی هم اینکار را می کنیم: با پدر و مادر، دوست، همکار، فرزند، و همینطور با همسر و شریک زندگی. اما "سازنده" دعوا کردن، هنری است که هر کسی آنرا بلد نیست و باید یاد گرفته شود.

صورت مساله

نه اندرزهای اخلاقی، و نه راه حلهای روانشناسی تا کنون نتوانسته اند (و هيچگاه هم نخواهند توانست) از پيش آمدن اختلاف و دعوا بین یک زوج بر سر شغل، اعضای خانواده دو طرف، دوستان، تربیت بچه ها، محل زندگی، سرپرستی و تمیز کردن خانه، پول، رابطه جنسی، ديدگاهها و نگاههای مختلف به دنيا، سیاست يا مذهب... و بسياری موارد اختلاف ديگر جلوگيری کنند. هيچ رابطه ای وجود ندارد که بدون اختلاف باشد ، و پيش آمدن اختلاف بين دو جفت، همينطور بين والدين و فرزندان، بين دوست و همکار...امری کاملا طبيعی است و به هر رابطه خوب و سالمی تعلق دارد. آنچه اما مهم است، اين است که مطرح کردن موضوع اختلاف، و دعوا و مشاجره بر سر موارد اختلاف چطور پيش می رود و چه نتيجه ای به بار می آورد.
میل به دعوا کردن ، از دوران کودکی به و جود می آید. بچه ها کم کم یاد می گیرند که با والدین خود درگیر شوند و در جستجوی نقاط اختلاف هستند. آنها می خواهند همه کار را خودشان و به میل خودشان انجام دهند و در برابر دستورات والدین مقاومت می کنند. به این ترتیب، مستقل تر شدن کودکان که خواسته شده نیز هست، به دنبال خود، لزوم درگیری بین والدین و فرزندان و همینطور درگیری والدین با خود را به همراه دارد. هدف اصلی تربیت کودک این است که از سویی استقلال نوپای کودک پرورش داده شود، و از سویی دیگر به او در طی دعواهایی که بر اساس "حق با من است" بنا نشده اند و مقاومت کودکانه او را درهم نمی شکنند ، مرزهایش نشان داده شود. این البته وظیفه مشکلی است، اما اگر درست انجام شود، کودک راههای دعوای درست را یاد می گیرد و برای درگیریهای آینده آماده می شود.

قالب اجتماعی

تحولات اجتماعی چند دهه اخیر ، تغییراتی اساسی در بنیان خانواده سنتی به وجود آورده است: توقع زندگی با کیفیت بیشتر، مستقل تر شدن زنان، تغییر اندیشه و جهان بینی بر پایه برابری زن و مرد، آزادی جنسی... همه باعث شده اند که پایه زندگی مشترک امروز نه بر اساس روالی از پیش تعیین شده و غیر قابل تغییر، بلکه بر اساس احتیاجات و نیازهای کنونی دو طرف رابطه بنا شده باشد. راه حل مشکلات در خانواده سنتی، که بر اساس سازش زن با مرد، به قیمت گذشتن از حقوق و آرزوهای خود بود، امروزه دیگر قابل پذیرش نیست. موفقیت در زندگی مشترک، امروز بستگی به شراکتی منصفانه بین دو طرف رابطه دارد، چیزی که بيشتر زنان و مردان امکان ياد گيری آنرا در زندگی نداشته اند. اغلب آنان در خانواده هايی سنتی، با نگرشها و نرمهای سنتي پرورش یافته اند و مجبورند راههای جدید را آزمون (و خطا) کنند، مرتب به دنبال پیدا کردن راه حلهای جدید باشند، قوانین جدید وضع کرده و آماده برای تغییر آنها باشند.

قالب احساسی

وقتی یک زوج در آغاز رابطه و عشق ورزی است، معمولا طرفین این تصور رایج را دارند که :"ما یک روح در دو جسمیم!" و این احساس البته واقعی است، احساسی که هر کدام از ما کمابیش آنرا می شناسیم، احساسی که متاسفانه همیشگی نیست. چرا که انسانها متفاوت هستند و یک زوج عاشق هم از دو انسان با شخصیتهای متفاوت و مخصوص به خود تشکیل شده است. وقتی که عاشقیم، دلمان نمی خواهد تفاوتهای بین خود و معشوق خود را باور کنیم و فکر می کنیم که رابطه ما همیشه در هارمونی مطلق ادامه پیدا خواهد کرد. زمانی اما این وضعیت استثنایی خاتمه پیدا می کند و کم کم در می یابیم که ما دارای دو روح هستیم، دو قلب که با ریتمهای متفاوتی از هم می طپند. با ناراحتی می بینیم که شریکمان به چیزهایی متفاوت از ما احتیاج دارد و با مسائل جور دیگری بر خورد می کند، کوتاه اینکه: بین دو انسان متفاوت، اختلاف بر سر خواسته های متفاوت آنها به وجود می آید. و حالا مرحله ای حساس برای رابطه سر رسیده است: آیا این زوج، وجود تفاوتها و اختلافهای بین خود را به چشم امری طبیعی نگاه می کند؟ در اینصورت پا به مرحله شروع اختلافها و احتمالا مشاجره برای مطرح کردن اين اختلافها گذاشته است. اين البته کار آسانی نيست و باورش درد آور است، اما مطمئنا سالم است. وقتی که دو طرف باور داشته باشند که برقراری و حفظ رابطه، امری بديهی نيست، بلکه احتياج به زحمت و سعی دائمی دارد، تلاش خواهند کرد که اختلافهای خود را بشناسند و راههای کنار آمدن با آنها را بياموزند، طوريکه در نهايت هر دو راضی و خوشبخت باشند. اما اگر جفتی در اين تصور غرق شود که " اگر دو نفر همديگر را دوست داشته باشند، اختلافی بين آنها وجود ندارد" و فکر کنند که يک رابطه به خودی خود (مثلا به خاطر وجود عشق) بايد خوب باشد، از همينجا نااميدی و سرخوردگی آنها برنامه ريزی شده است و دعواهای آنها از اينجا به بعد بر سر پافشاری بر اين تصور غلط ادامه پيدا می کند، هر کدام از آنها اين احساس را پيدا خواهد کرد که طرف مقابلش خراب کننده رابطه است و نمی گذارد هارمونی گذشته در رابطه ادامه پيدا کند، پس هر کدام سعی می کند خواسته ها و توقعات خود را پيش بکشد و به حق بشمارد و نمی تواند نيازهای طرف مقابل را ببيند و قبول کند، درنتيجه راه حل درستی نيز در اين نوع دعواها پيدا نخواهند شد.

چرا دعوای صحیح، برای هر جفتی لازم است؟

محققان به این نتیجه رسیده اند که زوجهایی که گاه گداری با هم دعوای سازنده دارند، در رابطه خود نسبت به آنهایی که غیر منصفانه و اشتباه دعوا می کنند یا کلا از هر گونه دعوایی طفره می روند، موفق تر و پایدار ترند. چطور چنین چیزی ممکن است؟ به این دلیل که این زوجها، به خاطر اینکه در طی دعوای خود با یکدیگر صحبت می کنند و به یکدیگر گوش می دهند، سو تفاهمهای به وجود آمده را زودتر باز شناخته و حل می کنند، طرف مقابل خود را بهتر می شناسند و بهتر می فهمند، اعتماد بین آنها رشد می کند، نزدیکی بین آنها بیشتر می شود و در نتیجه رابطه آنها در کل هماهنگ تر و ملایمتر می شود.

وقتی کسی دعوا نمی کند ( یا نمی تواند دعوا کند) چه اتفاقی می افتد؟

اینجا و آنجا به کسانی بر می خوریم که با ترس، از هر نوع دعوایی اجتناب می کنند، چون یا در خانواده ای بزرگ شده اند که پدر و مادر آنها دعواهایی تهدید کننده و شدید داشته اند، یا در خانواده ای که در آن اصلا هیچگاه دعوا نمی شده است (به خصوص در خانواده های سنتی) و مشکلات همیشه سرپوشی می شده اند. در هر دوحالت شانس یاد گرفتن و به دست آوردن "ابزار" دعوای صحیح در کودکی برای این اشخاص وجود نداشته است.وقتی در یک رابطه در طی مدتی طولانی راهی برای ابراز و حل و فصل مشکلات، احتیاجات، دلخوریها، و عصبانیتها پیدا نشود، حد اقل یکی از طرفین رابطه در طول زمان بسیار ناراضی خواهد بود و دو طرف کم کم با هم بیگانه می شوند. همینطور این خطر به وجود می آید که رابطه آنها ناگهان با مشکلی غیر قابل پیش بینی مواجه شود که حتی به جدایی بیانجامد. گاهی پایان دراماتیک چنین دعوایی، هیچ نسبتی با شروع بی اهمیت آن ندارد؛ از آنجا که به ندرت راجع به احساسها و ناراحتیها صحبت شده است، یک حرف اشتباه، یک لحن نا به جا می تواند باعث جاری شدن سلسله وار جملات و کلمات زخمی کننده شود، و نه تنها موضوع کنونی، بلکه تمام موضوعات گذشته به مورد اختلاف اضافه شوند، و دعوا روندی انفجار گونه به خود بگیرد.

دعوای "سازنده" و دعوای "مخرب"

بعضی از زوجها می گویند:" بعد از دعواهایمان، همدیگر را بهتر می شناسیم و بهتر می فهمیم." از طرف دیگر، مردان و زنان دیگری در مورد اختلافهای بین خود می گویند: "با هر دعوایی، ذره ای از عشق ما از بین می رود." ظاهرا اینجا صحبت از دو پدیده متفاوت است، اما هر دو گروه از یک واژه یکسان برای این دو پدیده استفاده می کنند: هر دو از "دعوا" صحبت می کنند، دعوایی که در رابطه گروه اول مفید و در گروه دوم مضر است. با اینکه هر زوجی، مانند اثر انگشت، روش خاص خودش را برای دعوا کردن دارد، اما در کل می توان بین دو نوع مختلف دعوا تفاوت گذاشت: دعوای سازنده و دعوای مخرب.

چه دعوایی مخرب است؟

شب هر دو بر سر میز شام نشسته اند. زن می گوید: " آخ راستی، مادرم زنگ زده و قرار است آخر هفته به دیدنش برویم." مرد ناگهان می گوید: "تو همیشه برای آخر هفته های من برنامه می ریزی! چرا کسی از من سوال نمی کند!" زن پاسخ می دهد که او هم به خواسته های او ، وقتی مربوط به پدر و مادرش است، توجه نمی کند و مرد جواب می دهد...نمونه صحنه ای تکرار شونده برای بسیاری از زوجها.

حتما چنین جمله هایی برای شما آشنا هستند:

_تو هیچوقت برای من وقت نمی گذاری!
_ همیشه کارهای خودت بر من مقدمترند!
_تو هیچوقت وسائلت را جمع نمی کنی!
_ تو عین پدرت/مادرت هستی!
_تو هم می توانی یک کمی به هیکلت فکر کنی!
_باز امشب هم می خواهی بیرون بروی؟
_همیشه از زیر کار در می روی!
....

کم پیش نمی آید که چنین جمله هایی باعث به وجود آمدن دعواهایی شدید می شوند. معمولا در بین زوجها موضوعهای حساسی وجود دارند که دائما دست آویزی برای به میان آمدن دعواهای جدید می شوند، گاهی موضوعهایی که در نظر اول بسیار بی اهمیت جلوه می کنند، مانند فشار ندادن درست خمیر دندان از جایش! اما همین موضوعات بی اهمیت و حتی خنده دار، می توانند جرقه روشن شدن آتش مشاجره باشند، و این آتش گاهی چنان زبانه می کشد که روند دعوا مهمتر از دلیل اولیه آن می شود. در بسیاری موارد دیگر تنها آن موضوع اهمیت ندارد، بلکه دفعات قبلی نیز به آن اضافه شده است. دیگر مشکل خمیر دندان نیست، بلکه مسائلی که پشت این موضوع (-ات) کم اهمیت پنهان شده اند: نگرانی دیگر دوست داشته نشدن، مورد حمایت قرار نگرفتن، احساس تنها گذاشته شدن یا قبول نشدن از سوی دیگری. اینها اما سوالاتی است که در فضای دعوا نمی توانند پاسخ مناسبی بیابند، چیزی که باز آتش دعوا را تندتر می کند و خشم و سر خوردگی را تشدید.
روند این دعواها، در بین زوجها بسیار مختلف، اما در درون یک رابطه معمولا یکسان است؛ مانند مثال بالا، گویی که هر کدام از دو طرف پاسخ دیگری را از قبل می داند و منتظر بیان آن پاسخ است که فورا در برابرش مقابله کند. هر دو طرف احساس می کنند که شنیده و فهمیده نمی شوند و شدیدا می رنجند. بعضی از جفتها برای رو به رو شدن با اختلاف خود، به اسلحه "سکوت" رو می آورند، بعضی دیگر بحثها و مشاجره های اعصاب خرد کن چند ساعتی را آغاز می کنند که البته معمولا در حرفهای خود دائم بی نتیجه به دور خود می چرخند و در آخر به بن بست می رسند، و در بین بعضی نیز بشقابها به پرواز در می آیند، و سیل ناسزاها و سرزنشهایی است که بین آنها رد و بدل می شود. پایان چنین دعواهایی نیز در یک رابطه معمولا به هم شبیه است: یکی از طرفین گریه می کند و دیگری اطاق را با خشم ترک می کند، یا هر دو خود را کنار می کشند و مدتی با هم حرف نمی زنند تا جریان روزمرگی آنها را با هم دوباره رو به رو کند، و یا اینکه یکی از دو طرف از عصبانی شدن خود عذر خواهی می کند؛ اما در همه این شکلها، مساله اصلی همچنان حل نشده و شاید حتی کشف نشده باقی مانده است و دعوای بعدی-احتمالا بر سر همان موضوع!-در پیش است.

ادامه دارد...

با اقتباس از:
منابع اینترنتی:
۱ ۲ ۳ ۴ ۵
و:مقاله ای از داوید ویلشفورت (David Wilchfort) در مجله روانشناسی Emotion, آوریل ۲۰۰۶ (Emotion Das Psychologie-magazin, April 2006)

۲۲ تیر، ۱۳۸۷


به مناسبت صد و بيست و پنجمين سالگرد تولد کافکا، بر زندگی او نور جديدی تابانده می شود: بيوگرافي، مجموعه های عکس، و دست نوشته های او کمتر نقطه ای از زندگی او را پنهان نگه می دارند. امروز کافکا که زمانی تنها به عنوان نویسنده گوشه گیر شناخته میشد، به عنوان کافکای عاشق با نگاه جدیدی دیده می شود.


تريبونال(Tribunal) برلين: در حاليکه در پايتخت آلمان پشت درهای بسته، جنگ جهانی اول برنامه ريزی می شود، کارمند شرکت بیمه و نویسنده اهل پراگ، فرانتس کافکا (Franz kafka)، در یک اطاق هتل، رو به روی سه زن نشسته است و احساس کسی را دارد که در دادگاهی علنی محاکمه می شود.
نامزد او, فلیس باوئر (Felice Bauer) آمده است که از او توضیح بخواهد. او خواهر خود ارنا(Erna) و دوستش گرته بلوخ (Grete Bloch) را در کنار خود دارد، و همچنین نامه هایی که کافکا پنهان از او به گرته فرستاده بود، نامه هایی که در آنها کافکا در نوشتاری با معنای دو پهلو، اما به اندازه کافی مشخص، به ازدواج خود و فلیس هیچ شانسی نداده بود.
اینکه نامزد او به قابلیتهای خود به عنوان همسر شک دارد، برای فلیس چیز جدیدی نیست. تردیدهای کافکا را فلیس از بین نوشته های او در بیش از ۳۵۰ نامه، تلگراف و کارتهایی که روزانه، گاهی حتی چندین بار در روز در پاییز سال ۱۹۱۲برایش می فرستاد، می شناسد. اما آنچه او اینک باید در این نامه ها در باره خود بخواند، برایش غیر قابل بخشایش است.

روز ۱۲ ژوئن سال ۱۹۱۴ است. کافکا از خود در برابر سرزنشهای زنان دفاعی نمی کند. او حتی بیشتر ترجیح می دهد خود، خودش را محاکمه کند. بعدها، در ماه اکتبر، در آخرین نامه خود به گرته بلوخ می نویسد:" هر چند در هتل برلین، شما در جایگاه قاضی رو به روی من نشسته بودید-و چه موقعیت نفرت انگیزی برای شما، برای من ،برای همه بود- اما این تنها ظاهر قضیه بود، حقیقت اما این است که من در جایگاه شما نشسته بودم، جایگاهی که تا به امروز ترکش نکرده ام."
نامزدی با فلیس، که تازه شش هفته قبل از آن رسما اعلام شده بود، منحل می شود. اما آنچه آن "محکمه" (آنطور که او ملاقات آنروز در برلین را در دفتر خاطرات خود می نامد) در درون او به حرکت می آورد و تکان می دهد، کوتاه مدتی بعد خود را نشان می دهد-به شکل رمانی ادبی با ارزشی در سطح جهانی.

آگوست ۱۹۱۴: در این ماه تنها جنگی بزرگ آغاز نمی شود، بلکه بخشهای اول یکی از معروفترین رمانهای عصر به روی کاغذ می آید، اولین جمله های رمان "محاکمه": " احتمالا به ژوزف ک. بهتان زده بودند، چون بی آنکه خطایی ازش سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد." (بر گرفته از ترجمه صادق هدایت-شبنم) احتیاج به تخیلی قوی نیست برای اینکه بتوان پژواک موقعیت ملاقات در هتل برلین را از بین این جملات شنید.
تا این زمان بیش از چند نوشته کوتاه از کافکا منتشر نشده بود. هیچکس نمی توانست در سال ۱۹۱۴ حدس بزند که این کارمند کناره گیری که در شرکت بیمه تصادفات استخدام شده است، یکی از مشهورترین نویسندگان آلمانی زبان قرن بیستم میلادی خواهد شد- شهرتی که حتی از کسانی مانند برتولت برشت یا توماس من سبقت خواهد گرفت.

کافکا امروز یکی از آن دسته نامهایی است که دیگر به اسم کوچک احتیاجی ندارد، مانند شکسپیر، گوته، شیلر، بالزاک یا داستایوفسکی. در روز سوم ژوئن سال ۱۸۸۳ کافکا در پراگ به دنیا آمد. به این مناسبت، بسیاری از آثار او دوباره چاپ شدند، همینطور مجموعه های عکس و بیوگرافیهای مختلف- که زندگی کوتاه و کم ماجرای او را به طور وحشتناکی دقیق توصیف می کنند. درباره زندگی خصوصی کافکا هیچ زمانی به اندازه امروز مطلب موجود نبوده است، به خصوص بیوگرافی کافکا نوشته راینر اشتاخ (Reiner Stach) که در دوجلد به چاپ رسیده و جلد سوم آن در راه است.

صحنه جدایی کافکا و فلیس در هتل برلین را البته هیچ یک از نویسندگان بیوگرافی کافکا از دست نداده اند، صحنه ای که در مدت زمان کوتاهی قبل از آغاز جنگ جهانی اول و نقطه عطف دراماتیک تاریخ جهان شکل گرفت و برای کافکا یکی از "پربارترین فازهای آفرینندگی نوشتاری زندگی او" را آغاز کرد، آنطور که اشتاخ در کتابش آنرا وصف می کند. زمانی که اشتاخ، این متخصص کافکا-شناسی در سال ۲۰۰۲ اولین جلد بیوگرافی کافکا را به چاپ رساند، که با تشریح صحنه هتل برلین و آغاز رمان محاکمه و جنگ جهانی دوم، مدت زمان بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۵ را در بر می گیرد( با عنوان: سالهای تصمیم گیری -با ترجمه خودم از عنوان این کتاب-شبنم) ، تشویقهای بسیاری را از منتقدین دریافت کرد، به خصوص که او بر خلاف کسانی مانند آندره آلت (Andre Alt) که بیوگرافی کافکا را به شیوه ای آکادمیک نوشته اند، این هنر را نشان داده است که زندگی نامه کافکا را از سوئی به شکل یک رمان تحریر کند و از سوئی دیگر این آرامش را به خواننده بدهد که نوشته های او مستند و معتبر است.

در جلد دوم بیوگرافی کافکا (با عنوان:سالهای شناخت-باز هم ترجمه خودم از عنوان این کتاب-شبنم) اشتاخ داستان زندگی کافکا را از سال ۱۹۱۶ دنبال می کند، زمانی که کافکا سعی می کند دوباره به فلیس نزدیک شود. آنها در سفری به مارین باد( Marienbad) یکدیگر را می بینند، دوباره نامزد می شوند، و باز در مدت زمان کوتاهی بعد از آن از هم جدا می شوند. اشتاخ همینطور از یکی از روابط کافکا که تا به امروز کمتر مورد توجه قرار گرفته، می نویسد که باز به نامزدی (و جدایی) می انجامد، رابطه با يولی وُرسِک (Julie Wohryzek) در سالهای ۱۹۱۹-۱۹۲۰ ، و همینطور از عشق نا موفق و غمگین کافکا به زن خبرنگاری به نام میلنا یزنسکا (Milena Jesenska).
بعد از آن، سال ۱۹۲۲ ، سال آغاز تحریر رمان "قصر" , و ۱۹۲۳ رفتن به برلین و آغاز زندگی کافکا با آخرین عشق زندگی خود، دورا دیامانت (Dora Diamant) است. دورا با کافکا همراه بود، تا آن زمانی هم که او در سن چهل سالگی در استراحتگاهی در شهر وین با رنج فراوانی در اثر بیماری سل از دنیا رفت، دورانی که اشتاخ در کتاب خود با شرحی گیرا وصفش می کند.

ماکس برود (Max Brod) نویسنده و نزدیکترین دوست و مشوق کافکا در پراگ ،کسی بود که با زحمت تعداد معدودی از آثار کافکا را در زمان حیات او منتشر کرد. با وجود اینکه کافکا با جدیت از او خواسته بود که بعد از مرگش، همه آثار چاپ نشده او را از بین ببرد، ماکس نه تنها لحظه ای برای چاپ نوشته های کافکا بعد از مرگش درنگ نکرد و با چاپ رمان محاکمه در سال ۱۹۲۵ اینکار را آغاز کرد، بلکه حتی با زیرکی از وصیتنامه کافکا که در آن خواسته خود را ذکر کرده بود، برای جمع آوری دست نوشته های او استفاده کرد تا آنها را به چاپ برساند. موفقیت او در جمع آوری نوشته های کافکا در آن زمان، یکی از معجزات تاریخ ادبیات است.

یکی از شایعات در مورد کافکا که ماکس نیز آنرا پراکنده کرد، شایعه بچه دار شدن گرته از کافکا بود، داستانی که در بیوگرافی کافکا نوشته کسانی مثل لوئیز بگلی (Louis Begley) به چشم می​خورد، اما در هیچ تحقیقی از آن سند معتبری در دست نیست. این شایعه بر اساس نوشته ای از گرته به وجود آمد که در آن ذکر کرده بود پدر فرزندش در سال ۱۹۲۴ از دنیا رفته است و او میل ندارد از او نامی ببرد. البته نامه های کافکا به گرته هم برای اینگونه شایعات راه را هموار می کنند، نامه هایی که سخت عاشقانه و اروتیک بودند. گرته-همانند دوست خود فلیس-زنی زیبا، مستقل و شاغل بود، و به جاذبه اروتیک خود آگاهی داشت، چیزی که ظاهرا کافکا را هم مجذوب و هم گیج می کرد. از سویی گرته، که در آغاز نقش میانجی گر بین کافکا و فلیس را بازی می کرد، نتوانست از میدان جاذبه قدرت زبان و بازی نوشتاری اروتیک کافکا در امان بماند. اشتاخ در بیوگرافی خود از آنها به تفسیر و دقت می نویسد. او قسمتهایی از نامه های کافکا به گرته را که حال و هوای خواستگاری دارند دیکته می کند، مانند آنجایی که کافکا اعتراف می کند که "برای نزدیک شدن به شما هم کشیده و هم رانده می شوم." و حتی نامزدی و نقشه ازدواج با فلیس هم نتوانست چیزی را در رابطه آنها تغییر دهد. قابل باور نیست که کافکا کاملا جدی به گرته و فلیس پیشنهاد کرد که بعد از ازدواج خود و فلیس، مدتی سه نفری در آپارتمانی در پراگ با هم زندگی کنند. جای تعجب ندارد که این رابطه بالاخره برای گرته پیچیده و مشکل می شود و نامه های کافکا را به دوست خود فلیس که دیگر نامزد کافکا بود ، می دهد (همانگونه که قبل از آن هم بعضی از نامه های فلیس خطاب به خود را در اختیار کافکا گذاشته بود). نتیجه اینکار نیز ملاقات معروف در هتل برلین شد.

در آخرین نامه کافکا به گرته، او با کلماتی جدی با "قاضی" خود صحبت می کند-اما این تمام حقیقت نبود. کافکا در دفتر خاطرات خود که نامه را به طور خلاصه باز نویسی می کند، اعتراف می کند که لحن سر سختانه او تنها به این خاطر بوده که می ترسیده کوتاه بیاید. در اصل این کاری بوده که دلش می خواسته انجام دهد، او حتی می نویسد:"غیر از این چیزی نمی خواستم باشم ". او هنوز امید داشت که رابطه اش با گرته ادامه پیدا کند، امیدی که به واقعیت تبدیل نشد.

همینطور رابطه دوباره او با فلیس در تابستان ۱۹۱۶و دیدارشان در مارین باد که احتمالا اولین رابطه جنسی را با یکدیگر در آنجا داشته اند و دوباره با هم نامزد شدند نیز برای کافکا تنها شکها و تردیدهای جدید به همراه داشت. " در رو به روی در، از هر دو سو قفل شده"، فکری است که در اطاق هتل در مورد "سختی زندگی مشترک" در سر او می گردد و در دفتر خاطرات خود می نویسد:"اجباری از سر بیگانگی، همدردی، شهوت، بزدلی، و شاید تنها به اندازه جوی باریکی قابل اینکه نام عشق به خود بگیرد".

ماکس نه از فلیس و نه از گرته نامه های کافکا را درخواست نکرد. شاید حتی او هم که بیشترین شناخت را در مورد زندگی و آثار کافکا داشت، نتوانسته بود سطح وسیع این نامه نگاریها را حدس بزند، البته نامه های این زنان به کافکا امروز دیگر در دسترس نیستند. فلیس نامه های کافکا را محفوظ نگه داشت تا سالهای آخر عمرخود در آمریکا، که با مشکلات جدی مالی مواجه شد و آنها را به غیر از تعداد معدودی که نابود کرد، به قیمت ۸۰۰۰ دلار به انتشارات شاکن(Schocken) در نیویورک فروخت. این انتشارات، اصل نامه های کافکا را در سال ۱۹۸۷ به قیمت بیش از نیم میلیون دلار به حراج گذاشت (ترجمه این نامه ها به فارسی در کتاب دو جلدی نامه های کافکا به فلیس باوئر چاپ شده است-شبنم).

کافکایی که زمانی در هاله ای از رمز و راز پیچیده شده بود و هیچ اطلاع قابل اعتمادی از زندگی او در دسترس نبود، امروزه تبدیل به یک فیگور عمومی که به تمام تار و پود زندگیش روشنایی بخشیده شده، تبدیل گشته است. بیوگرافیهای با ویرایش جدید، به بسیاری از جزئیات زندگی او می پردازند، و همینطور مجموعه عکسهایی که از او چاپ شده اند نیز در این راه کمک بیشتری می کنند. اگر از کافکا تا چندی پیش تنها چند عکس معدود موجود بود، امروزه عکسهایی به چاپ رسیده اند که وجودشان را قسمتی به شانس و تصادف، و قسمتی به نیروی کنجکاوی و زحمت جمع آوری طرفداران او مدیون هستیم، به خصوص مجموعه عکسهای جدید هلموت بیندر (Helmut Binder)، که به مناسبت صد و بیست و پنجمین سال تولد او با عنوان:"دنیای کافکا"چاپ شده است، مسیر زندگی کافکا را در قالب عکس به نمایش گذاشته است؛ حدود ۱۲۰۰ عکس از دوران کودکی، خانواده او، دوستان و همینطور معشوقه هایش در این مجموعه ثبت شده اند.

هیچ کدام از اینها امروز در دسترس نبود اگر ماکس برود در مارس سال ۱۹۳۹ با چمدانی از آثار، دست نوشته ها و عکسهای او راهی فلسطین نمی شد-درست یک روز بعد از سفر او، گشتاپو زنگ در خانه اش را به صدا در آورد. در ساحل استانبول، در کنار کشتی نجات دهنده او که در بندر لنگر انداخته بود، یک "کشتی نازی" (آنطور که ماکس می نویسد) به طور تهدید کننده ای قرار داشت. او باید با چمدانش، با آن محتوی با ارزشش از گمرک ترکیه عبور می کرد، عملی که بدون مشکل خاصی صورت گرفت.

برای بسیاری دیگر از اطرافیان کافکا که نتوانستند از تیررس نیروهای نازی فرار کنند، نجاتی وجود نداشت: خواهران او در اردوگاههای نازیها کشته شدند؛ گابریل (Gabriele) و والری (Valerie) در شلمنو، اتلا (Ottla) در آشویتس، همینطور گرته و يولی وُرسِک نیز در آشویتس به قتل رسیدند. میلنا یزنسکا در اردوگاه راونزبروک کشته شد. فلیس و دورا توانستند خود را نجات دهند: فلیس به آمریکا رفت و دورا به لندن.

کافکا خود اینها را تجربه نکرد، و با شهرت جهانی و ارزشی که بعد از مرگ پیدا کرد، احتمالا در دوران زندگی خود نمی توانست چیزی آغاز کند.

خلاصه ای از مقاله فولکر هاگه (Volker Hage) با عنوان: "بیگانگی، همدردی، شهوت" , چاپ در مجله اشپیگل، شماره ۲۷، ۲۰۰۸ (Spiegel,Nr.27, 2008)

عکسهای زنان به ترتیب از بالا: فلیس باوئر، گرته بلوخ، میلنا یزنسکا، و يولی وُرسِک


لینکهای مرتبط:

_فرانتس کافکا؛ جراح رابطه‌ی انسان با جهان

_پرونده ویژه کافکا در زبان فارسی در دوات

_منبع عسکهای زنان، به همراه چند عکس دیگر

 
Home
Email
 
 
 

پسیو‌اگرسیو، پرخاشگری منفعلانه

از جدایی

هنر معذرت خواهی‌ (۳)

توهم دانايى

چرا موتسارت بچه‌ها را باهوش نمی‌‌کند

در باب همدلی

دام هارمونی (۲)

‌دام هارمونی (۱)

سرچ می‌‌کنی‌ یا هنوز فکر می‌‌کنی‌؟

آیا اندرز خوبی به ذهنت رسیده است؟...آنرا پیش خودت نگه دار!

هنر با خود تنها بودن

چطور با موفقیت شکست بخوریم

هنر معذرت خواهی (۲)

هنر معذرت خواهی (۱)

ترس از رابطه (۲)

ترس از رابطه (۱)

دام کمال‌گرايی (۲)

دام کمال گرایی(۱)

خشونت خانگی علیه زنان

از خاطره و حافظه (۱)

تمجيد‌های مورد ترديد

آخر اشتباه من کجاست؟

ترس مردان از احساسات

دو تا در عشق کافی نيستند

شما یك ایمیل جدید دارید

ای لحظه، بمان!

حیوون سكسی و دغدغه مسئولیت!

هنر دعوا کردن (۲)

هنر دعوا کردن(۱)

کافکای عاشق پیشه

اخلاق(۲)

اخلاق (۱)

روابط موازی(۲)

روابط موازی(۱)

کمی هم از مردان بشنویم!

اسطوره خون آشامها

آیا پول خوشبختی می آورد؟

فیلسوفهای کوچک، سوالهای بزرگ

به ایدز شانس ندهیم

سکسوالیته ( ۳): اولین بار-قسمت اول

تاپ سیکرت(۲)

و همین لباس زیباست نشان آدمیت؟

تاپ سیکرت(۱)

طنز

آزمایش میلگرام…

خوشبختی دوستی واقعی

هنر بزرگ شدن

سکسواليته (۲) : زنان و خود ارضايی

وقتی عشق سردتر مي شود

قدرت اکثريت

هنر، برای خواستگاری

سکسواليته(۱) : پدوفيلی

وبلاگ: هر نفر يک ناشر؟

شستشوی مغزی

وحشت زده

قویترین میل جهان

شانس

رويا(۲)

رويا(۱)

چند کلمه حرف حسابی!(۲)

دخترهای حرف گوش کن، پسرهای شرور

چند کلمه حرف حسابی!(۱)

دروغ(۲)

دروغ(۱)

…انتقام

زیبایی(۳)

زیبایی(۲)

زیبایی(۱)

 
Enter your Email


Preview | Powered by FeedBlitz
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • اوت 2004  
  • سپتامبر 2004  
  • اکتبر 2004  
  • نوامبر 2004  
  • دسامبر 2004  
  • ژانویهٔ 2005  
  • فوریهٔ 2005  
  • مارس 2005  
  • آوریل 2005  
  • مهٔ 2005  
  • ژوئیهٔ 2005  
  • اوت 2005  
  • سپتامبر 2005  
  • اکتبر 2005  
  • نوامبر 2005  
  • دسامبر 2005  
  • فوریهٔ 2006  
  • مارس 2006  
  • مهٔ 2006  
  • ژوئیهٔ 2006  
  • سپتامبر 2006  
  • نوامبر 2006  
  • دسامبر 2006  
  • ژانویهٔ 2007  
  • فوریهٔ 2007  
  • مارس 2007  
  • آوریل 2007  
  • مهٔ 2007  
  • سپتامبر 2007  
  • اکتبر 2007  
  • فوریهٔ 2008  
  • مهٔ 2008  
  • ژوئیهٔ 2008  
  • اوت 2008  
  • نوامبر 2008  
  • فوریهٔ 2009  
  • مارس 2009  
  • مهٔ 2009  
  • سپتامبر 2010  
  • آوریل 2011  
  • آوریل 2012  
  • ژوئیهٔ 2013  
  • مهٔ 2014  
  • نوامبر 2014  
  • دسامبر 2014  
  • فوریهٔ 2015  
  • مارس 2015  
  • ژوئیهٔ 2015  
  • اوت 2015  
  • نوامبر 2015  
  • دسامبر 2015  
  • فوریهٔ 2016  
  • اوت 2016  
  • فوریهٔ 2017  
  • مهٔ 2017  
  • اکتبر 2017  
  • نوامبر 2017  
  • اوت 2018  
  • ژوئن 2019  
  • نوامبر 2019  
  •