۱۰ دی، ۱۳۹۳



رافائل بونلی (Raphael M. Bonelli) متولد سال ۱۹۶۸،  روان‌درمان‌گر، روان‌شناس و عصب‌شناس دانشگاه فرويد وين است.کتاب او تحت عنوان: "کمال‌گرايي، وقتی که شايسته تبديل به بايسته می‌شود" به تازگی (در ماه نوامبر ۲۰۱۴) به انتشار در‌آمده است.

مجله روانشناسی امروز: آقای دکتر بونلی، شما در کتاب جديد خود به نحو تاثير‌گذاری از خطرات کمال‌گرايی نوشته‌ايد. آيا خواست بهتر بودن مضر است؟

رافائل بونلی: نه، اصلا. ميل سالم به بهتر بودن و بهتر شدن نقش مهمی در زندگی روزمره ما دارد. اين کاملا بديهی است که بخواهیم -به عنوان مثال- تعميرکار کارش را خيلی خوب انجام دهد و نه هشتاد درصد مشکلات اتومبیلمان را، بلکه  تمامی مشکلات آنرا برطرف کند. تعيين اهداف بلند‌پروازانه در زندگي اساسا اشتباه نيست. همه ما زندگی‌مان را مطابق ایده‌آلها و الگوها جهت می دهیم، این الگوها و ایده‌آلها را می‌توان "موقعیتهای شایسته" (Soll-Werte) نامید. "موقعیتهای موجود" (Ist-Werte) در این تصویر، واقعیت زندگی ما را وصف می‌کند. بين موقعيت شايسته و موقعيت موجود، هميشه فاصله‌ای وجود دارد که ميزانی از تنش را ايجاد می‌کند. اين تنش نزد یک انسان سالم، اين کارکرد مفيد را دارد که موجب حرکت او از موقعيت موجود به سمت موقعيت شايسته می‌شود. او مي‌داند که کامل نيست و اين تنش را به راحتی تحمل می‌کند. مشکل يک انسان کمال گرا دقيقا در همین نقطه  آغاز می‌شود: اين ناهمخوانی او را از درون شرحه شرحه می‌کند. موقعيت شايسته برای او يک "بايد" است، يک سرزنش تحمل‌ناپذير. بنابر این مشکل انسان کمالگرا وجود هدفهای والا نيست، بلکه تحمل نکردن تفاوت بين موقعيت شايسته و موقعیت موجود است.


ر.ا.: اگر درست متوجه شده باشم، منظورتان اين است که وقتی انسانها نتوانند اين تنش را تحمل کنند، تبديل به انسانهای کمال‌گرا می‌شوند.

بونلی: بله. کمالگرايان سعی مي‌کنند جلوی اين تنش را بگيرند. به زبان ديگر، کمالگرايی در درجه اول يک رفتار احترازی بر پايه ترس است. از خطاها و از هر آنچه صد در صد نيست باید اجتناب ‌شود. تمايل کمال‌گرا به بی‌نقصی است، با انگيزه رسيدن به مصونيت کامل. پس ريشه کمالگرايی، ترسی عميق است: خواسته کمال‌گرا، بی عیب و نقص بودن است و در پس اين خواسته، ترس از مورد انتقاد قرار گرفتن و مورد سرزنش قرار گرفتن نهفته است. ترس از مورد پسند واقع نشدن، از طرد شدن،از کافی نبودن، از بازدهی کافی نداشتن. به عبارت ديگر، ترس از بی‌ارج و قرب شدن کامل.

 
 ر.ا.: از ديد شما مرز بين کمال‌گرايی بيمارگونه و کمالگرايی مثبت يا "وظيفه‌شناسی" کجاست؟

بونلی: تفاوت در همان ترس‌هايی است که از آنها سخن رفت. فرد دچار کمال‌گرایی بیمارگونه، در درون خود گرفتار است. به عنوان مثال يک هنرمند، يک مجسمه ساز "وظیفه شناس"  را در نظر بگيريم: او به کاری که می‌کند عشق می‌ورزد، در آن غرق می‌شود و خود و اطرافش را فراموش می‌کند. کمالگرای بيمارگونه در حال ساختن مجسمه چنين افکاری دارد: بقيه درباره کارم چه فکری می‌کنند؟ آيا از آن خوششان خواهد آمد؟ نه حتما خوششان نخواهد آمد!...او "خود دیگرمحور" (ichhaftig) است، در فکرش آزاد نيست، نمی تواند به درستی به روی خود کار متمرکز شود، بلکه توجهش مراقب دنيای بيرون از خودش است.


 ر.ا.: منظورتان از "خود دیگرمحور" چیست؟

بونلی: این اصطلاحی است که فریتز کونکل (Fritz Künkel) مطرح کرده است. او فرایندهای روانی را به عنوان یک تضاد بین "خود ديگر محور" (Ichhaftigkeit) و "خود واقعيت محور" (Sachlichkeit) توصيف می‌کند.  "خود -ديگر -محوری"  به معنای تصميمات منطقی گرفتن یا نگرفتن نيست، بلکه يک الگوی فکری است.  اين منش خود را نه در کنشهای فرد، بلکه در آنچه هنگام انجام کنش در ذهن او می‌گذرد نشان می‌دهد. به عنوان مثال انسان واقعیت محور به دیگران کمک می کند و در هنگام انجام این کمک‌رسانی، به مشکل و ضرورت مساله می اندیشد. فرد خود-دیگر-محور به نقش خود به عنوان کمک رسان فکر می‌کند، و به اینکه دیگران آنرا چگونه می‌بینند و تحسین یا قضاوت می‌کنند. 


  ر.ا.: (بنابر اين) کمال‌گرا مرتب از اشتباه کردن می‌ترسد، چون در غير اينصورت خود را بی‌‌ارزش می‌بيند؟

بونلی: دقيقا. هيچکدام از ما کامل نيستيم، خطا کردن چيزی بسيار انسانی است. برای انسان‌های غير کمال‌گرا  خطا‌پذيری انسان مساله‌ای قابل تحمل است. کمال‌گرایان اما دقیقا این را تاب نمی‌آورند، چون طرز فکر "یا همه چیز، یا هیچ چیز" دارند. یعنی برای آنان یا چیزی عالی و پرفکت است، یا هیچ ارزشی ندارد. اين "چيز" می‌تواند کار آنها باشد، يا رابطه آنها با ديگران، يا هر مقوله ديگری از زندگی.  کمال‌گرا دچار اين باور اشتباه است که اگر کاری را با کمال به پايان نرساند، شکست خورده است. مشکل اصلی اينجاست که عزت نفس آنان به اين موفقيت يا شکست وابسته است. به اين دليل کمال‌گرايان نقابی به چهره دارند که بخش اشتباه کننده خود را بپوشانند.

 ر.ا.: این نقاب کمال‌گرایان به چه شکلی است؟

بونلی: کمال‌گرا این نقاب را برای محافظت از خودش بر چهره می‌زند. او وارد رل انسان بی‌خطا می‌شود، و نتیجه‌اش این است که دیگر خودش نیست. این نقاب می‌تواند چنان با چهره‌اش یکی شود که دیگر متوجه وجودش نباشد. به این دلیل انسانهای کمال‌گرا به نظر دیگران مصنوعی و ساختگی می‌آیند. برای آنان برقرار کردن ارتباط صمیمی با دیگران مشکل است، معمولا دیگران آنها را انسانهایی انعطاف‌ناپذیر و فارغ از شوخ‌طبعی می‌شناسند.
من در کتابم دستگاه ذهنی کمال‌گرایان را به مجموعه‌ای از چرخ دنده‌ها تشبیه کرده‌ام که (به جای چرخش) در هم گیر افتاده‌اند. قصدم این بود که این تصویر، انعطاف‌ناپذیری ساز‌وکار ذهنیت آنان را روشن سازد: ذهنی که با چنان محاسبه‌گری کار می‌کند که بتواند از هر اشتباهی اجتناب کند. با این محاسبه‌گری سرسخت، کمال‌گرا خاصیت تفکر یا رفتار ایمپالسیو (رفتار یا تفکری که بدون برنامه ریزی قبلی و به شکل آنی رخ می دهد) را از دست می‌دهد.  برای او موقعیت، شبیه موقعیت انسان درگیر ترس است: او  از انسان‌های دیگر کمتر آزاد و کمتر ایمپالسیو است.

ر.ا.: کمال‌گرا این نقاب را بر چهره می‌زند که در برابر خود و دیگران خوب به نظر بیاید. اما چیزی که نصیبش می‌شود  برعکس است؟

بونلی: بله. بسیاری از کمال‌گرایان ناخودآگاه و به شدت نگران شهرت یا اعتبار خود هستند. آنها با این سوال حل‌نشدنی درگیر هستند که دیگران (در موردشان)  چه فکر می‌کنند. می‌توان تصور کرد که این راهی به سوی حس بدبختی است. چرا که غیر ممکن است که فردی همیشه مقبول همه انسان‌های دیگر باشد.  چنین تلاشی شبیه کار سیزیف است (۱) است: همه تلاشت را کرده‌ای که یکی تو را بپسندد، دیگری صدایش در می‌آید.

 ر.ا.: شما در کتاب خود نوشته‌اید که مشکل کمال‌گرایان دگم‌های درونی است. منظورتان چیست؟

بونلی: دگم‌ها و جزم‌های درونی، باید‌های ناخود‌آگاه هستند که ریشه روان‌پویایی (Psychodynamik) فرد  را نشان می دهند. این باورها زندگی را به شکلی عمده جهت می دهند، و در عین حال برای‌مان آگاهانه نیستند. اگر به فرد کمال‌گرا دگم‌های درونی‌اش را نشان دهید، او آنها را به عنوان مبنای رفتار و کنش‌هایش در زندگی رد خواهد کرد. این شاخصه کمال‌گرایان است که از این جزم‌های درونی‌شان خبر ندارند.

ر.ا.: جزم‌های درونی، جهان‌بینی و باورهایی هستند که ناخودآگاه عمل می‌کنند و رفتارمان را هدایت می‌کنند؟

بونلی: همینطور است. تاثیر جزمهای درونی مانند تاثیر حسی گیج کننده است، آگاهانه نیست و برای همین مورد تفکر و پرسش قرار نگرفته است. تنها زمانی که برای فرد آگاهانه شود که چه دگمهایی در پس رفتار یا طرز تفکر او وجود دارد، قادر خواهد بود آنها را تغییر دهد.

ر.ا.: این باورهای درونی چه محتوایی دارند؟

بونلی: این کاملا به نشانه‌های بالینی فرد کمال‌گرا بستگی دارد. یکی از شکلهای کلاسیک آن، طرز فکر انسان حرفه‌گرا (career human) است. دگم درونی او این است که: "من تنها وقتی ارزشمندم که بازدهی داشته باشم". اما کمال‌گرایی در بسیاری از بخشهای دیگر زندگی نیز خود را نشان می‌دهد. به عنوان مثال، اختلال اورتورکسی (Orthorexie). افراد مبتلا به این اختلال، به شکلی افراطی توجه دارند که همیشه غذای درست یا سالم بخورند. یک آگاهی تشدید شده برای سلامتی، که با رگه‌هایی از اخلاق در آمیخته می‌شود. دگم درونی این افراد به این شکل است:‌ "اگر همیشه غذای سالم نخورم، حتما سخت مریض می‌شوم". فرم دیگر کمال‌گرایی را در  اختلال آنورکسی (Anorexie) می‌بینم. کسانی که در مورد بدن خود کمال‌گرایانه فکر می‌کنند. دگم درونی آنها به این شکل است: "هر چقدر باریک اندامتر/خوش هیکل‌تر باشم، دوست داشتنی ترم". به جز اینها بعدهای فراوان دیگری وجود دارند که در آنها افراد به دلیل دگم‌ها و باورهای درونی‌شان دچار کمال‌گرایی می‌شوند.


ر.ا.: به نظر بسیار طاقت فرسا می‌آید!

بونلی: بله! کمال‌گرایی موجب ایجاد "دیسترس" (Disstress)- یعنی استرس ناسالم و بیمار کننده می‌شود. کمال‌گرایان معمولا دچار انقباض عضلات هستند که به کمردرد و گردن درد و مشکلات ناحیه فک می‌انجامد. کار سرکوب نیازها و احساسات درونی، انرژی و توان زیادی می‌برد. کمال‌گرایان فرسوده و فرساينده هستند، برای خود و همينطور برای اطرافيانشان. برای همين رابطه عاطفی آنان نيز هميشه زير بار اين اختلال قرار دارد.

ر.ا.: روان درمانی فرد کمال‌گرا چه روندی دارد؟

بونلی: روان درمانی می بایست در مرحله اول آگاهی بر این حقیقت  را برای فرد کمال‌گرا به وجود آورد که چه دگمهای درونی‌ای وجود دارند و اینکه او زندگی خود را ناخودآگاه با این دگمها و باورها جهت داده است. وقتی وجود این دگمها آگاهانه شود، راه برای نگاه خردمندانه به آنها باز می‌شود. جالب توجه این است که وقتی بیماران من در طول درمان با دگمهایشان مواجه می‌شدند، برایشان باور کردنی نبود. آنها بسیاری اوقات با تعجب می‌گفتند: "این چه فکر احمقانه ای است که من دارم؟!" به عنوان مثال دگم بازدهی را در نظر بگیرید: " من وقتی ارزش دارم که باز‌دهی داشته باشم". حال تصور کنید که اگر این شخص زمانی دوره استراحتی داشته باشد یا کم کار‌ تر شود، حس ارزش درونی و عزت نفس او دچار چه وضعیت مصیبت باری می‌شود. روان‌درمانی برای این افراد آگاهانه می‌کند که چه موتوری پشت این اجبار درونی آنها قرار دارد که باید همیشه کاری کنند و اجازه استراحت و لذت بردن نداشته باشند.

ر.ا.: به جز روان‌درمانی چه روشهای ديگری وجود دارد که افراد بتوانند بر طبق آنها اختلال کمال‌گرايانه را در خود کشف کنند؟

بونلی: به عنوان مثال آنها می توانند در اين باره مطالعه کنند، مثلا کتابی که روايت تجربه مبتلايان به اختلال کمالگرايی است. چنين کتابهايی زنده‌تر و تاثير‌گذارتر از کتابهای تخصصی هستند و بيشتر برای خواننده اين امکان را فراهم مي کنند که در داستان ديگر مبتلايان، خودشان را ببينند و بشناسند.  اين مهم است که به عنوان خواننده تشابه رفتار اين بيماران با خود را ببينند و درک کنند. يک قدم مهمتر اين است که بتوانند به خودشان بخندند. شوخ طبعي برای من شاه‌راه درمان است. البته اگر سوال شما اين است که چطور فرد می‌تواند خود را درمان کند، فکر مي کنم که بيشتر اوقات فرد به کمک درمان‌گر نياز دارد، به خصوص اگر دچار کمال‌گرايی پيشرفته باشد. کمال‌گرايي يک مساله جزيی نيست که بتوان تنها با يک کتاب خواندن از عهده‌اش بر آمد. اما خواندن کتاب می‌تواند آغاز شناخت باشد و اميد ببخشد.

ر.ا.: زيرا فرد در‌مي‌یابد که تنها نيست؟

بونلی: بله. و چون فرد خود را در ديگری باز می‌يابد و به خود می‌خندد. چون ياد می‌گيرد که اين احساس يک ننگ نيست، برايش نامی وجود دارد و قابل تغيير است. چون در مي‌یابد که اميدی هست.

مصاحبه سوزی راینهارد (Susie Reinhardt)  با دکتر رافائل بونلی

روانشناسی امروز، ژانویه ۲۰۱۵ ( Psychologie Heute, Januar 2015) 



 ۱-سیزیف در اساطیر یونان بخاطر فاش کردن راز خدایگان محکوم شد تا تخته سنگی را به دوش گرفته و تا قله یک کوه حمل کند، اما همین که به قله می‌رسد، سنگ به پایین میغلتد و سیزیف باید دوباره این کار را انجام دهد.-توضیح از ویکیپدیا

۰۵ دی، ۱۳۹۳



آرزوی خود -اصلاحی (self-improvement) دایمی،  باری سخت و در دراز مدت خطرناک است.

فيس بوک حال آدم را می‌گيرد و آدم را حسود می‌کند! اين نتيجه تعجب انگیز يک تحقيق منتشر شده در سال ۲۰۱۳ در دانشکده فنی دارمشتات و دانشگاه هومبولت برلين است. نقطه آغاز مطالعه ايشان بر روی ۶۰۰ کاربر فيس‌ بوک، اين پرسش بود که چه حسی به آنها دست می‌دهد وقتی آنهمه چهره‌های شادمان را در فيس بوک می‌بينند  و می‌خوانند که دوستانشان  چه چيزهای جالب ديگری را تجربه کرده‌اند؟ بيش از يک سوم افراد مورد پرسش قرار گرفته، اذعان کردند که در حين و پس از استفاده از صفحه فيس بوک حس سرخوردگی، ناخرسندی، تنهايی، و حسادت داشته‌اند. در مقايسه با تجربه‌های فراوان مثبت ديگران، زندگی خودشان خالی از رويداد و خسته کننده به نظرشان می‌رسید. برای جبران اين حس ناخوشايند حقارت، بسياری دست به ضد حمله زدند: آنها هم در صفحات خودشان داستانهای عالی و عکسهای درخشان پست کردند، داستانهایی که در آنها بخشهایی از واقعيت درز گرفته شده، یا بسیار دور از آن بودند.
فيس بوک تنها منبع مدرنی نيست که احساس عزت نفس کاربران خود را تضعيف می‌کند. به عنوان مثال پيشرفتهای تکنولوژيک همانند "اپل واچ" (Apple Watch) که نه تنها قدمهای فرد را می‌شمارد، بلکه زمانی که روی مبل دراز کشيده است را نيز اندازه می‌گيرد، يا اپهای گوشيهای هوشمند که سطح استرس را به اصطلاح تحت کنترل نگه می‌دارند، مود لحظه‌ای را بررسی می‌کنند، مصرف الکل را زير نظر دارند و غيره، باعث نگرانی متخصصان شده است: زيرا اين ياری‌دهندگان ديجيتال به اين توهم دامن می‌زنند که يک زندگی بهتر، سالمتر، سرحالتر و خلاصه يک زندگی "پرفکت" شدنی است، و آمادگی انسانها برای نفی همه ضعفها و کمبودهای خود را بالا می‌برند.

شمار کسانی که روزانه با ندای سلطه‌گر درون خود، با دستورهايی مانند: "تو بايد..." یا "تو اجازه نداری..."  وادار به بازدهی بيشتر و تلاش برای هر چه بهتر ساختن خود می‌شوند، بالاست و پيوسته بيشتر هم می‌شود. کمال‌گرايی در دنيای غرب تبديل به يک اپيدمی شده است. اين نظر محققان کانادایی گوردن فلت (۱) و پاول هویت (۲) است که مدت زيادی به اين موضوع پرداخته‌اند. همينطور رافائل بونلی (۳)  در کتاب اخير خود می‌نويسد: " کمالگرايی روح زمانه را شکل می دهد، تصور ما از ارزشمندی خويش را می‌سازد و بر اذهان ما حکمفرمايی می‌کند. تقريبا هيچکس نمی‌تواند کاملا از آن اجتناب کند."
اما بيشتر افراد الزامی هم در اين اجتناب نمی‌بينند. برای آنها کمالگرايی يک هدف ارزشمند است و معمولا  اين ميلشان به حداکثر مطلوب را به نمايش نيز می‌گذارند. در حاليکه معمولا کسی علنا-به عنوان مثال- به رفتار وسواسی، ابتلا به افسردگی يا اضطراب و ترس اذعان نمی‌کند، اما به راحتی گفته می‌شود:" خوب، هر چه باشد من يک کمال‌گرا/پرفکسيونيست ام"!
اين موجب تعجب رافائل بونلی نمی‌شود، کمال گرايی يک خطای جذاب است. پيرامون کمالگرايی را هاله‌ای از جديت، نظم، کوشش و اعتبار احاطه کرده است و در جامعه ما تحسين می‌شود. کارمندی که ساعات طولانی برای اتمام پروژه مشغول اضافه کاری است، مورد تقدير قرار می‌گيرد. والدينی که فرزندان خود را به ضرب کلاسهای خصوصی فراوان به دبيرستان فرستاده‌اند، اين حس خوب را دارند که کار درستی انجام داده‌اند. زنی که بعد از روز سخت کاری هنوز مشغول انجام کارهای باقی مانده در ليست خود است، می‌تواند از خود احساس رضايت داشته باشد.

کمال گرايان برای زحمات خود پاداش دريافت می‌کنند، اما تنها در صورتيکه موفق شوند به همه هدفهای خود برسند. اما چنین چیزی تنها هر از گاهی ممکن است. اين در ذات مساله (کمالگرایی) است که افراد مبتلا به آن، از خودشان ناممکنها و غير قابل دسترسی‌ها را انتظار دارند. تصوير کمال گرايی- آنگونه که در تصور عامه است- تنها در اين خلاصه نمی‌شود که فردی زيادی خوش‌قول يا منظم يا دقيق است، هميشه حرف درست را می‌زند يا هميشه کت و شلوار و پیراهن مناسب را می‌پوشد. این را کارن هورنای(۴) نیز دریافته و گفته بود: "کمالگرایی بستگی زیادی به این مسایل ناچیز و کم اهمیت ندارد، بلکه نکته مهم در انسانهای کمالگرا، زیستن عالی و بی‌عیب و نقص و تسلط کامل بر زندگی است. در حالیکه این هدفی غیر قابل تحقق است. بر خلاف دیگرانی که سعی می‌کنند کارشان را "تا حد ممکن خوب" انجام دهند (کمال گرایی سالم)، کمال گرایان از سوی یک قاضی درونی بازخواست می‌شوند هنگامی که بازدهی صد در صد نداشته باشند. اگر دچار اشتباهی شوند، توقعات دور و دراز خود را برآورده نکنند یا حس کنند که دیگری باهوشتر، جذابتر یا موفقتر از آنهاست، این صدای درونی آنها را به جرم میانمایه بودن محکوم می‌کند. حتی اگر بازدهی کاملی هم داشته باشند، نمی‌توانند قاضی درونشان را قانع کنند. قانونهای نانوشته او، اجازه هیچ‌گونه  آسودنی را نمی‌دهد:

خطا جایز نیست !

کمالگرایان فکر می‌کنند تنها وقتی در چشم دیگران ارزشمند هستند که اشتباهی از آنان سر نزند. اگر در کاری موفق نشوند کاملا به هم می‌ریزند. آنها سازوکارهای روانی در اختیار ندارند که بتوانند با شکستها و ناکامیهایشان کنار بیایند. به عنوان مثال تحقیقات نشان می‌دهند که افراد کمالگرایی که مدال نقره کسب کرده‌اند، احساس خوشحالی خود را در طیف بین ۱ تا ۱۰، ۴،۸ برآورد کردند، با اين توضيح که ۱ نشان‌دهنده فقدان کامل احساس خوشحالی، و ۱۰ نشان‌دهنده احساس خوشبختی فوق‌العاده بود. برای آنان کسب مقام دوم در مسابقات، به عنوان بازدهی کمتر از صد در صد، يک شکست محسوب می‌شد.

ديگران بهترند!

ما همگی تمايل به مقايسه خود با ديگران داريم. اين قياسها کاملا خودکار در ناخودآگاهمان انجام می‌شوند. در يک تحقيق به تعدادی از شرکت کنندگان، در کسری از ثانيه عکسی از يک چهره زيبا و به عده‌ای دیگر عکسی از یک چهره معمولی نمايش داده شد، مدت زمان نمايش عکس آنقدر کوتاه بود که آنها نمی‌توانستند محتوی عکس را به شکل آگاهانه درک کنند. با اينحال گروه اول در پاسخ به اين سوال (که پس از نمايش عکس از آنها پرسيده شد) که چه نظری در مورد ظاهر خود دارند، خود را کمتر از گروه دوم زيبا می‌ديدند. اما کمالگرايان اين مقايسه درونی خود با دیگران را دايم انجام می‌دهند و در اين مقايسه ها اساسا و هميشه خود را بازنده می‌بينند.

تنها دو حالت وجود دارد: یا کامل يا بد!

از آنجا که کمالگرایان باور دارند  که حالت مطلوب قابل دسترسی است، به خود رحمی نمی‌کنند اگر نتوانند توقعات دور و دراز خود را جامه عمل بپوشانند. يک تفکر معمول برای آنان می‌تواند باشد: من نتوانستم ترفيع بگيرم، پس بازنده هستم." يا: " من که خيال داشتم ديگر شيرينی نخورم،  حالا که رژيم غذايی‌ام را شکسته‌ام می‌توانم همه جعبه شکلات را خالی کنم."

بایسته است که تو...! شایسته است که تو...!

کمالگرایان تحت سلطه صدای "بایست"‌ها و "شایست"‌های درونی خود هستند. موتور درونی آنان همواره تولید افکاری می‌کند مانند:"من بایستی موفقتر می‌بودم" "من باید بیشتر ورزش کنم" "من باید به خودم بیشتر مسلط باشم". و به همین سختگیری نیز با دیگران رفتار می‌کنند:" او باید بیشتر به من زنگ بزند" " او باید بیشتر به من کمک کند".


با توجه به همه سختیهایی که با میل همیشگی به کمال همراه است، این سوال مطرح می‌شود که چرا کمالگرایی؟ چه چیزی انسان را به جایی می‌رساند که با خود (و دیگران) اینگونه بی‌رحم باشد و به خود (یا دیگران) اجازه هيچ ضعف و خطا و شکستی را ندهد؟ چرا برخی از انسانها صدای قاضی درون خود را اينچنين بلند می‌شنوند، در حاليکه ديگران موفق می‌شوند اين صدا را کمتر کنند يا حتی گاهی کاملا نشنيده‌اش بگيرند؟

با اينکه تحقيقات در مورد دو‌قلوها نشان داده‌اند که عوامل ژنتيکی نقشی در بروز کمالگرايی در برخی از انسانها بازی می‌کند،اما متخصصان معتقدند که به طور کلی انسانها کمالگرا به دنيا نمی‌آيند، بلکه کمال‌گرا ‌می‌شوند. در نظرسنجيها، کمالگرايان تقريبا هميشه بر چنين گفته‌هايی صحه می‌گذارند: " پدر و  مادرم هميشه از من توقع زيادی داشتند و من نمی‌خواستم آنها را نااميد کنم" يا "اگر توقع والدينم را بر‌آورده نمی‌کردم، آنها مرا مورد انتقاد قرار می‌دادند" و " والدين من هميشه توقعات بالايی از زندگی خود داشتند". مغز کودکانه، الگوی والدين و واکنش آنان به بازدهی يا شکست در زندگی خود را، بدون قدرت بررسی گرد هم آورده و در بخش "من-والدين" ذخيره می‌کند. توماس هريس( ۵) با همکاری اريک برنه (۶) اصطلاح "من-والدين" را آن وضعيتی از "من" تعريف کرده‌اند که دربرگیرنده تمام نصيحتها و قواعد، بايدها و نبايدهايی که کودک از والدين خود شنيده يا از روش زندگی آنان دريافت کرده است، می‌باشد. کسی که از کودکی باید ياد می‌گرفته که توجه و تحسين والدینش - که بينهايت برايش اهميت داشته- را تنها با کارايی و بازدهی می‌توانسته به دست آورد، کودکی که با نمره‌ای غير از بيست، نا‌اميدی را در چشمان پدر يا مادرش می‌ديده است، باور دارد: تنها هنگامی که نهايت کارايی را داشته باشم، با ارزش خواهم بود.

چنین تجربیات اوان کودکی که در بخش "من- والدین" ذخيره شده‌اند، در بزرگسالی  به همان صدای پيشران بی‌رحم درونی تبديل می‌شوند. همانند زمان کودکی، فرد بزرگسال سعی می‌کند توجه اطرافيان را با  بازدهی بيشتر به خود جلب کند. و همانند زمان کودکی در این نگرانی به سر می‌برد که کافی نباشد، دوست داشته نشود، مورد پسند نباشد، طرد شود. در این نگرانی که حق زیستن نداشته باشد اگر بی وقفه کارهای فوق‌العاده، قابل توجه و بی عیب و نقص انجام ندهد. رافائل بونلی در اینباره همچنان می‌گوید: "کمال گرا، انسانی دوست داشتنی است که نمی‌تواند باور کند که دوست داشتنی است...باور او این است که باید عشق دیگران را (با بازدهی) به دست بیاورد، یا حد‌اقل حس اطمینان بیشتری دارد وقتی چیز قابل توجهی برای ارائه دادن داشته باشد."


اگر از اپیدمی کمالگرایی صحبت می‌شود، پس آموزش نقش مهمی در این میان بازی می‌کند. گویا توجه دادن به روشهای تربیتی دموکرات (به تنهایی) چندان متقاعد کننده نیست. بیشتر اینگونه است که والدین مدرنی که در واقع بهترینها را برای فرزند خود می‌خواهند، تمایلات کمالگرایانه را ترویج می‌کنند. در حالیکه نسلهای گذشته با سختگیری و اقتدار برای بازدهی شکل داده می‌شدند، امروزه به کودکان با روشهای ديگری ياد داده می‌شود که کامل بودن يک هدف ارزشمند است. یوزف کراوس(۷) می‌گويد: " در هيچ زمانی به اندازه امروز، فرزندان تا اين حد زير فشار آموزش و پرورش و تربيت نبوده‌اند. از سوی والدينی که سعی می‌کنند بچه‌هايی تا حد ممکن پرفکت توليد کنند." از ديد او والدين امروز دچار يک کمالگرايی نارسيستی و اغراق شده هستند که شاخصه‌هايی مانند رفتار وسواسی-اجباری، خود -ترديدی ، زودرنجی در برابر کوچکترین خطاها و توقعات زیاد را دارد.
برای کودکانی که بی پناه در معرض این سیرک تشویقها و ترغیبهای والدین خود قرار می‌گیرند، دچار شدن به کمال‌گرایی در آینده از همان زمان برنامه ریزی می‌شود. و بعدا که بزرگتر می‌شوند، خود را دایما با دوستان عالی فیس بوک‌شان مقایسه می‌کنند و از تمام امکانات دیجیتالی بهره می‌برند تا بازدهی خود را تحت کنترل خود در‌آورند، و در مقایسه خود با دیگران، پیوسته بر روی خود-اصلاحی کار کنند...آغاز دنیای جديد قشنگ کامل؟

به چنين جايی نخواهيم رسيد. چون اگر هم در زمانه "خود-بهينه-سازی" زندگی می‌کنيم و به زودی تمام گستره حياتمان را تحت کنترل دنيای ديجيتال قرار می‌دهيم، انسان کامل هرگز به وجود نخواهد آمد. هر چقدر هم کمال گرايی در جامعه مبتنی بر بهره‌وری  جذاب به نظر بيايد، از خود سوال کنيم: چيزهای کامل، واقعا چقدر جذابند؟ و  کامل بودن چه معنايی دارد؟ يک تصوير کامل، يک مجسمه کامل، يک درخت کامل...چطور به نظر می‌رسند؟ آيا دقيقا همين انحراف از کمال نيست که چيزها را جالب و قابل توجه می‌سازد؟ يک انديشه مهم  که می تواند اين انگيزه را در ما به وجود آورد که با ناکامل بودن خود آشتی کنيم و آن صدای درون که فقط با چيزهای کامل راضی می‌شود (يا نمی‌شود!) را به سکوت واداريم.


اورزولا نوبر (Ursula Nober)
روانشناسی امروز، ژانویه ۲۰۱۵ ( Psychologie Heute, Januar 2015)

۱- Gordon L. Flett- پژوهشگر دانشگاه یورک
۲-Paul L.Hewitt- پژوهشگر دانشگاه کلمبیای انگلستان
۳- Raphael Bonelli- روان‌درمان‌گر، روان‌شناس و عصب‌شناس دانشگاه وين
۴-Karen Horney-روانکاو معروف در سال ۱۹۵۰
۵-Thomas A.Harris- روانپزشک
۶-Eric Berne
۷-Josef Kraus-رئيس اتحاديه معلمان آلمان

 
Home
Email
 
 
 

پسیو‌اگرسیو، پرخاشگری منفعلانه

از جدایی

هنر معذرت خواهی‌ (۳)

توهم دانايى

چرا موتسارت بچه‌ها را باهوش نمی‌‌کند

در باب همدلی

دام هارمونی (۲)

‌دام هارمونی (۱)

سرچ می‌‌کنی‌ یا هنوز فکر می‌‌کنی‌؟

آیا اندرز خوبی به ذهنت رسیده است؟...آنرا پیش خودت نگه دار!

هنر با خود تنها بودن

چطور با موفقیت شکست بخوریم

هنر معذرت خواهی (۲)

هنر معذرت خواهی (۱)

ترس از رابطه (۲)

ترس از رابطه (۱)

دام کمال‌گرايی (۲)

دام کمال گرایی(۱)

خشونت خانگی علیه زنان

از خاطره و حافظه (۱)

تمجيد‌های مورد ترديد

آخر اشتباه من کجاست؟

ترس مردان از احساسات

دو تا در عشق کافی نيستند

شما یك ایمیل جدید دارید

ای لحظه، بمان!

حیوون سكسی و دغدغه مسئولیت!

هنر دعوا کردن (۲)

هنر دعوا کردن(۱)

کافکای عاشق پیشه

اخلاق(۲)

اخلاق (۱)

روابط موازی(۲)

روابط موازی(۱)

کمی هم از مردان بشنویم!

اسطوره خون آشامها

آیا پول خوشبختی می آورد؟

فیلسوفهای کوچک، سوالهای بزرگ

به ایدز شانس ندهیم

سکسوالیته ( ۳): اولین بار-قسمت اول

تاپ سیکرت(۲)

و همین لباس زیباست نشان آدمیت؟

تاپ سیکرت(۱)

طنز

آزمایش میلگرام…

خوشبختی دوستی واقعی

هنر بزرگ شدن

سکسواليته (۲) : زنان و خود ارضايی

وقتی عشق سردتر مي شود

قدرت اکثريت

هنر، برای خواستگاری

سکسواليته(۱) : پدوفيلی

وبلاگ: هر نفر يک ناشر؟

شستشوی مغزی

وحشت زده

قویترین میل جهان

شانس

رويا(۲)

رويا(۱)

چند کلمه حرف حسابی!(۲)

دخترهای حرف گوش کن، پسرهای شرور

چند کلمه حرف حسابی!(۱)

دروغ(۲)

دروغ(۱)

…انتقام

زیبایی(۳)

زیبایی(۲)

زیبایی(۱)

 
Enter your Email


Preview | Powered by FeedBlitz
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • اوت 2004  
  • سپتامبر 2004  
  • اکتبر 2004  
  • نوامبر 2004  
  • دسامبر 2004  
  • ژانویهٔ 2005  
  • فوریهٔ 2005  
  • مارس 2005  
  • آوریل 2005  
  • مهٔ 2005  
  • ژوئیهٔ 2005  
  • اوت 2005  
  • سپتامبر 2005  
  • اکتبر 2005  
  • نوامبر 2005  
  • دسامبر 2005  
  • فوریهٔ 2006  
  • مارس 2006  
  • مهٔ 2006  
  • ژوئیهٔ 2006  
  • سپتامبر 2006  
  • نوامبر 2006  
  • دسامبر 2006  
  • ژانویهٔ 2007  
  • فوریهٔ 2007  
  • مارس 2007  
  • آوریل 2007  
  • مهٔ 2007  
  • سپتامبر 2007  
  • اکتبر 2007  
  • فوریهٔ 2008  
  • مهٔ 2008  
  • ژوئیهٔ 2008  
  • اوت 2008  
  • نوامبر 2008  
  • فوریهٔ 2009  
  • مارس 2009  
  • مهٔ 2009  
  • سپتامبر 2010  
  • آوریل 2011  
  • آوریل 2012  
  • ژوئیهٔ 2013  
  • مهٔ 2014  
  • نوامبر 2014  
  • دسامبر 2014  
  • فوریهٔ 2015  
  • مارس 2015  
  • ژوئیهٔ 2015  
  • اوت 2015  
  • نوامبر 2015  
  • دسامبر 2015  
  • فوریهٔ 2016  
  • اوت 2016  
  • فوریهٔ 2017  
  • مهٔ 2017  
  • اکتبر 2017  
  • نوامبر 2017  
  • اوت 2018  
  • ژوئن 2019  
  • نوامبر 2019  
  •