۲۴ بهمن، ۱۳۹۵



فریتز برایتهایت (Fritz Breithaupt) استاد ادبیات آلمانی، ادبیات تطبیقی و علوم شناختی است. به تازگی کتاب او با نام "سویه ی تاریک همدلی" چاپ شده است.

مجله روانشناسی امروز: مدتی‌ پیش باراک اوباما در مورد مردم آمریکا گفت، آنچه آن‌ها پیش از هر چیزی کم دارند همدلی (ایمپتی) است و بدون آن انسانیت در خطر است. آیا شما این گفته را تائید می‌کنید؟

فریتز برایتهاپت: نه، این به نظر من ساده‌بینی‌ است. ما از "همدلی"  توقعی بیش از اندازه داریم، در آن چیزی شبیه یک ضمانت بی‌ قید و شرط برای انسانیت و صلح می‌‌بینیم. اما با این کوته نظری مسائل را سخت‌تر می‌‌کنیم. چون همدلی‌ به تنهایی به هیچوجه تضمینی برای رفتار اخلاقی‌ انسان‌ها نیست.

ر.ا.: چطور ممکن است؟ بر اساس تحقیقات عصب‌شناسان و روان‌شناسان، همدلی به عنوان یکی‌ از با ‌‌ ارزش‌ترین توانائی‌های ما شناخته می‌‌شود. حتا "آموزش همدلی" به شکل علمی‌ وجود دارد.

برایتهایت: بله، اما بر مبنای تحقیقات اخیر این را نیز می‌‌دانیم که انسان‌هایی‌ که با ضعیفان همدلی‌ دارند، لزوما فعال و یاری‌دهنده نمی‌‌شوند. همدلی اغلب احساسات بیشتری را در یک موقعیت تزریق می‌‌کند، به طوری که خطر تشدید اختلافات  یا نوعی بی‌‌فکری به وجود می‌‌آید. این اثرات جانبی حس همدلی بسیار گسترده است. و این تازه تمام ماجرا‌ نیست: از حس همدلی می‌‌توان به شکلی‌ هدفمند و کاملا مخرب استفاده کرد. کسی‌ که می‌‌خواهد دیگران را دستکاری یا زخمی کند یا به شکلی‌ سادیستی آزار دهد، نیاز به توانائی هم‌حسی بالایی‌ دارد. وقتی‌ که موضوع بر سر همدلی است، به آسانی فراموش می‌کنیم که هر توانائی، سویه‌ی تاریک و مخرب نیز دارد.

ر.ا.: چرا  ما در همدلی تنها خوبی‌ و امیدواری می‌‌بینیم؟

برایتهایت: این واقعیت دلایل تاریخی‌-فرهنگی دارد. مطرح شدن و رواج همدلی از ۲۵۰ سال پیش، هنگامی که انسان‌ها برای اولین بار خود را به عنوان فرد شناختند آغاز شد. آنها شروع کردند به گفتن اینکه ما با هم تفاوت داریم، و به این آگاهی‌ تازه به دست آمده از خود، افتخار می‌‌کردند. اما به زودی نیز روشن شد: اگر ما با هم متفاوت هستیم، به چیزی احتیاج داریم که این شکاف را پر کند. ناگهان آن چیزی که ما امروز همدلی می‌‌نامیم - پیشتر "همدردی" نامیده می‌‌شد- ارزشمند شد، پرورش یافت و ارتقا داده شد. مثلا در ادبیات، رمان‌ها به گونه‌ای نوشته شدند که خواننده بیشتر بتواند با شخصیت‌های داستان هم‌ذات‌پنداری کند. روشن است که همدلی برای نوع بشر بسیار کارآمد بوده است: ما می‌‌توانیم یکدیگر را بفهمیم، می‌‌توانیم با یکدیگر ارتباط و همکاری داشته باشیم. تمامی این‌ها بسیار ارزشمند است. اما همدلی دوای همه دردها نیست. ما امروزه به این خاطر که همدلی را دائم در جایگاه بالاتری قرار می‌‌دهیم، خسارتهای زیادی به بار می‌‌آوریم.

ر.ا.: در زندگی‌ روزمره کجا با همدلی به خود یا دیگران آسیب می‌‌رسانیم؟

برایتهایت: تا وقتی‌ که ماجرا‌ مربوط به دو نفر است، همدلی کارکرد خوبی‌ دارد. اما به محض اینکه پای فرایند‌های پیچیده اجتماعی به میان می‌‌آید، به سرعت شکست می‌‌خورد. حتا در یک تیم‌ با سه یا چهار همکار، همدلی بیش از حد می‌‌تواند پیامد‌های منفی‌ داشته باشد. وقتی‌ که  دو نفر از اعضای این گروه با هم اختلاف پیدا می‌‌کنند، اعضای دیگر گروه به عنوان موجودات همدل، در جبهه‌ یکی‌ از طرفین دعوا قرار می‌‌گیرند، با این احساس که نمی‌‌خواهند او را در چنین موقعیتی تنها بگذارند. اما در حقیقت اتفاق دیگری افتاده است، و آن اینکه این افراد به دلیل این جبهه‌گیری آشکار- معمولاً هم بدون تامل و غریزی- به اختلاف بین آن دو نفر دامن زده و شکاف بین آن‌ها را عمیق‌تر کرده اند.

ر.ا.: همدلی باعث تقویت اختلاف‌ها می‌‌شود؟

برایتهایت: بله، هم در سطح فردی و هم اجتماعی. حتا می‌‌توانم ادعا کنم که تروریست‌ها نیز در نهایت از روی همدلی عمل می‌‌کنند. آنها جبهه‌گیرانی افراطی هستند که در کنار نفرت از یک گروه (مثلا غرب)،  از روی همدلی سرکشانه نسبت به گروه خودی که آن را خسارت دیده می‌‌بینند، عمل می‌‌کنند. بدون در نظر گرفتن حس همدلی، رفتار آنان قابل توضیح نمی‌‌بود. در واقع ما می‌‌دانیم که احساسات زیاد از حد، اختلافات را بر می‌‌انگیزند. با این وجود به حس همدلی بدون انتقاد نگاه می‌‌کنیم. این نکته نیز مساله ساز است که همدلی خطاپذیر است: ما به شکل واکنشی، تمایل به همدلی با جبهه‌ فرو دست و قربانی فرضی‌ داریم.

ر.ا.: آیا همدلی با فرودستان کار درستی‌ نیست؟

برایتهایت: به عنوان یک دستاورد فرهنگی، این رویکردی با ارزش است. در دوران باستان، فرد شکست خورده در یک نبرد در بیشتر مواقع نمی‌‌توانست انتظار کمکی‌ داشته باشد. حماسه‌ها به این شکل تعریف می‌‌شدند که یک نفر یا قهرمان بود یا بازنده‌ای که می‌‌بایست تسلیم سرنوشت خود شود. چه خوب است که امروزه در این مورد به گونه دیگری نگاه می‌‌کنیم. اما همدلی با "قربانی" به عنوان یک اصل بی‌ قید و شرط  مهلک است، چرا که بازنده یا فرودست لزوما همیشه محق نیست. و نیز به این دلیل که امروزه انسان‌های زیادی وجود دارند که آنقدر قوانین همدلی را خوب می‌‌شناسند که بتوانند آگاهانه از آن استفاده کنند. مناظره‌های تلویزیونی سیاستمداران، رقابت‌های حساب شده بر سر جذب حس همدلی مخاطبان هستند. آنها ترفند‌ها را می‌‌شناسند، کسی‌ که مورد حمله قرار می‌‌گیرد، محبوب قلبها می‌‌شود و می‌‌تواند با چنین صحنه‌سازی نظر مخاطبان را به سوی خود جلب کند. بنابراین توصیه نمی‌‌شود که هر حس همدلی را کورکورانه دنبال کنیم.

ر.ا.: آیا  مشکل ما بیشتر از اینکه کمبود همدلی باشد، همدلی زیادی است؟

برایتهایت: به هر حال اینگونه نیست که همدلی زیاد، به معنای کمک زیاد باشد. من در کتابم انسان‌ها را "بیش- همدل"  نامیده‌ام. این را به خوبی‌ در این واقعیت می‌‌توان دید که انسان‌ها به طور متوسط روزی چهار تا شش ساعت را صرف داستان‌ها و احساسات دیگران می‌‌کنند، در فیلم‌ها، کتابها، و روایت‌هایی که برای هم بازگو می‌‌کنیم. ما عاشق این روایت‌ها هستیم. اینکار به‌خودی‌خود چیزی مثبت است، به خصوص وقتی‌ که در موقعیت‌های خیالی حس همدلی را تجربه می‌‌کنیم. مشکل از آنجا شروع می‌‌شود که در برابر درام‌های واقعی‌ اجتماعی، تنها با حس همدلی واکنش نشان می‌‌دهیم. وقتی‌ که آنگلا مرکل در سپتامبر ۲۰۱۵ تصمیم به باز کردن مرز‌ها گرفت، موج همدلی عظیمی‌ به حرکت افتاد. مردم با هیجان پای تلویزیون‌ها نشستند، برای استقبال به ایستگاه‌های قطار رفتند و واژه "فرهنگ خوشامدگویی"شکل گرفت. شرکت مردم بسیار بالا بود، اما به نظر من "خوبی‌" زیادی بود.

ر.ا.: می‌خواهید بگویید که خوشامدگویی مردم آلمان صادقانه و درست نبود؟

برایتهایت: نه به هیچ وجه. این تپش برای کمک‌رسانی عالی‌ است. و ابراز صادقانه همبستگی با مهاجران نیز همینطور. من همچنان و کاملا عقلانی معتقدم که باز گذاشتن مرزها کار درستی‌ است. اما در عین حال فکر می‌‌کنم که ما مقداری از حس همدلی خود نشئه شده بودیم. به همین دلیل هم عاشق همدلی هستیم، چون حس خوبی‌ به ما می‌‌دهد. اما آیا منظورمان واقعا مهاجران بودند؟ من مطمئن نیستم. دیده شده است که در شرایط بحرانی، مردم بیشتر با امدادرسانان حس همدلی دارند، چون همدلی با قربانیان برای‌شان بسیار ناخوشایند است. این ممکن است باعث شود که حس همدلی زیاد، انگیزه برای تلاش واقعی‌ را سرکوب کند. انگار که همذات‌پنداری با مددکاران دیگر کافی‌ بوده باشد.

ر.ا.: و این خوشوقتی از حس همدلی خود، مضر است؟

برایتهایت: همدلی نشئه‌وار و هدایت‌نشده خطرناک است. و می‌‌تواند به راحتی و ناگهان تغییر شکل دهد. (به طور مثل) انسان‌ها از اینکه دیگران کمک آنها را- طوری که آنها می‌‌خواهند - قبول نکنند، عصبانی‌ می‌‌شوند. کسی‌ که حس همدلی زیادی به خرج داده، تصور می‌‌کند که هزینه زیادی کرده است و بعد از اینکه همه چیز آن طور که او می‌خواسته پیش نرفته است سرخورده می شود. آن لحظه که درگیر شدن با مهاجران به طور واقعی‌ شروع شد، بسیاری از مردم دیگر شرکت نداشتند.

ر.ا.: چه شکلی‌ از همدلی  می‌‌تواند مفید باشد؟

برایتهایت: من فکر می‌‌کنم همدلی وقتی‌ می‌‌تواند کمک کند که همراه با این خواسته باشد که خودمان را در یک موقعیت کاملا مشخص  به جای دیگری بگذریم و سعی‌ کنیم او را بفهمیم. این یک پروسه احساسی‌، ادراکی، همراه با کنجکاوی و فروتنی است. وقتی‌ در همسایگی‌مان مهاجرانی خانه دارند که رفتارشان برای‌مان غریب و خارج از انتظار است، می‌‌توانیم از حس همدلی استفاده کنیم و سعی‌ کنیم به سوی دیگران برویم و آنها را بفهمیم، هر چقدر هم که سخت باشد.

ر.ا.: چطور می‌‌توانیم این گونه هدایتِ حس همدلی را یاد بگیریم؟

برایتهایت: برای شروع خوب است این را برای خودمان آگاهانه کنیم که حس همدلی ما بسیار به بیراهه می‌‌رود و ما می‌‌توانیم و می‌بایست که به آن جهت دهیم. گاهی جلوی آنرا بگیریم برای اینکه به دام ترفندهای ایمپتی نیافتیم، گاهی کاملا خاموش‌اش کنیم و گاهی دوباره به آن تلنگر بزنیم. به عنوان یک محقق فرهنگی‌،  حیطه ادبیات و داستان را محل خوبی‌ برای تمرین اداره حس همدلی می‌‌دانم، جایی‌ که می‌‌شود با شخصیت‌های داستان و مشکلات‌شان هم‌ذات‌پنداری کرد. در تراژدی و درام می‌‌توانیم شرایط را راحت‌تر و بهتر درک کنیم تا زندگی‌ پیچ در پیچ خودمان. به خصوص اگر داستان‌ها یک آغاز و یک پایان داشته باشند، خواننده می‌‌تواند تمرین کند که همدلی خود را به سوی سرنوشت شخصیت داستان هدایت کند و بعد آنرا باز پس بگیرد. به این طریق برای خود این را درونی‌ می‌کنیم که اجازه داریم برای مدتی‌ همدلی داشته باشیم و باز روی برگردانیم. فکر می‌کنم این تمرین خوبی‌ است برای اینکه خودمان را در احساس همدلی کاملا از دست ندهیم.

ر.ا.: آیا این خطری جدی محسوب می‌‌شود که خود را در احساس همدلی خودمان  گم کنیم؟

برایتهایت: این بزرگترین و روزمره‌ترین خطر حس همدلی است. هر انسانی‌ در زندگی‌ این را تجربه کرده است که خودش را از فرط همدلی گم کند. اغلب حتا در مغایرت با عقلانیت.

ر.ا.: می‌ توانید مثالی بزنید؟

برایتهایت: در روانشناسی پدیده‌ای به نام سندرم استکهلم را می‌شناسیم. این واژه در اصل رفتار غیر منطقی‌ گروهی از قربانیان گروگان‌گیری را توصیف می‌‌کند که آنقدر با گروگان‌گیران خود حس همدلی پیدا کردند که از آنها دفاع کرده و حتا از آنان تجلیل کردند. امروزه این واژه در مورد انسان‌هایی‌ که با استبداد احساس همبستگی‌ و همدلی می‌‌کنند هم استفاده می‌‌شود. مثال دیگر زنی‌  که از همسرش خشونت می‌‌بیند و او را "می‌‌فهمد"، از او دفاع و اطاعت می‌‌کند. یا کارمندانی که همیشه از رئیس بی‌انصاف و مقتدر خود قدردانی‌ می‌‌کنند. همه اینها مثال‌هایی  هستند برای انسان‌هایی‌ که از فرط همدلی، نیازها و مسائل خود را از یاد برده‌اند و خود را،  دست کم تا حدی، در خدمت همنوعان  ستمگر خود در آورده‌اند.

ر.ا.: بنابر این ما آزادتر هستیم اگر حس همدلی خود را بیشتر در اختیار بگیریم؟

برایتهایت: بله، من اینطور فکر می‌‌کنم.  فایده‌یِ کمی‌ خودمحوری، کمی‌ دوست داشتن خود این است که باعث می‌‌شود انسان‌هایی با اعتماد به نفس و کمتر وابسته باشیم. هر چه باشد از زمانه‌ای که ما خود را با جان و دل در اختیار قدرتمندان مستبد قرار دادیم، زمان زیادی نگذشته است.(منظور حزب نازی است - مترجم)

ر.ا.: شما از مقتدران و مستبدان گفتید، آیا آنها کسانی هستند که حس همدلی را نمی‌‌شناسند؟

برایتهایت: مدت‌های زیادی تصّورمان این بود که آنها انسان‌های خودشیفته‌ای هستند که میزان حس همدلی در آنها بسیار پایین است. اما این تصور درست نیست. نارسیست‌ها احتیاج به کسانی دارند که با ضرباهنگ آنان هماهنگی داشته باشند. به این دلیل تا حدی قادر به همدلی با دیگران هستند (برای اینکه بتوانند آنها را با خود همراه کنند)، اما تنها تا زمانی که حس خوب خودشان تامین شود. حتا در مورد انسان‌هایی‌ که در تشخیص بالینی به عنوان "غیر اجتماعی" شناخته می‌شوند، همدردی نداشتن تنها بخشی از مشکل آنها است. گزارش‌هایی‌ موجود است از زندانیانی که دوره‌ای از آموزش همدلی را گذراندند. نتیجه این آموزش‌ها تامل‌برانگیز بود. تعداد زیادی از آنها البته حس هم دردی را یاد گرفتند، اما از آن برای سو‌ استفاده بیشتر از دیگران استفاده کردند. و این مثال نیز نشان می‌‌دهد: همدلی اولین قدم است، اما چاره مشکلات نیست. تنها زمانی که ما احساس مسئولیت پیدا کنیم، می‌‌توانیم همدلانه عمل کنیم.

خلاصه‌ای از مصاحبه آنه اتو(Anne Otto) با فریتز برایتهایت 
  روانشناسی امروز،  فوریه ۲۰۱۷( Psychologie Heute, Februar 2017)




 
Home
Email
 
 
 

پسیو‌اگرسیو، پرخاشگری منفعلانه

از جدایی

هنر معذرت خواهی‌ (۳)

توهم دانايى

چرا موتسارت بچه‌ها را باهوش نمی‌‌کند

در باب همدلی

دام هارمونی (۲)

‌دام هارمونی (۱)

سرچ می‌‌کنی‌ یا هنوز فکر می‌‌کنی‌؟

آیا اندرز خوبی به ذهنت رسیده است؟...آنرا پیش خودت نگه دار!

هنر با خود تنها بودن

چطور با موفقیت شکست بخوریم

هنر معذرت خواهی (۲)

هنر معذرت خواهی (۱)

ترس از رابطه (۲)

ترس از رابطه (۱)

دام کمال‌گرايی (۲)

دام کمال گرایی(۱)

خشونت خانگی علیه زنان

از خاطره و حافظه (۱)

تمجيد‌های مورد ترديد

آخر اشتباه من کجاست؟

ترس مردان از احساسات

دو تا در عشق کافی نيستند

شما یك ایمیل جدید دارید

ای لحظه، بمان!

حیوون سكسی و دغدغه مسئولیت!

هنر دعوا کردن (۲)

هنر دعوا کردن(۱)

کافکای عاشق پیشه

اخلاق(۲)

اخلاق (۱)

روابط موازی(۲)

روابط موازی(۱)

کمی هم از مردان بشنویم!

اسطوره خون آشامها

آیا پول خوشبختی می آورد؟

فیلسوفهای کوچک، سوالهای بزرگ

به ایدز شانس ندهیم

سکسوالیته ( ۳): اولین بار-قسمت اول

تاپ سیکرت(۲)

و همین لباس زیباست نشان آدمیت؟

تاپ سیکرت(۱)

طنز

آزمایش میلگرام…

خوشبختی دوستی واقعی

هنر بزرگ شدن

سکسواليته (۲) : زنان و خود ارضايی

وقتی عشق سردتر مي شود

قدرت اکثريت

هنر، برای خواستگاری

سکسواليته(۱) : پدوفيلی

وبلاگ: هر نفر يک ناشر؟

شستشوی مغزی

وحشت زده

قویترین میل جهان

شانس

رويا(۲)

رويا(۱)

چند کلمه حرف حسابی!(۲)

دخترهای حرف گوش کن، پسرهای شرور

چند کلمه حرف حسابی!(۱)

دروغ(۲)

دروغ(۱)

…انتقام

زیبایی(۳)

زیبایی(۲)

زیبایی(۱)

 
Enter your Email


Preview | Powered by FeedBlitz
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • اوت 2004  
  • سپتامبر 2004  
  • اکتبر 2004  
  • نوامبر 2004  
  • دسامبر 2004  
  • ژانویهٔ 2005  
  • فوریهٔ 2005  
  • مارس 2005  
  • آوریل 2005  
  • مهٔ 2005  
  • ژوئیهٔ 2005  
  • اوت 2005  
  • سپتامبر 2005  
  • اکتبر 2005  
  • نوامبر 2005  
  • دسامبر 2005  
  • فوریهٔ 2006  
  • مارس 2006  
  • مهٔ 2006  
  • ژوئیهٔ 2006  
  • سپتامبر 2006  
  • نوامبر 2006  
  • دسامبر 2006  
  • ژانویهٔ 2007  
  • فوریهٔ 2007  
  • مارس 2007  
  • آوریل 2007  
  • مهٔ 2007  
  • سپتامبر 2007  
  • اکتبر 2007  
  • فوریهٔ 2008  
  • مهٔ 2008  
  • ژوئیهٔ 2008  
  • اوت 2008  
  • نوامبر 2008  
  • فوریهٔ 2009  
  • مارس 2009  
  • مهٔ 2009  
  • سپتامبر 2010  
  • آوریل 2011  
  • آوریل 2012  
  • ژوئیهٔ 2013  
  • مهٔ 2014  
  • نوامبر 2014  
  • دسامبر 2014  
  • فوریهٔ 2015  
  • مارس 2015  
  • ژوئیهٔ 2015  
  • اوت 2015  
  • نوامبر 2015  
  • دسامبر 2015  
  • فوریهٔ 2016  
  • اوت 2016  
  • فوریهٔ 2017  
  • مهٔ 2017  
  • اکتبر 2017  
  • نوامبر 2017  
  • اوت 2018  
  • ژوئن 2019  
  • نوامبر 2019  
  •