عقيده کلی بر اين است که اخلاق محصول تربيت و فرهنگ است. اکنون محققان بيولوژی ادعا می کنند: انسان به طور طبيعي دارای نوعی جهت دهنده درونی است که به او نشان می دهد خوب و بد چيست. البته او اين آزادی را دارد که در اين جهت حرکت نکند.مارک هاوزر(Marc Hauser)، محقق بیولوژی در دانشگاه هاروارد در بوستون ، اخلاق را یکی از غرایز ما می شمارد. به عقیده او اخلاق زائیده تربیت یا دین نیست بلکه امری مادر زادی است. او می گوید:" من اخلاق را با زبان مقایسه می کنم." به طور دقیقتر: منظور او، اصل مورد نظر زبان شناس نوام چامسکی (Noam chomsky) است که می گوید همه زبانهای دنیا بر مبنای گرامری بنا شده اند که به طور پایه ای بین همه مردم و زبانهای دنیا مشترک است. این گرامر در مغز ما جای دارد و به طور ژنتیکی به نسلهای بعد منتقل می شود. البته این محیط است که تعیین می کند که یک کودک چه زبانی را با این استعداد ذاتی فرا بگیرد. به عقیده هاوزر(در کتاب او با عنوان Moral Minds) ، همین اصل در مورد اخلاق نیز صادق است؛ بعضی پرینسیپهای اخلاقی پایه ای بین همه ما مشترک است و فرهنگ بومی به این اصول شکلهای مختلف می دهد.
فرانس دوال (Frans de Waal)، محقق بیولوژی تکامل نیز در جدیدترین کتاب خود (Primates and philosofers) این نکته را تایید می کند و به وجود آمدن اخلاق را از نقطه نظر تکامل توضیح می دهد. او که در مرکز تحقیقاتی در مورد میمونها در آمریکا کار می کند، اینطور ادامه می دهد که اخلاق در بین حیوانات نیز ریشه دارد. حیواناتی که به طور گروهی زندگی می کنند، مجبور بوده اند که خودخواهی ذاتی خود را در بعضی موارد مهار کنند تا یک زندگی گروهی بتواند امکان پذیر باشد و در جنگ برای زنده ماندن شانسی داشته باشند. اینگونه محدودیتهای اخلاقی بیشتر در بین میمونها و باز به مراتب بالاتری در شامپانزه ها که نزدیکترین خویشاوندی را با نوع انسان دارند دیده می شود. دوال در دهه ۶۰ میلادی مشاهده کرده بود که بعد از دعوای بین دو شامپانزه، بازنده از سوی دیگر افراد گروه مورد دلداری قرار می گرفت. در آن زمان بسیاری از بیولوژیستها این را نفی کردند و اظهار کردند که امکان ندارد در بین حیوانات احساسهایی نظیر همدردی وجود داشته باشد. اما اکنون حتی منتقدان نیز باز شناخته اند که حیوانات تکامل یافته تر دارای دنیای احساسی فرازی هستند. در این بین، دوال توانسته است وجود رفتار تسلی دهنده را در بین تمام انسان-میمونها (این ترجمه لغت به لغت نام این میمونها از زبان آلمانی هست:Menschenaffen اگر ترجمه فارسی دیگری وجود دارد خوشحال می شوم بدانم-شبنم) به ثبت برساند. اما برای تسلی دادن، احتیاج به احساس همدردی هست و همینطور رسیدن به حدی از خود آگاهی که که به نظر می رسد تنها بین انسانها و انسان-میمونها وجود داشته باشد.
از ديد دوال، بين احساس همدردی و به وجود آمدن اخلاق راه درازی نيست. هر چقدر هم که اخلاق در بين انسانها در قالب قواعد و تصميمات پيچيده در آمده است، اما قاعده پايه ای آن بسيار ساده است: اخلاق با احساس مراقبت و همدردی نسبت به دیگری آغاز می شود-به اضافه قابلیت درک موقعیت او. همینطور در طبیعت نوعی "قانون اساسی" زندگی اجتماعی وجود دارد که معین می کند ما با همجنسان خود چطور رفتار کنیم.در این نکته محققان نزدیکی بسیاری بین انسانها و شامپانزه ها مشاهده کرده اند، مانند مقوله آشتی کردن. هر کدام از انواع میمونها راهی را برای آشتی کردن بعد از دعوا در بین اعضای خود پیدا کرده است. به عنوان مثال اگر دو شامپانزه نر بعد از دعوا بر سر شامپانزه ماده، نتوانند با هم کنار بيايند، در اغلب اوقات شامپانزه ماده خود را از گروه کنار می کشد، گويا می داند که دعوايی که بين افراد گروه نتواند فيصله پيدا کند، گروه را در مقابل حمله گروههای ديگر ضعيف می سازد. برای دوال اينگونه رفتارها، ريشه های به وجود آمدن اخلاق در بین انسانها هستند.
شامپانزه ها و حتی ميمونهای کمتر تکامل يافته، مانند Makaken، بسيار خوب مراتب و طبقات اجتماعی را در بين افراد گروه خود می شناسند و "می دانند" چه رفتاری در برابار افراد مختلف گروه مناسب است، و چه مجازاتی در صورت سرپیچی در انتظار آنهاست. انواع دیگری از میمونها، حسی برای درک انصاف یا تبادل دو جانبه دارند؛ آنها به خاطر می سپارند که چه کسی به آنها چیزی داده است یا کاری برایشان انجام داده است و چه کسی نه. به عنوان مثال شامپانزه ها غذای خود را با افرادی از گروهشان تقسیم می کنند که بیشتر پشتشان را خارانده اند. در آزمایشی، گروه تیم دوال توانست با افرادی از گروه میمونهای Kapuzin وارد معامله ای شود! در مقابل دریافت شئی ، به بعضی از آنها یک خوشه انگور خوشمزه، و به بعضی دیگر تکه ای خیار داده می شد. میل به تبادل در بین آنان بستگی زیادی به این داشت که دیگری چه چیزی دریافت می کند! به این ترتیب آنهایی که تکه ای خیار دریافت کرده بودند، زود متوجه شدند که غذایی با کیفیت پایینتر نسبت به همسایگان خود گرفته اند و بعد از آن تکه های خیار را با عصبانیت به دور انداخته و میل به تبادل را از دست دادند. از دید دوال این رفتار در کنار بسیاری از شواهد دیگر، نشان دهنده شکل گرفتن حس عدالت درطی تکامل است که در انسان به حد بسیار پیشرفته تری رسیده است.
از نظر دوال، اصول اخلاق در انسان می تواند از روی نياز به اسلحه ای در برابر حمله گروههای ديگر به وجود آمده باشد، چيزی که در خود کنايه ای عميق دارد: " اخلاق، اين محصول گرانبهای فکر ما(انسانها) ، از نظر تکاملی با تاريکترين عملکردمان یعنی جنگ، پیوستگی دارد."
با این سرمایه ژنتیکی، بسیار محتمل است که ما واقعا با اصولی اخلاقی که نا خود آگاه در مغزمان ذخیره شده اند به دنیا بیاییم، آنطور که مارک هاوسر در کتاب خود می نويسد. به عنوان مثال، سيستم اخلاقی مادر زادی ما، به "عملکرد" بيشتر وزن می دهد تا به "انفعال". هاوزر در يک آزمايش فکری اینترنتی اين مساله را نمايش داد، آزمايشی که در جای خود به شهرت رسید.در یک نظر خواهی اینترنتی این سوال مطرح شد: پنج کارگر روی خط راه آهن مشغول به کار هستند. واگنی از کنترل خارج می شود و با سرعت به سوی مردان می راند. تصور کنید که شما شاهد این صحنه هستید و در کنار شما دستگیره ای قرار دارد که می تواند جهت واگن را به خطی دیگر عوض کند و از مرگ این کارگران جلوگیری کند، اما در آن خط ، یک کارگر دیگر مشغول به کار است. آیا از نظر اخلاقی این کار درستی است که جهت واگن را عوض کنید؟ حدود ۳۰۰ هزار نفر از کشورهای مختلف در این همه پرسی شرکت کردند، و اکثر قریب به اتفاق آنها پاسخ دادند که جهت آن واگن را عوض می کردند، با همه سختی و خشونتی هم که شاید در این تصمیم نهفته باشد. بعد این سوال مطرح شد : فرض کنید در موقعیتی مشابه ( پنج کارگر مشغول به کارند، واگنی از کنترل خارج می شود و با شتاب به سوی آنها می راند) ، یک پل بالای این خط است و مردی بسیار قوی هیکل روی آن ایستاده است و اگر شما او را به طرف پایین به روی خط هول بدهید، جثه اش می تواند جلوی حرکت واگن را بگیرد و از مرگ آن پنج کارگر جلوگیری کند. آیا از نظر اخلاقی این کار درستی است؟ در جواب به این سوال تقریبا همه سوال شدگان پاسخ منفی دادند! با اینکه نتیجه هر دو عمل یکی است؛ یک کشته ، پنج نجات یافته. این برای ما بسیار مشکلتر و غیر اخلاقی تر است که به دیگران با عملکرد خود ضرر برسانیم، تا با عمل نکردن خود. این اصل در مثالی دیگر نیز روشن می شود؛ اگر شاهد مرگ دردناک بیماری شفا نیافتنی باشیم ،برایمان(اخلاقا) قابل قبول تر است که کاری انجام ندهیم و شاهد مرگ او باشیم، تا اینکه با دادن قرصهای خواب او را زودتر بکشیم. اما در عین حال همین مثال نشان می دهد که این اصول ژنتیکی، مانند یک قطب نما تنها جهت دهنده هستند، اما ما را به انجام کاری مجبور نمی کنند. فرهنگ می تواند این جهت دهنده اخلاقی را با دلیلهای قوی کاملا مغلوب کند-همانطور که در این مثال در کشورهایی مانند بلژیک یا هلند کمک فعالانه به مرگ بیماران در حال مرگ، تحت شرایط خاصی، قانونا مجاز است.
هاوزردر
یک مصاحبه در این مورد بیشتر توضیح میدهد: عملکرد انسان، از سوی دو دسته از فیلسوفان به دو شکل متفاوت ارزش گذاری اخلاقی می شود: دسته اول کسانی که عقیده دارند تنها نتیجه کار مهم(اخلاقی یا غیر اخلاقی) است و نه عمل، دسته دوم آنها که عقیده دارند آنچه مهم است عملکرد ماست و نه نتیجه حاصل از آن. اما اگر دقیقتر نگاه کنیم می بینیم که ما انسانها اینگونه فکر نمی کنیم. در مثال راه آهن، احتمالا دسته اول فیلسوفان، در هر دو موقعیت به این سوالات پاسخ مثبت می دادند، و دسته دوم فیلسوفان هر گونه عملکردی را در هر دو حالت غیر اخلاقی می شمردند، چرا که کشتن عملی غیر اخلاقی است. اما ما انسانها دارای یک قطب نمای اخلاقی درونی هستیم که به ما جهت می دهد. این جهت دهنده درونی بین "ضرر پیش بینی شده" و "ضرر با نیت" تفاوت می گذارد. کسی که در حالت اول دستگیره را می چرخاند، شاید پیش بینی می کند که آن مرد در خط دیگر ممکن است کشته شود، اما قصدش کشتن او نیست. در حالیکه در مثال دوم، اگر آن مرد قوی جثه را از روی پل به پایین هول دهد، قصد کشتن او را برای نجات آن دیگران داشته است. به همین خاطر است که پاسخ این تعداد زیاد از سوال شوندگان، از کشورها و فرهنگهای مختلف، تا این حد مشابه است.
برای هاوزر این بدیهی است که وجود این جهت نمای درونی برای ما انسانها آگاهانه نیست. "اما زمانی که ما وجود و ماهیت آنرا بیشتر بشناسیم، باید سعی کنیم در یک دیالوگ سازنده بین فرهنگ و بیولوژی وارد شویم." به این ترتیب می توانیم به عنوان مثال برای بچه هایمان این تفاوت ارزشگذاری بین عملکرد و انفعال را بهتر نمایش دهیم و همینطور نشان دهیم که چرا گاهی بهتر و لازم است که بر خلاف جهت این قطب نمای اخلاقی درونی حرکت کنیم.
از مجله روانشناسی امروز، شماره ۲ ، فوریه۲۰۰۸ (Psychologie Heute, Heft 2, Februar 2008)پ.ن.:
فکر کنم بهتره در مورد غیبتهای طولانیم دوباره ننویسم، چون دلیلش کماکان همون کمبود وقت هست که دیگه کم کم مزمن شده! البته شرمنده روی همه کسانی هستم که این مدت کامنت نوشتن و پیام دادن و میل فرستادن. شاید این تنها دلیلی باشه که در اینجا رو تا به حال تخته نکردم. به هر حال وبلاگ نویسی من شاید به معنای واقعی کلمه نباشه، ولی خوب چه فرقی می کنه، فکر می کنم اینکه گه گداری هم چیزی بنویسم، بهتر از این باشه که اصلا ننویسم. باز هم از همگی معذرت می خوام که فرصت پاسخ گویی نداشتم و دست گرم محبتتون رو می فشارم، البته سعی می کنم کم کم جواب بنويسم.