۱۹ آبان، ۱۳۹۸



"هر جور راحتی"، "این لباس‌ها دوباره مد شده؟". بعضی‌ از آدم‌ها با این روش ما را طرد می‌‌کنند؛ به جای اینکه روشن بگویند 
که مشکل‌شان چیست، طفره می‌‌روند، سکوت می‌‌کنند، دست می‌‌اندازند، و با این روش خشم‌مان را بر می‌‌انگیزند. روش "پرخاشگری منفعل" (پسیو -اگرسیو) چیست، و چطور می‌‌توان در مقابل آن از خود دفاع کرد؟



دو همکار قرار است سر یک پروژه با هم کار کنند. از همان آغاز رفتار یکی‌ از آن‌ها عجیب می‌‌شود:  نظرهای طعنه آمیز درباره همکارش ابراز می‌‌کند، یک بار به او می‌‌گوید جاه طلب، یک بار دیگر متلکی به خاطر لباس‌اش می‌‌اندازد، سر قرار‌های مربوط به پروژه حاضر نمی‌‌شود. وقتی‌ همکارش از او دلیل این رفتار را سوال می‌‌کند، جواب می‌‌دهد: "تو چقدر حساسی! اگر اینطوری هم باشه، همه‌اش شوخیه!"
زنی از دوست‌اش سوال می‌‌کند که آیا دوست دارد که با هم به مسافرت بروند. "بله، حتما" پاسخ دوست‌اش است. او شروع می‌‌کند به چند پیشنهاد دادن، کنار دریا، پای کوه، دور یا نزدیک، اما دوستش برای رد کردن هر کدام از آنها بهانه‌ای دارد، زمانی می‌رسد که دیگر وقتی صحبت از مسافرت پیش می‌‌آید  ترشرویی می‌‌کند و می‌‌گوید: "هیچ تعجبی نداره که دلم نمی‌‌خواد باهات به مسافرت برم، از بس منو زیر فشار می‌‌ذاری!"

فرم رابطه در این دو مثال بالا با هم متفاوت است، اما موضوع اصلی‌ بر سر یک الگوی رفتاری متداول و گسترده است: یکی‌ از دو نفر این رابطه‌ها، رفتار پسیو- اگرسیو (یا: پرخاشگری منفعلانه) دارد و با این رفتار باعث به وجود آمدن مشکلات زیادی در رابطه می‌‌شود. قربانی این رفتار به طرف مقابل خود دسترسی‌ پیدا نمی‌‌کند، چون او همه شکایت‌ها را رد کرده و هر نیت بد یا رفتار آزاردهنده خود را انکار می‌‌کند و حتا همه چیز را برعکس جلوه می‌‌دهد، قربانی را مسبب پدید آمدن تنش می‌‌نامد. انسان‌هایی‌ که رفتار پسیو- اگرسیو دارند به سختی قابل تحمل هستند، چرا که رفتاری دمدمی، بدون پایبندی و آزاردهنده دارند، و در عین حال همه این‌ها را انکار می‌‌کنند. انسان‌های "پرخاشگر منفعل" کسانی‌ هستند که از یک سو دوستانه، انعطاف‌پذیر و همکاری‌کننده به نظر می‌‌آیند، اما از سویی دیگر به هیچ‌وجه از پرخاشگری  دست نکشیده‌ا‌ند، فقط از آن به شکلی‌ دیگر استفاده می‌‌کنند. رفتار این افراد همیشه ته‌مزه‌ای از تحقیر، حالت تدافعی، رد کردن و بی‌‌توجهی‌ دارد، اما به شکلی‌  که نمی‌‌توان به راحتی این نیت‌ها را به آن‌ها ثابت کرد. طرف مقابل به سختی می‌‌تواند در مقابل این رفتار خصمانه موضع بگیرد و اگر زمانی این تلاش را بکند، فرد پسیو-اگرسیو یا با ترشرویی و بی‌محلی کردن رفتار می‌‌کند یا با انکار و درک نکردن: من پرخاشگر بوده‌ام؟! این‌ها خیالات خودت است!


شاخصه‌ی انسان‌های با شخصیت پسیو- اگرسیو، همین عوض شدن دائم مود آن‌ها بین انعطاف‌پذیر بودن و پرخاشگری است. در حالی‌ که شکلی‌ از خصومت زیرپوستی‌ در رفتار آنها وجود دارد، ممکن است که در فاز‌هایی‌ پذیرنده و بی‌آزار به نظر بیایند، اما باز دوباره حالت  تدافعی و بی‌‌توجه و خصمانه زیر پوستی‌ خود را به اطراف پخش می‌‌کنند. این سیگنال‌های دوگانه برای طرف مقابل یک مشکل دیگر است، او هرگز نمی‌‌فهمد با چنین فردی کجای کار است، آیا او بالاخره خوب است یا پرخاشگر؟ 

 با این توصیف شاید به نظر بیاید که این افراد حیله‌گر و خیانت‌کارند، اول نیت خود را از طرف مقابل پنهان کرده، و بعد از پشت سر به او حمله می‌‌کنند.  اما  آنها آنقدر که به نظر می‌‌رسد برنامه‌ریزی‌شده و حیله‌گرانه رفتار نمی‌‌کنند. و دقیقا همینجا مشکل دیگران در رابطه با آنها وجود دارد، اینکه بسیاری از آنها این رفتار پسیو-اگرسیو را ناآگاهانه اعمال می‌‌کنند. یعنی‌ نه تنها تمایلات پرخاشجویانه خود را به شکلی‌ غیرمستقیم دنبال می‌‌کنند، بلکه بیشتر اوقات حتا نمی‌‌توانند به احساس خصومت و رفتارزننده‌شان در پیش خود اقرار کنند و آنرا انکار می‌‌کنند. همکار پروژه واقعا تصور می‌‌کند که شوخی‌ کرده، و دوست "نه آره، نه نه"گو  واقعا حس می‌‌کند که تحت فشار است و حق دارد که زیر همه نقشه‌های مسافرت بزند.


در این نقطه واکنش طرف مقابل آنها تقریبا اجتناب‌ناپذیر است: خشمگین می‌‌شوند. و هر چقدر که فرد پسیو- اگرسیو تظاهر به بی‌آزار بودن خود می‌‌کند، این خشم بیشتر می‌‌شود. حتا می‌‌شود گفت که فرد پسیو- اگرسیو خشم درونی‌ خود را به طرف مقابل انتقال می‌‌دهد. طرف مقابلی که رابطه را از سوی خود، واقع‌بینانه و منطقی‌ یا دوستانه و مهرورزانه شکل داده بود، با هر تکرار این موقعیت گیج‌تر و خشمگین‌تر می‌‌شود، و می‌‌تواند راحت در این دام بیفتد که هر چقدر بیشتر خود را به این  خشم ِمنتقل شده بسپارد، اعتراض کند، فریاد بزند یا تقصیرات فرد پرخاشگر منفعل را بر شمارد، او خود را خون‌سردتر، آرام‌تر، و بی‌گناه‌تر نمایش دهد. بنابراین مهم‌ترین نکته در برخورد با افراد پسیو- اگرسیو این است: اجازه ندهید خشم پنهان آن‌ها به شما انتقال پیدا کند. روشن، قاطع و دوستانه رفتار کنید و به وضوح و صراحت بگویید که چه چیزی شما را آزار می‌‌دهد، در غیر این صورت در کلاف الگوی پرخاشگری منفعلانه گیر می‌افتید، که به سرعت موقعیت را تشدید می‌‌کند.

  
از آنجا که فرد پسیو- اگرسیو معمولاً هر گونه رفتار آزاردهنده و رد کننده را انکار می‌‌کند، طرف مقابل با گذشت زمان دائم گیج‌تر می‌‌شود و کمتر قادر است که مقصود او را از این رفتار درک کند. شاید برای روشن شدن بیشتر این فرم رفتاری بتوان این جمله را در نظر گرفت: ما با کسی‌ سر و کار داریم که "بله" می‌‌گوید، اما منظورش "نه" است. در مثال دو همکار، پیام طرف پسیو- اگرسیو در واقع این است که: "من نمی‌‌خواهم با تو همکاری کنم، اما این را به تو مستقیم هم نمی‌‌گویم." و در مثال دو دوست، رفتار پارتنر می‌‌گوید: "من نمی‌‌خواهم با تو به مسافرت بروم، اما خودت باید این را بفهمی." پیامی که در پس رفتار پسیو- اگرسیو نهفته، ممکن است برای مخاطب‌اش مجروح‌کننده و ترس‌آور باشد. اما نگاه کردن به پشت پرده این رفتار، این شانس را به او می‌‌دهد که متوجه شود که احساس فرد پسیو- اگرسیو چه می‌‌تواند باشد. اینطور به نظر می‌‌رسد که احساس او شبیه یک بچه لجباز است که می‌‌خواهد از هر شکلی‌ از تاثیر یا خواسته‌های طرف مقابل خود فرار کند، بخصوص در مقابل کسانی که به شکلی‌ آنها را به عنوان فرد قدرتمند یا فرد نزدیک به خود می‌‌شناسد.


طرف مقابل فرد پسیو- اگرسیو از خود به درستی‌ این سوال را می‌‌پرسد که چنین رفتار کودکانه و لجاجت‌آمیزی چه نتیجه‌ای می‌‌بایست داشته باشد. برای پاسخ به این سوال می‌‌بایست به تاریخچه پیدایش این رفتار فرد پسیو- اگرسیو در دوران کودکی نگاهی‌ انداخت. در این باره به خصوص دو روان درمانگر آمریکایی‌، لرنا اسمیت بنجامین و اسکات وتسلر (1) نوشته ا‌ند. هر دو آنها بر این عقیده هستند که افرادی که رفتار پسیو- اگرسیو دارند در دوران کودکی به این نتیجه رسیده‌ا‌ند که "نه" گفتن مستقیم یا مخالفت کردن می‌‌تواند خطرناک باشد، مثلا به دلیل روش تربیتی اقتدارگرا یا همراه با خشونت همراه با اجبار برای اطاعت یا رابطه بی‌ثبات والدین، پدر یا مادری که تحمل هیچ فشاری را نداشته‌ا‌ند، به طوری که فرزند ناچار به اطاعت و رعایت حال آنها بوده است. فرزند چنین خانه‌ای می‌‌تواند تبدیل به یک "آری" گوی سازشکار شود، یا اینکه در مورد فرد پسیو -اگرسیو به یک "آری، اما..." گو، که هر "آری" خود را با رفتار و گفتار تخریب‌کننده به شکل غیر مستقیم پس می‌‌گیرد و لجبازانه از زیر تعهد شانه خالی‌ می‌‌کند.

نگاه کردن به ریشه به وجود آمدن این رفتار، به معنی‌ توجیه کردن آن نیست. اما می‌‌تواند برای افرادی که در رابطه با فرد پسیو- اگرسیو هستند کمکی‌ باشد برای درک این مساله که آن سکوت کردن‌ها، زخم ِزبان و طعنه زدن‌ها و زیر ِقرارزدن‌ها چقدر کم مربوط به شخص آنها می‌‌شود. فرد پسیو- اگرسیو تاریخچه رابطه خود با والدین‌اش، که دلش نمی‌‌خواسته ازشان اطاعت کند و از سوی‌شان کنترل شود را به هر کسی‌ که به او نزدیک می‌‌شود و می‌‌خواهد با او وارد یک رابطه نزدیک یا متعهدانه شود، منتقل می‌‌کند. آنچه که فرد پسیو-‌اگرسیو با خود وارد رابطه می‌‌کند، ارتباطی‌ به پارتنرش ندارد، بلکه یک جنگ شخصی‌ و درونی است. بنابر این اگر با چنین فردی رابطه دارید و مورد چنین حمله‌های مخفی و انکار شده قرار می‌‌گیرید، انقدر این سوال را از خود نکنید که آیا توقع زیادی داشته‌اید یا زیادی حساس بوده‌اید. در رابطه با چنین فردی سوال اصلی‌ این نیست که: "من چه اشتباهی‌ کردم؟"، بلکه این است: "چطور می‌‌توانم با رفتار پسیو- اگرسیو روبه‌رو شوم که حال خودم بهتر شود؟"


اینکه چطور می‌‌توان با رفتار پسیو -اگرسیو دیگران مواجه شد و از خود در برابر آن محافظت کرد، بستگی به نوع رابطه‌ای دارد که با آنها داریم. مناسبات روابط ِکاری و خصوصی با هم متفاوت‌ا‌ند. در حالی که در رابطه با پارتنر می‌‌توان مساله را صریح مطرح کرد و احساسات خود را نشان داد، در رابطه کاری چنین رویکردی قابل توصیه نیست. در برخورد با همکاران پسیو- اگرسیو نمی‌‌بایست احساسی‌ رفتار کرد، یا با آنها راجع به رنجش خود یا مسائل احساسی‌ بحث کرد، بلکه باید در سطح منطقی‌ باقی‌ ماند و بحث را تنها در مورد حل مشکلات کاری پیش برد.

اما در رابطه‌های خصوصی و عاطفی، نادیده گرفتن رفتار پسیو- اگرسیو کمکی‌ نمی‌‌کند، بلکه می‌‌بایست روشن و صریح بود. در بین آشنایان و دوستان می‌‌توان عمل‌گرایانه‌تر رفتار کرد، معمولا در رابطه دوستی‌ می‌‌شود این را مطرح کرد که چه چیز آزاردهنده‌ای وجود دارد و برای پیدا کردن راه حل و روش جدید تلاش کرد. از مشکلات کلاسیک در دوستی‌ می‌‌توان به دیر آمدن مزمن و منتظر نگاه داشتن دوست در مکان‌ها و موقعیت‌های مختلف نام برد، رفتاری که تحقیرآمیز و پسیو- اگرسیو است. اما شدت و شکل دریافت این مشکل بستگی به این دارد که آیا رابطه دوستی‌ در کل صمیمی‌ و بی‌تنش است یا نه. طرف مقابل می‌‌تواند به این فکر کند که درجه بد بودن این رفتار برایش چقدر است، چقدر به دوستش نزدیک است و می‌‌خواهد با آن چکار کند. به عنوان مثال می‌‌تواند به او بگوید: "من تو رو دوست دارم و دلم می‌‌خواد همدیگه رو ملاقات کنیم، اما با تو به سینما نمیام، چون دوست  ندارم هر بار انقدر منتظر بمونم، اما به خونه‌ام همیشه خوش اومدی و اونجا اذیت نمیشم اگر مقداری دیرتر بیای."
  اگر رفتار پسیو- اگرسیو تنها بخش کوچکی از رابطه دوستی‌ باشد، می‌‌توان با چنین روش‌هایی‌ با آن کنار آمد. به زبان دیگر مساله تناسب هم مهم است، اگر این نسبت به هم بخورد یا دوست بدقول یا دمدمی‌مزاج به هیچ وجه حاضر به اجرای راه‌حل‌های توافقی نباشد، شاید بهتر باشد از آن دوستی‌ دست کشید. شما موظف نیستید تحقیر رفتار پسیو- اگرسیو را تحمل کنید.


در روابط عاطفی اما مساله متفاوت است. در آنجا پیشنهاد‌های عمل‌گرایانه معمولا شکست می‌‌خورند، چون مشکل عمیق‌تر است. اصل رابطه‌های عاطفی، پیوند و یک "بله" روشن است و دقیقا همین الزام باعث می‌‌شود که افراد پسیو- اگرسیو با حالت تدافعی، تحقیر و رفتار دوگانه واکنش نشان دهند. رفتار پسیو- اگرسیو یک طرف رابطه، می‌‌تواند باعث فروپاشی رابطه شود، در رابطه با چنین فردی بودن اگر غیرممکن نباشد بسیار مشکل است؛ کسی‌ که با قرار گذاشتن میانه‌ای ندارد، توافق‌ها را به میل خود تفسیر یا فراموش می‌‌کند، یک روز عاشق و یک روز رد کننده است، وقتی‌ چیزی از او خواسته می‌‌شود اخم می‌‌کند، وقتی‌ چیزی به میل‌اش نیست با پافشاری سکوت می‌‌کند، ضمن اینکه خشمی که او با رفتارش به طرف مقابل منتقل می‌‌کند پیوسته بیشتر شده و یک زمانی دائم در فضا وجود دارد، حتا اگر از آن حرفی‌ زده نشود. بنابراین مهم است که با این مشکل با صراحت روبه‌رو شد و تلاش برای پیدا کردن راه حل کرد.
اگر کسی‌ در رابطه‌ای است که این توصیف گویای آن است، می‌‌تواند تلاش کند با پارتنر یا همسرش به شکلی‌ اساسی‌ و واقع‌گرایانه در این باره صحبت کند. از او بخواهد -با فاصله گرفتن و نگاه تحلیلی- به موقعیت‌ها و صحنه‌های مختلف که در آن دینامیک پسیو- اگرسیو فعال بوده، نگاه کند و درک کند که چقدر قرار گرفتن در چنین موقعیت‌هایی‌ به آدم احساس زخمی شدن و فرسوده شدن می‌‌دهد و چطور رابطه به خاطر چنین موقعیت‌هایی‌ ضربه‌های اساسی‌ می‌‌خورد. چنین صحبتی به دور از مقصرشماری و با روشنی می‌‌تواند موجب تغییر شود به شرطی که پارتنر، خود را به روی نگاه ِمنتقدانه به این موقعیت‌ها باز کند و نقش خود را در به وجود آمدن آنها با صراحت قبول کند. اما این کار مشکلی‌ است که بتوان از ناخودآگاه او رد شد و برایش روشن کرد که چه رفتار خصمانه‌ای در رابطه داشته است. اینکه آیا او حاضر است خود را برای دریافت‌ها و احساس‌های شریک خود باز کند و سهم خود را در لجبازی کردن، حالت تدافعی گرفتن، تحقیر کردن را در آینده آگاهانه‌تر درک و مسئولیت‌اش را قبول کند، در نهایت تعیین می‌‌کند که آیا رابطه پابرجا خواهد ماند یا نه.

 جلب توجه مستقیم فرد به رفتار پسیو- اگرسیواش، به عنوان یک روش در روند درمان هم اثربخش بوده است. گیتا یاکوب (2) روان‌درمانگر، در جلسات تراپی خود از فیلم‌برداری استفاده کرده و بیماران خود را با رفتار پسیو- اگرسیو‌شان در حین جلسه روبه‌رو می‌‌کند. واکنش آنها به این رودررویی ، حیرت‌زدگی و شوکه شدن از تماشای چهره و رفتار خود است. در خانه این قرار دادن آینه روبه‌روی او به این شکل شاید ممکن نیست، اما هر چه فرد این دینامیک را بهتر ببیند و قبول کند، حل مساله آسان‌تر می‌‌شود. یک روش دیگر این است که در چنین موقعیت‌هایی‌ از او بیشتر خواسته شود منظور خود را روشن بگوید. در مثال مسافرت، زن می‌‌تواند از پارتنرش سوال کند: "تو واقعا چی‌ می‌‌خواهی‌؟ اگر دوست نداری به مسافرت بری، اینو بهم بگو. برام بهتره از اینکه اینطوری قائم موشک بازی کنی‌". و اگر اینجا پارتنر او بتواند جواب "نه" خود را ابراز کند، این یک پیشرفت محسوب می‌‌شود، این خیلی‌ بهتر است از آن فیگور الاکلنگی گاه مهربان و گاه بدجنس.
در اینجا نباید ندیده گرفته شود که رابطه‌ای که یک طرف آن دچار رفتار پسیو -اگرسیو بارز است، به سختی قابل شکل دادن است. در حالی که در بسیاری از شکل‌ها و معضلات ارتباطی‌ دیگر، اصل بر این است که هر دو طرف در به پیش آمدن مشکل نقش دارند و می‌‌بایست برای حل آن از ضعف‌های خود شروع کنند، این فرض در مورد رابطه با یک فرد پسیو-اگرسیو چندان درست و سازنده نیست. هر چند که مقصر شمردن و تشخیص دادن این معضل طرف مقابل هم به تنهایی‌ نمی‌‌تواند مشکلی‌ را حل کند. پارتنر‌هایی‌ که بسیار در کلاف رفتار پسیو- اگرسیو پیچیده شده‌ا‌ند، شاید بهتر باشد کمک حرفه‌ای بگیرند. البته باید گفت که در تراپی هم تضمینی نیست که به همه کمک شود، افرادی هستند که آنقدر در لج‌بازی خود و در فرار از پیوندپذیری اسیر هستند و در عین حال آنقدر این خصوصیت وجودی خود را به عنوان مشکل کم درک می‌‌کنند، که نمی‌‌تونند در برابر کسانی هم که برای‌شان خیلی‌ مهم هستند، از این رفتار دست بردارند. در این صورت ترک کردن رابطه می‌‌تواند یک گزینه باشد. این به معنای منفعل بودن نیست، این به معنای خشن بودن نیست، این به معنای روشن بودن است.


1-    Lorna Smith Benjamin and Scott Wetzler
2-    Gitta Jacob

نویسنده: انه اتو (Anne Otto)

  روانشناسی امروز،  اکتبر ۲۰۱۹( Psychologie Heute, Oktober 2019)

این متن، ترجمه خلاصه شده و حذف نامهای زیادی از روان شناسان و محققان از متن اصلی‌ به منظور طولانی‌ نشدن نوشته است.
منبع عکس: https://www.praxesmodel.com/whatever-passive-aggressive-communication-defuse/

روانشناسی امروز،  اکتبر ۲۰۱۹( Psychologie Heute, منبع عکس:Oktober 2019)



۲۳ خرداد، ۱۳۹۸



از اتفاق‌های هر روزه در یک جامعه لیبرال، و با این وجود یکی‌ از دردناک‌ترین و شدیدترین تجربه‌های فردی است که برایش اتفاق می‌‌افتد: شکستن رابطه و جدایی. سیسل گران (Sissel Gran) ، معروف‌ترین روان درمانگر نروژی در این باره کتابی‌ نوشته است با عنوان: "تو را ترک می‌کنم، چون می‌‌خواهم زندگی‌ کنم" . متن زیر ترجمه مصاحبه رادیو فرهنگ آلمان با اوست (لینک مصاحبه در انتهای متن). 


یواخیم شل ( Joachim Scholl) : خانم گران، نگاه شما در این مساله، به سوی کسی‌ است که می‌‌رود و پارتنر یا همسر خود را ترک می‌‌کند. ما همیشه به طور غریزی فکر می‌‌کنیم آن کسی‌ که ترک شده، نیاز به توجه و مراقبت ما دارد، در این باره بسیار هم نوشته شده است. اما درباره آن دیگری، کسی‌ که ترک کرده کمتر نوشته شده، چرا این طور است؟ آیا به این دلیل که آن‌ها "بدها" محسوب می‌‌شوند؟

سیسل گران: بله، تقریبا همین طور است. ترک شدن بسیار دردناک، تجربه‌ای به غایت دراماتیک و یک بحران است. بسیاری از افرادی که ترک می‌‌شوند، احساس بی‌ ارزشی و شرم می‌‌کنند. من با زنان زیادی صحبت کرده‌ام که مردان‌شان آن‌ها را به دلیل آشنا شدن با زنی‌ دیگر ترک کرده بودند. آن طرف رابطه که دیگری را ترک می‌‌کند- چه ناگهانی این کار را بکند، چه از مدت‌ها قبل در رابطه نشانه‌هایی‌ را فرستاده باشد- از سوی نزدیکان و دوستان طرف ترک شده، به عنوان دیوانه یا نادان یا "آدم بد" نمایش داده می‌‌شود، به عنوان کسی‌ که احمقانه عاشق فرد دیگری شده، یا یک خائن خودپرست است.  بنابراین اطرافیان معمولا با فرد ترک شده همذات‌پنداری می‌‌کنند نه با کسی‌ که رابطه را ترک کرده است.
 اما پشت سر کسی‌ که رابطه را ترک می‌‌کند هم، داستانی وجود دارد که می‌‌بایست باز گفته شود. و هدف من هم همین است. ما می‌‌بایست همه جریان را بهتر بفهمیم و به همین دلیل این کتاب را نوشتم.

شل: شما نوشته‌اید که می‌‌خواهید با نوشتن این کتاب، چهره کسانی که می‌‌روند را بازسازی کنید- چرا؟

گران: قصدم این بود که داستان جدایی را از افق دید آنها بازگویی کنم، این‌که چرا تصمیم به رفتن گرفتند. چون آن‌ها این حق را دارند که شنیده شوند. خیلی‌ از آن‌ها قبل از این‌که واقعا جدا شوند، مدت‌ها برای ازدواج یا رابطه ناقص و شکست خورده‌شان غصه خورده‌ا‌ند، رنج کشیده‌ا‌ند، نیازهای عاطفی آن‌ها براورده نشده است، سالها برای درست کردن یک پیوند نزدیک با دیگری تلاش مذبوحانه کرده‌ا‌ند، تنهایی‌ و عدم اطمینان را تجربه کرده‌ا‌ند. بسیاری پارتنر خود را ترک می‌‌کنند برای اینکه "خود" در حال احتضار‌شان را نجات دهند. من قصد داشتم داستان کسانی‌ را بگویم که شریک خود را ترک کردند چون حس می‌‌کردند که باید این کار را بکنند.

شل: شما نوشته‌اید: "از عذاب وجدان رها شوید" و به این مساله می‌‌پردازید که کسانی که رابطه را ترک می‌‌کنند با عذاب وجدان درگیر هستند و این‌که بهتر است خود را از آن آزاد کنند. این عذاب وجدان به خاطر چیست و از کجا می‌‌آید؟ آیا بیشتر از درون فرد یا از بیرون (اطرافیان)؟  

 گران: فکر می‌‌کنم هر دو. چند سال پیش زنی برایم ایمیل فرستاد، یکی‌ از خواننده‌های‌ام که از همسرش طلاق گرفته بود و تصمیم جدایی از طرف او بود. اما از زمان جدایی با احساس عذاب وجدان درگیر بود، و از سوی دوستانی که طرف همسرش را گرفته بودند طرد می‌شد، همین طور خانواده‌اش از او فاصله می‌‌گرفتند و اغلب احساس تنهایی‌ می‌‌کرد. او از من خواست که کتابی‌ بنویسم درباره کسانی که می‌‌روند، که منظر آنها را شرح بدهم، نشان دهم کسی‌ که رابطه‌اش را ترک می‌کند حتما یک سایکوپت خیانتکار نیست، او هم انسانی‌ است با قلبی پر از آرزوهای ناکام و نیازهای برآورده نشده. ترک کردن کسی‌ که دوستش داشته کار آسانی نیست، می‌‌داند که با این کار او را چقدر ناراحت و زخمی می‌‌کند و اغلب بخشی از وجودش هنوز به او وصل است و  خود را نسبت به او مسئول احساس می‌‌کند. از دید کسی‌ که ترک شده، این کار راحتی به نظر می‌‌رسد, که ناگهان و خارج از انتظار انجام شده، اما در بیشتر موارد این طور نیست. بسیاری از کسانی که رابطه را ترک می‌‌کنند، سال‌ها در شک  بوده ا‌ند که آیا بهتر است بمانند یا بروند.

شل: زنان راحت‌تر رابطه را ترک می‌‌کنند یا مردان؟ 

 گران: اگر خارج از رابطه کسی‌ منتظر باشد، رفتن کمتر دردناک است، گاهی حتا خلاصی و خوشبختی‌ است. فکر می‌‌کنم این برای زنان و مردان یکسان صدق می‌‌کند. اما اگر فرد ترک‌کننده انسان باملاحظه‌ای باشد، رفتن در هر صورت برایش سخت است، فرق نمی‌‌کند که زن باشد یا مرد. کسانی که برای کتابم با آن‌ها مصاحبه کرده بودم، بعد از جدا شدن رنج زیادی تحمل کرده بودند، احساس گناه و عذاب وجدان، احساس سردی و خودخواهی می‌‌کردند. جدا شدن برای هیچکدام از آنها راحت نبود.

مردان گزینه‌های بیشتری برای انتخاب پارتنر دارند، یک مرد ۵۰ ساله هنوز می‌‌تواند برای یک زن ۲۵ ساله جذاب باشد، عکس آن کمتر پیش می‌‌آید. با این وجود مردان تمایل بیشتری به ماندن و قبول کردن شرایط دارند، بیشتر از زنان در رابطه‌هایی‌ می‌‌مانند که در آن خوشبخت نیستند یا حتا کاملا بدبخت هستند. زنان کمتر صبر می‌‌کنند. آن‌ها حضور و توجه شریک خود را می‌‌خواهند، و اگر آن را نداشته باشند زودتر حس بدبختی پیدا می‌‌کنند و زودتر جدا می‌‌شوند. زنان در این مورد شجاع‌تر هستند. آنها حاضرند تنهایی را تحمل کنند و وقتی‌ کسی‌ هم منتظر آن‌ها نباشد جدا می‌‌شوند، برای آنها تنهایی‌ واقعی‌ بهتر از این است که در یک رابطه احساس تنهایی‌ کنند. فکر می‌‌کنم برای آنها خیلی‌ مهم‌تر است که خودشان را پیدا کنند تا یک پارتنر جدید.

شل: از نظر شما چه موقع رابطه ارزش ماندن و تلاش و برایش جنگیدن را دارد ، و چه زمانی‌ بهتر است که رفت، یا حتا می‌‌بایست که رفت؟

گران: فکر می‌‌کنم زمانی که انسان حس می‌‌کند درونش در حال نابود شدن است، باید برود. وقتی‌ که حس می‌‌کند که انگار دارد ناپدید می‌‌شود، بیرنگ می‌‌شود، که دیگر خودش نیست، آنوقت شاید زمان آن رسیده باشد که برویم. ما معمولا زمان زیادی برای نگاه داشتن رابطه مبارزه می‌‌کنیم، ما موجودات پر امیدی هستیم. همیشه امیدواریم که همه چیز خوب شود، که روزهای زیبا دوباره برگردند - و گاهی هم این اتفاق می‌‌افتد، دست کم تک و توک، اینجا و آنجا. و همین "دست‌کم" می‌‌تواند ما را به دنبال رابطه بکشاند.

اما زمانی که این امید از بین برود، نقطه عطفی در زندگی‌ خیلی‌ از افراد به وجود می‌‌آید. وقتی این امید از بین می‌‌رود- این را بسیاری از کسانی که با آنها مصاحبه کردم تعریف کردند- یک جور حس فیزیکی‌ در بدن به وجود می‌‌آید، این حس که همه چیز تمام شده است. مانند این است که یک گلدان شکسته باشد یا طنابی پاره شده باشد، آدم حس می‌‌کند که راه برگشتی وجود ندارد.

شل: و چطور می‌‌توان از عذاب وجدان آزاد شد، اولین قدم در این راه چیست؟

گران: کسانی که حس می‌‌کنند همه تلاش خود را برای رابطه کرده‌ا‌ند، معمولان کمتر دچار عذاب وجدان می‌‌شوند. وقتی‌ سالها برای نجات رابطه تلاش کرده‌ا‌ند، مشاوره گرفته‌ا‌ند، سالها سعی‌ کرده‌ا‌ند با یار خود در رابطه باقی‌ بمانند و باز هم نتیجه نداده، دیگر عذاب وجدان برایشان باقی‌ نمی‌‌ماند. کسانی که جدایی برای‌شان به معنای پایان حس زندانی بودن و خفقان باشد، حس رهایی و آزادی کنند، حس دائم کوچک شدن از بین برود و حس بازگشت به خود قبلی‌‌شان را پیدا کنند، دچار عذاب وجدان نیستند. دیدن اینکه شریک ترک شده عشق جدیدی پیدا کرده، می‌‌تواند همه چیز را راحت‌تر کند.

اما در کل نسخه‌ای برای این مساله وجود ندارد. انسان احتیاج به زمان دارد و می‌‌بایست برای رها شدن از این حس تلاش کند. و البته گاهی هم بهتر است این حس را داشته باشد اگر به طرف مقابلش واقعا زخم زده باشد.

شل: شما در کتاب خود مثال‌هایی‌ از فیلم، تئاتر و ادبیات  آورده اید. این موضوع خیلی‌ خیلی‌ بزرگی‌ در همه شاخه‌های هنر است. شما از کارل اوه کنوسگرد  (Karl Ove Knausgard) نقل قول کرده اید که با اتو بیوگرافی خود شهرت پیدا کرد. شما از این نویسنده هموطن خود چه کتاب‌هایی درباره موضوع کتاب‌تان خوانده اید، صداقت رادیکال او با همسرش، که او را ترک کرد؟ 

 گران: اوه، بله. من تمام کتاب‌های او را خوانده‌ام. می‌‌دانید، ما انسان‌ها آرزوی رشد درون‌مان را داریم. وقتی‌ که  عاشق می‌‌شویم، این وسعت گرفتن خود را احساس می‌‌کنیم، احساس می‌‌کنیم که زیباتر، قوی‌تر، باهوش‌تر از هر وقت دیگری می‌‌شویم. ما با وارد کردن آن انسان دیگر در دنیای درون خود، رشد می‌‌کنیم.  کنوسگرد استاد  نوشتن از عواطف است، او در این کار بهترین است. در رمان‌هایش صحنه‌های زیادی وجود دارد که در آنها نشان می‌‌دهد که احساسات  چطور ما را در موقعیت‌های مختلف زندگی‌ هدایت‌مان می‌‌کنند. به نظر من کتاب‌های او می‌بایست جزو اموزش‌های اجباری برای همه روان‌شناسان باشد، به خاطر توصیف همدلانه و عمیق او در این‌باره که ما چطور  با احساسات‌مان با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنیم، و چطور این رابطه را از دست می‌‌دهیم وقتی‌ که نیاز‌های احساسی‌‌مان پاسخ داده نمی‌‌شوند.

شل: در نروژ به شما لقب "وکیل رابطه" داده‌‌ا‌ند. حالا شاید بتوان به شما "وکیل ترک‌کنندگان" لقب داد. آیا شما واکنش‌هایی‌ از این جنس در رابطه با کتاب‌تان دریافت کرده‌اید؟ 

گران: بله البته. کسان زیادی هستند که از این منظر خوش‌شان نمی‌‌آید. من آن‌ها را می‌‌فهمم، اما یک روان شناس یا روان‌درمان‌گر باید هر دو روی سکه را ببیند، زندگی‌ ما پر از تناقض است، چه ما خوش‌مان بیاید چه نیاید. من با این انتقادات خوب کنار می‌‌آیم، با افراد زیادی حرف زده‌ام که ترک شده بودند، درباره احساسی‌ که داشتند، احساس اینکه به آن‌ها خیانت شده است، اینکه چقدر ترک شدن مشکل و رنج‌آور است. اما کسی‌ که بعد از ترک شدن می‌خواهد به زندگی‌ ادامه دهد، می‌‌بایست یاد بگیرد خودش را بهتر بفهمد، سهم خود را در شکستن رابطه درک کند و از خود سوال کند: "نقش من در این میان چه بود؟". نه به این دلیل که قرار باشد تقصیر جدایی بر گردن کسی‌ که ترک شده است گذاشته شود، بلکه به این دلیل که این توانایی را داشته باشیم که همه داستان را برای خودمان تعریف کنیم، چیزها برای‌مان روشن شوند، برای این‌که بتوانیم ادامه دهیم.
این کتاب راهنمای ترک کردن پارتنر نیست، برعکس، هشداری است برای آنچه می‌‌بایست از آن اجتناب کنیم، اگر مایل به حفظ عشق و ارتباط هستیم.



۰۴ شهریور، ۱۳۹۷




نفرت جایی‌ متولد می‌‌شود که انسان‌ها به یکدیگر نزدیک‌اند، در خانواده، در بین دوستان، پارتنرها، شرکا. اهانت‌ها و طرد کردن‌های خواسته یا ناخواسته، به خصوص بر روی عشاق و کسانی که زمانی بسیار به هم نزدیک بوده‌ا‌ند تاثیر زیادی می‌‌گذارد؛ هفتاد درصد قتل‌ها در جهان مدرن بین پارتنرها اتفاق می‌‌افتد.

 در کنار این آمار، تعداد بیشتری از افراد "متنفر" وجود دارند، کسانی که نفرت را در وجود خود حمل می‌‌کنند اما سعی‌ می‌‌کنند آنرا نشان ندهند، زیرا می‌‌دانند که نفرت، مانند بدخواهی و حسادت، حقیر شمرده می‌‌شود و آنها را زشت می‌‌کند. راهی‌ دیگر برای ابراز حس نفرت، ابراز آن به شکل گمنام است. در پشت سپر بی‌چهرگی هویت مجازی، آشکارا نفرت‌پراکنی صورت می‌‌گیرد. زمانی که نفرت کانالیزه شود، افراد آماده برای اعمال خشونت می‌‌شوند.





ویژگی‌ها

نفرت، بر خلاف خشم، یک رعد و برق گذرای احساسی‌ نیست. ما آگاهانه و هدفمندانه (rational) نفرت می‌‌ورزیم. هیچ احساس انسانی‌ به اندازه نفرت، آگاهانه هدایت نمی‌‌شود، حسی که از امروز به فردا از بین نمی‌‌رود. بر خلاف خشم که به اتفاقی‌ خاص محدود می‌‌شود، نفرت بی‌‌انتها و اسیرکننده است: هر چه طولانی‌تر نفرت بورزیم، محکم‌تر به ابژه نفرت پیوند می‌‌خوریم، و نیرویی ایجاد می‌‌شود که نه رهایی‌بخش است و نه تطهیر کننده، بلکه به ما صدمه می‌‌زند. نفرت مخرب‌ترین احساس انسانی‌ شناخته می‌‌شود، هم برای کسی‌ که نفرت می‌‌ورزد و هم برای قربانی‌اش. نفرت تمایل به تخریب و نابودی ابژه خود را دارد و برای قربانی راهی‌ به جز عقب‌نشینی باقی‌ نمی‌‌گذارد چرا که او موجودیت خود را مورد تهدید می‌‌بیند. او هیچ امکانی ندارد که با نفرت، صلح‌جویانه روبه‌رو شود. نفرت مانند خشونت آخر داستان است و جایی‌ برای دیالوگ باقی‌ نمی‌‌گذارد. نفرت در قربانی خود همان حس ناتوانی را ایجاد می‌‌کند که در فرد نفرت‌ورز باعث به وجود آمدن‌اش شده است. اختلاف قابل بحث است اما نفرت نه، قربانی نفرت تنها می‌‌تواند در مقابل آن جا خالی‌ دهد. می‌‌توان بین نفرت ِواکنشی و نفرتِ وابسته به شخصیت تمایز قائل شد. نفرت واکنشی ناشی‌ از رنجش‌ها یا زخم‌هایی است که به آنها پرداخته نشده است، احساسی‌ که شاید از آن شرمنده باشیم. نفرت وابسته به شخصیت خود را در کاراکتر فرد -بیش از همه به شکل بی‌اعتمادی بیمارگونه- نمایان می‌‌کند. چنین فردی دیگران را تحقیر می‌‌کند تا خود احساس ارزشمند بودن کند.  چنین فردی می‌‌تواند سادیست یا کلبی‌مسلک (Cynical) باشد و شخصیت‌اش با یک نفرت دائمی در هم پیچیده شده است.


پیدایش

نفرت از یک احساس ناتوانی سرچشمه می‌‌گیرد، واکنشی به حس طرد شدن یا مورد بی‌عدالتی قرار گرفتن است. نفرت در بیشتر موارد احساس فرد شکست خورده است، او به خاطر حس تحقیر در برابر دیگری، خود را درمانده و موقعیت خود را غیر قابل تحمل می‌‌بیند.  به این ترتیب فرد نفرت‌ورز ادراک خود را محدود به بی‌عدالتی (فرضی؟) و میل به صدمه زدن به ابژه نفرت، حتا نابودی او می‌‌کند. در دوران بلوغ بیش از هر زمان دیگری مستعد ابتلا به نفرت هستیم، دورانی که جهان‌بینی‌ و معیارهای ارزشی‌مان در نوسان است و تغییرات هورمونی نیز پتانسیل خشونت‌ورزی را بالا می‌‌برد. نفرت‌ورزی در این سن و سال معمولاً مشروط است، کسی‌ که دیروز منفور بود امروز می‌‌تواند صمیمی‌‌ترین دوست باشد.

برای نفرت‌ورزی می‌‌بایست ساده‌نگر و تنگ‌نظر بود. کسی‌ که سبک و سنگین می‌‌کند و اجازه شک و تردید به خود می‌‌دهد، از تیزی احساس خود می‌‌کاهد.

این تمایل به سیاه و سفید دیدن، در ماه‌های نخستین زندگی‌ انسان شکل می‌‌گیرد. از منظر روانشناسی اعماق، نفرت یک اختلال احساسی‌ اولیه است که به  کمبود یا نبود محبت و توجهِ فرد مراقبت کننده از نوزاد مربوط می‌‌شود. میدان ادراکی کودکی که مورد بی‌توجهی‌ یا کم توجهی‌ قرار می‌‌گیرد، به خوبی‌ و بدی مطلق تقسیم می‌‌شود و یاد نمی‌‌گیرد که بین این دو اکستریم را هم ببیند. برای انسانهایی‌ که یاد گرفته‌ا‌ند همه چیز را تعمیم ندهند، یک ایده قابل تصحیح شدن است. کسی‌ که این توانایی را نیاموخته است، بر آن چنگ می‌‌اندازد و در این حالت نفرت در شخصیت فرد ذوب شده است و قابل عوض شدن نیست.


عوارض جانبی

 نفرت و فرزند کوچکش متلک‌اندازی، خاصیت سرگرم‌کننده دارند. نفرت می‌‌تواند به تحرک در آورد، می‌‌تواند فرد نفرت‌ورز را از ناتوانی خود بیرون بکشد و او را بر آن دارد که برای خواسته‌هایش دست به عمل بزند. نفرت می‌‌تواند هویت بخش باشد؛ من نفرت می‌‌ورزم، پس هستم. کسی‌ که نفرت می‌‌ورزد خود را از دیگران متمایز می‌‌کند، از خود در برابر حس بی‌عدالتی که تجربه کرده است دفاع می‌‌کند و حس شکسته شدن ارزش درونی‌ خود را التیام می‌‌بخشد، چه به شکل شخصی‌ یا گروهی. نفرت فاصله می‌‌اندازد، اما می‌‌تواند وصل هم بکند؛ نفرت‌ورزی به شکل جمعی ساده تر است زیرا نیروهای خودبازدارنده‌ی فردی زودتر از بین می‌‌روند و آمادگی برای خشونت‌ورزی افزایش پیدا می‌‌کند.

اما ثبات پیدا کردن افراد نفرت‌ورز، به معنای بی‌ثباتی برای قربانیان نفرت است. زخمی شدن و زخمی کردن آنان به راحتی پذیرفته می‌‌شود، دچار معضل‌هایی‌ مانند افسردگی، اعتیاد و ترومای روانی‌ می‌‌شوند و ریسک ابتلای آنان به بیماری‌های روانی‌ چند برابر می‌‌شود. رد پای نفرت به آسانی از بین نمی‌‌رود. نفرت خشونت روانی‌ است و هر چند که شاید به حرکت در بیاورد، اما نمی‌‌تواند چیزی را بسازد بدون اینکه چیزی دیگر را ویران کند.

درمان

بر خلاف تصور رایج، فرد نفرت‌ورز دچار کمبود عشق نیست، بلکه دچار کمبود همدلی است، دچار ناتوانی  خود را جای دیگران گذاشتن و آنها را درک کردن. فرد نفرت‌ورز افق دید تنگی نسبت به هم‌نوع‌های خود دارد و به سختی می‌‌توان جلوی او را گرفت. مردان بیشتر از زنان تسلیم نفرت می‌‌شوند؛ زنان بیشتر حاضرند روی زخم‌های خود کار کنند، مردان کمتر تحمل ناآرامی‌های درونی‌ را دارند و به دنبال راه‌حل‌های کوتاه مدت می‌‌گردند. برای درمان‌گر نفرت نشانه خوبی‌ است برای اینکه حس‌های خودکم‌بینی‌ و زخم‌های پشت آن را کشف کند. اگر نفرت به بخشی از شخصیت فرد تبدیل شده باشد، قابل درمان نیست. فرد می‌‌تواند تلاش کند یاد بگیرد که آنرا به شکلی‌ مهار و مدیریت کند که کمترین ضرر را برای خود و دیگران داشته باشد. اما نفرت نسبی‌، نفرتی که در واکنش به یک زخم و آزار مشخص به وجود آمده  قابل درمان است. در مورد این افراد فرض بر این است که در اساس توانایی همدلی دارند و قادر هستند با حرف زدن از حس نفرت خود (در روند درمان)، خشم‌های فرو خورده‌شان را از بین ببرند و حس خود-ارزشمندی‌شان را از راه دیگری (به جز نفرت) دوباره به دست آورند و به ثبات برسانند. درمان نفرت یعنی‌ تمرین برای همدلی، این کار بهتر است در صحبت و گفتگو با کسانی انجام شود که تا به این زمان مورد نفرت و تحقیر قرار گرفته‌ا‌ند. همین طور یادگیری تمایز قائل شدن، از قضاوت‌های فله‌ای و کلی‌ دست کشیدن، الگوهای ثبت شده فکری را مورد تردید قرار دادن تمرین‌های ساده‌ای نیستند، فرد می‌‌بایست دقیق گوش دهد و تفاهم را بیاموزد. پیشگیری از نفرت به معنای بررسی‌ کردن احساسات نامطلوب خود، تقسیم کردن مشاهدات خود با دیگران و در برابر متفاوت بودن دیگری به درک‌های جدیدی راه پیدا کردن است.

از مجله دانش  زمان، چاپ آوریل ۲۰۱۸ (Zeit Wissen, 04.2018) 

۱۰ آبان، ۱۳۹۶



مصاحبه‌ای با هریت لرنر (Harriet Lerner) ، نویسنده، روانشناس و روان درمانگر


 مجله روانشناسی امروز: خانم لرنر، شما آخرین بار کی‌ معذرت خواهی‌ کردید؟

 .لرنر:  امروز صبح، از همسرم معذرت خواهی‌ کردم

ر.ا.: آیا زیاد پیش می‌‌آید که مجبور باشید از همسرتان عذر خواهی‌ کنید؟

لرنر: مثل بسیاری از افراد، من نیز در رابطه با همسرم خیلی‌ وقتها رفتار نادرستی دارم. بعد از ۴۵ سال ازدواج،  بله زیاد پیش می‌‌آید که از یکدیگر معذرت خواهی‌ کنیم. بعد از این مدت  در این کار خبره شده ایم.

ر.ا.: آیا انسان خود را با معذرت خواهی‌ آسیب پذیر نمی‌‌کند؟

لرنر: بله. در وهله اول نمی‌‌دانم که آیا دیگری عذر مرا قبول می‌‌کند یا نه‌. و آیا می‌بایست با کوهی از انتقادات مواجه شوم؟ اما یک معذرت خواهی‌ خوب، در میان مدت- طبق تجربه شخصی‌ خودم و همینطور تجربه از کار رواندرمانی- باعث بالا رفتن احترام من نسبت به خودم می‌‌شود و البته بالا رفتن احترام دیگران نسبت به من. بنابر این یک معذرت خواهی‌ جدی و واقعی‌  ما را کوچک نمی‌‌کند. مگر اینکه بخواهیم به وسیله یک عذر خواهی‌- به هر قیمتی - از اختلاف و بحث اجتناب کنیم، وقتی‌ که با معذرت خواهی‌ تنها کوتاه می‌‌آییم که آتش بس برقرار شود. البته در مقوله معذرت خواهی‌ تفاوتهایی بین زنان و مردان وجود دارد.

ر.ا.: چه تفاوتهایی؟

لرنر: برای مردان عذرخواهی‌ به مراتب سخت تر از زنان است. به همین دلیل که عنوان کردید، به دلیل ترس از ضعیف و کوچک جلوه کردن. اما مسئولیت پذیری در روابط شخصی‌ یا شغلی‌ یا در خانواده، بر این اساس است که بتوان رفتار خود را از بیرون دید و برای آنها احساس پشیمانی کرد و این پشیمانی را ابراز کرد. همانطور که گفتم، عذرخواهی‌ به هیچ وجه علامت   کوچکی و ضعف نیست، حتا اگر گاهی چنین حسی دارد.

ر.ا.: شما (در کتاب خود) نوشته اید که معذرت خواهی‌ یک هدیه سه‌گانه است؛ هدیه به خود، هدیه به طرف مقابل، و هدیه به رابطه. منظورتان چیست؟

لرنر: اول اینکه عذرخواهی‌ یک هدیه به دیگری است. با عذرخواهی‌ به دیگری این امکان را می‌‌دهم که در رابطه‌اش با من احساس امنیت و پشتیبانی‌ شدن داشته باشد. ما با عذرخواهی‌ به دیگری نشان می‌‌دهیم که احساسات او برایمان جدی است و مسئولیت اشتباه خود را به عهده می‌‌گیریم. یک معذرت خواهی‌ خوب  به دیگری این حس را می‌‌دهد که در رابطه عدالت برقرار است و تصور او را از واقعیت تقویت می‌‌کند: "بله، احساس زخمی شدن تو و سرخوردگی تو معنایی دارد، و کارها و حرفهای من درست نبوده است". با یک معذرت خواهی‌ درست، همه اینها به طرف مقابل من انتقال پیدا می‌‌کند. من این پیام را می‌‌دهم که می‌خواهم بخشی از رنج او را بگیرم و به دوش بکشم، و این قول که کار اشتباهم را تکرار نمی‌‌کنم.

ر.ا.: و هدیه به خود؟

لرنر: این مربوط می‌‌شود به حس احترام من نسبت به خودم؛ به بلوغ رسیدن معنایش این است که می‌‌تونم خودم را ابژکتیو ببینم و برای عملکردم مسئولیت قبول کنم.

ر.ا.: منظور از هدیه به رابطه چیست؟

لرنر: ما در طول زندگی‌ دوباره و دوباره دیگران را زخمی می‌‌کنیم و از سوی آنها زخمی می‌شویم. بنابراین معذرت خواستن و معذرت پذیرفتن تا لحظه  آخر زندگی‌  مهم خواهد بود. روابط بین انسانی‌، رابطه بین دو همکار، بین دو دوست، یا  رابطه عاطفی و عاشقانه، بسیار تراژیک می‌‌بود اگر ما قابلیت و توانائی عذرخواهی‌ را نداشتیم. ما همه انسانیم، با کاستی‌ها و اشتباه هایمان. یک عذرخواهی‌ خوب می‌‌تواند شفا بخش باشد و رابطه بین دو نفر را تحکیم کند. اما نبود عذرخواهی‌، یا عذرخواهی‌ ناموفق شکاف ایجاد می‌‌کند یا حتا می‌‌تواند باعث پایان یافتن یک دوستی‌ شود.

ر.ا.: تا جایی‌ که به یاد می‌‌آورم، مادرم هرگز نمی‌‌توانست از ما بچه‌ها برای کاری عذر خواهی‌ کند. وقتی‌ کتاب شما را
می‌ خواندم، به یاد آوردم که او به خاطر این ناتوانی‌اش در عذرخواهی‌، در لحظه‌های حساس زندگی‌‌اش نتوانست به دیگران نزدیک شود.

لرنر: معمولا انسانهایی‌ که بیشترین درد و اندوه را برای دیگران فراهم می‌‌کنند، همان کسانی هستند که توانائی معذرت خواهی‌ را ندارند. چون برای عذرخواهی صادقانه، فرد نیاز به مبنایی منسجم دارد، پایه محکمی که ریشه در عزت نفس دارد. تنها چنین کسی‌ می‌‌تواند در رفتار خود تامل کند و به خودش با  فاصله بنگرد.

ر.ا.: معنی حرف شما این است که  می‌‌بایست  خود را دوست داشته باشم تا قادر به عذرخواهی باشم؟

لرنر: البته. برای فهمیدن اشتباهاتی که به دیگران ضربه زده است، نیازمند به عزت نفس و ارزش دادن به خود هستیم. کسانی که قادر به عذرخواهی نیستند، بر لبه‌ای باریک بالای دره عدم عزت نفس بالانس و مقاومت می‌‌کنند.

ر.ا.: می‌‌توانید دقیقتر توضیح دهید؟

لرنر: به عنوان مثال من با افراد زیادی سر و کار داشته‌ام که از پدر و مادر خود انتظار عذرخواهی‌ برای کارهایی‌ که در کودکی با آنها کرده بودند داشتند. امیدی که برای بسیاری از آنها هیچوقت برآورده نمی‌‌شود، و این ربطی‌ ندارد به اینکه آن پدرو مادرها فرزندان خود را دوست داشته اند یا دارند. توانائی پشیمان شدن و عذرخواهی‌ کردن (پس به دوست داشتن دیگری لزوما مربوط نیست، بلکه...) با عزت نفس و دوست داشتن خویش مربوط است. کسی‌ که از خودش شرم می‌‌کند، افکار مسمومی نسبت به خود دارد، افکاری شبیه: من انسان بدی هستم، من لایق دوست داشته شدن نیستم، من برای فرزندم پدر یا مادر بدی بوده ام...قادر به عذرخواهی‌ کردن نیست. ما می‌‌تونیم برای کاری که کرده یا نکرده ایم، برای حرفی‌ که زده یا نزده ایم عذرخواهی‌ کنیم، اما نمی‌‌توانیم و نمی‌بایست برای کسی‌ که هستیم عذرخواهی‌ کنیم.

ر.ا.: آیا معذرت خواهی‌ بین دو همکار، دو دوست، و دو نفر که در یک رابطه هستند با هم فرق دارد؟

لرنر: البته که در یک رابطه کاری نیز مهم است که برای عملکرد خود مسئولیت قبول کنیم و همیشه راه ساده  مقصر شمردن دیگران را انتخاب نکنیم. اما بهتر است دقت کرد که در محیط کاری بیش از حد عذرخواهی نکنیم. به خصوص زنان، که عادت دارند بسیاری از مسائل عاطفی خود را با خود به محل کار حمل کنند، در حالیکه جایشان آنجا نیست. مساله اساسی‌ در رابطه همکاری، انجام دادن درست کار به طور مشترک است. در یک رابطه عاطفی یا عاشقانه یا خصوصی، مساله مهم نزدیک شدن به یکدیگر، ایجاد نوعی "حقیقت مشترک" است. در چنین رابطه‌ای برای رسیدن به آشتی‌ و هارمونی، خیلی‌ بیشتر به عمق می‌‌رویم. در اینجا عذر خواهی یک اتفاق لحظه‌ای نیست، بلکه مانند دوی ماراتونی است که چیزهای دیگری نیز به آن تعلق دارد، مانند خوب گوش کردن یا به دیگری فضا دادن برای ابراز رنج و آزردگی خود. من به آن نام "صندلی داغ" می‌‌دهم.

ر.ا.: صندلی داغ؟

لرنر: من باید احساس رنجش و آزردگی و سرخوردگی که طرف مقابل در برابرم ابراز می‌‌کند را طاقت بیاورم. اینکار به یک عذرخواهی درست  در یک رابطه عاطفی یا دوستانه تعلق دارد. اما چنین چیزی در یک رابطه کاری مشکل ساز است.

ر.ا.: معمول‌ترین اشتباه در عذر خواهی چیست؟

لرنر: استفاده از کلمه "اما"! مثلا: "من متاسفم که ...کار را کردم، اما تو هم ...کار را کردی". این کلمه همه صداقت و جدیت یک عذرخواهی را از بین می‌‌برد و هیچ تفاوتی نمی‌‌کند که بعد از آن چه جمله‌ای بیاید، حتا اگر کاملا درست و واقعی‌ باشد. این کلمه که در میان بسیاری از عذرخواهی‌‌ها می‌‌خزد، با خود معنای توجیه و کم اهمیّت جلوه دادن عملکردمان را  به دنبال دارد و عذر خواهی ما را ضعیف می‌‌کند. اشتباه دیگر این است که به خاطر احساسی‌ که طرف مقابل پیدا کرده است عذر خواهی کنیم.

ر.ا.: مشکل اینکار چیست؟

لرنر: وقتی‌ من می‌‌گویم: " من متاسفم که تو را ناراحت یا عصبانی‌ کردم"  از قبول روشن و شفاف اشتباه خودم طفره می‌‌روم. وقتی‌ به عنوان مثال می‌‌گویم: "متاسفم که تو در مهمانی عصبانی شدی چون زیر حرف تو زدم" این یک عذر خواهی واقعی‌ نیست.

ر.ا.: فرم بهتر در این مثال چه می‌‌توانست باشد؟

لرنر: "متاسفم که در مهمانی زیر حرف تو زدم. می‌‌دانم که از این کار خوشت نمی‌‌آید. می‌فهمم که کارم درست نبود. و می‌‌خواهم که دیگر پیش نیاید." به زبان دیگر: یک عذرخواهی‌ خوب بر روی عملکرد من تمرکز می‌‌کند و نه‌ بر روی عکس العمل دیگری. برای کار خود عذرخواهی‌ کنید، و تمام! البته یک عذرخواهی‌ کامل هم، در صورتی‌ که قرار نباشد رفتاری که به خاطر آن عذر خواهی‌ می‌‌کنیم کمترین تغییری کند، کوچکترین فایده‌ای ندارد و یک عذرخواهی‌ خالی‌ خواهد بود.

ر.ا.: نظرتان درباره دادن شکلات، هدیه، دسته گل و یا فرمهای دیگر "پرداخت غرامت" در عذرخواهی چیست؟

لرنر: از دید من چنین فرمهای جبران خسارت  به یک عذرخواهی‌ موفق تعلق دارد. اگر من لیوان شراب را بر روی لباس دوستم خالی‌ کنم و تنها یک "ببخشید" بگویم، بدون اینکه زحمت و خرج  تمیز کردن آن را بر عهده بگیرم، این یک عذرخواهی‌ ناقص  خواهد بود و تاثیرزیادی نخواهد داشت. من اغلب از مراجعین (مرد) خود می‌‌شنوم: "من صد بار از همسرم عذرخواهی‌ کرده ام، اما او نمی‌‌تواند موضوع را تمام کند".  روشن است که عذرخواهی‌ نمی‌بایست تبدیل به وسیله‌ای برای ساکت کردن دیگری شود! همانطور که گفته شد معذرت خواهی‌ (در رابطه شخصی‌ و احساسی‌) یک دو مارتن است نه‌ دو سرعت. چیزی که می‌‌تواند گاهی مشکل باشد. ما عموما به طور ناخود آگاه سعی در دفاع از خود داریم. اما حالت تدافعی گرفتن، کاملا نقطه مقابل درست گوش دادن و فهمیدن و درست ارتباط بر قرار کردن است. ما احتیاج به اراده قوی و صداقت در برابر خودمان داریم که بتوانیم خود را از تمایل به حالت تدافعی گرفتن رها کنیم.

ر.ا.: چطور می‌‌توان این کار را انجام داد، چطور می‌‌توان خود را از  توجیه کردن خود هنگام عذرخواهی رهانید؟

لرنر: از همه مهمتر این است که دقیق گوش بدهیم. به این معنی‌ که سعی‌ کنیم هسته آنچه دیگری درباره رنج و احساسش می‌خواهد به ما بگوید را دریابیم. و سعی‌ نکنیم واقعیت‌ها را سر جایشان بگذاریم،  یا اغراق‌ها و بی‌ دقتی‌‌های درون گفته‌های او را تصحیح کنیم! وقتی‌ کسی‌ که در برابر او عذر خواهی‌ می‌‌کنید  ناگهان سر خشمش را به روی شما باز می‌‌کند، تحریفها یا اغراق‌های احتمالی‌ درون سخنهای او را درک کنید، اما قلب خود را باز کنید و به آن چیزی در حرفهایش گوش بدهید که می‌توانید بفهمید و برایتان قابل قبول است، حتا اگر تنها نیمی از حرفهای او باشد. کنجکاو باشید برای فهمیدن آنچه او حس می‌‌کند. از او سوال کنید. سعی‌ کنید او را آنطور بفهمید که دوست دارید خود فهمیده شوید.

ر.ا.: به نظر کار سختی می‌‌آید.

لرنر: بله، من خوب می‌‌فهمم که می‌‌تواند مشکل باشد. برای خوب گوش دادن، نیاز به این است که کمی‌ بر ذهن خود ترمز بزنیم؛ حرف او را قطع نکنیم، تصحیح نکنیم. شما می‌ توانید در مورد چیزهایی‌ صحبت کنید  که نظر دیگری نسبت به آن دارید یا با آن موافق نیستید، اما لطفن این کار را در اولین جلسهٔ عذرخواهی انجام ندهید.

ر.ا.: آیا می‌‌شود برای همه چیز عذرخواهی کرد؟ یا چیزهایی‌ وجود دارند که قابل عذرخواهی‌ نیستند؟

لرنر: بعضی‌ چیزها را مسلما نمی‌‌توان با یک عذرخواهی جبران یا ترمیم کرد. یکی‌ از دوستان من با اتومبیل از چراغ قرمز رد شده و بچه‌ای را زیر گرفته که در همان لحظه از دنیا رفته است. او سعی‌ کرد از خانواده کودک عذرخواهی‌ کند، اما آنها نخواستند او را ببینند. هدف اصلی‌ یک عذرخواهی نباید این باشد که من خودم احساس بهتری داشته باشم. همه عذرخواهی‌‌ها پذیرفته نمی‌‌شوند.

ر.ا.: من چه زمانی حقی‌ برای دریافت یک عذرخواهی دارم؟

لرنر: اگر شما از کسی‌ انتظار عذرخواهی‌ دارید، تقریبا هیچگاه آنرا اینطور به دست نمی‌‌آورید که  از او تقاضا کنید. مهمتر این است که برای او شرح دهید که احساس شما چیست. مثلا: " در صحبت قبلی‌ مان حس کردم که احترام من حفظ نشده است و تحقیر شده ام" و نه‌ اینطور که: " تو خیلی‌ پست و وقیح بودی". از خودتان بگویید و سعی‌ کنید مختصر و مفید باشد.

ر.ا.: من معمولا به دخترم می‌‌گویم:" لطفا پیش او عذرخواهی‌ کن"، یا : "نگاه کن او از تو عذرخواهی کرده است". آیا این خوب است؟ چطور می‌‌توان به یک کودک عذرخواهی کردن را آموخت؟

لرنر: شما زمانی یک کودک را برای عذرخواهی کردن تربیت می‌‌کنید که بتوانید او را برای این کارش تشویق کنید و به او بگویید: "ممنون برای عذرخواهی ات". این کاری است که کمتر پدر- مادری انجام می‌‌دهد. بلکه بیشتر اوقات بابت آن سرزنش هم می‌‌شوند. این باعث می‌‌شود آنها در برابر این موضوع آلرژی پیدا کنند.

ر.ا.:  موقعیت را عوض کنیم؛ اگر کسی‌ از من عذرخواهی‌ کند، آیا وظیفه دارم اتوماتیک او را ببخشم؟

لرنر: البته که نه‌. نمی‌‌دانم در آلمان چگونه است، اما در آمریکا فرهنگ عمومی‌  به مردم  فشار می‌‌آورد که عذر خواهی‌ را حتما قبول کنند و فرد را ببخشند. انگار که این تنها راه رها شدن از رنجی‌ باشد که دیگری به او وارد کرده باشد: "پدرت را ببخش، او هر کاری که توانسته انجام داده! کلی‌ زمان از آن وقت گذشته! خودت را از گذشته رها کن..." چنین موعظه‌هایی‌ از دید من بیش از حد داده می‌‌شوند.

ر.ا.: عذرخواهی پس همیشه چاره کار نیست؟

لرنر: البته که (با عذرخواهی) می‌‌توان و می‌بایست از شدت قدرت کسی‌ که  آزار رسانیده کاهید. اما طرف مقابل موظف نیست رنج خود را درجا فراموش کند. من فکر می‌‌کنم اصرار شدید بر قبول عذرخواهی یا بخشندگی، فرد آسیب دیده را تنها تر و در خود فرو رفته تر می‌‌کند. از چنین اصرار شدیدی می‌ بایست دست برداریم. مانطور که گفتم برای بعضی‌ چیزها نمی‌‌توان تنها عذرخواهی کرد.



  روانشناسی امروز،  نوامبر ۲۰۱۷( Psychologie Heute, November 2017)


۱۶ مهر، ۱۳۹۶



ما فکر می‌‌کنیم  خبر داریم که سیفون توالت چطور کار می‌‌کند، یا پیامد‌های روند‌های سیاسی چیست. اما در بیشتر اوقات ما مغلوب نوعی توهم دانائی هستیم و دانسته‌های خود را با دانسته‌های دیگران اشتباه می‌‌گیریم. و این عواقب مخربی دارد.

مجله روانشناسی امروز: پرفسور سلومن (Steve Sloman), اگر من از شما بپرسم سیفون توالت چطور کار می‌‌کند آیا می‌‌توانید آن را توضیح دهید؟

پ.سلومن: بله.

ر.ا. : تحقیقات مختلفی‌ نشان می‌‌دهند که بیشتر افراد قادر به اینکار نیستند! و نه‌ فقط در مورد توالت! شما در کتابی‌ که با همکارتان فیلیپ فرنباخ ( Philip Fernbach) نوشته اید (The Knowledge Illusion)، ذکر کرده‌اید که بیشتر افراد نمی‌‌دانند ماشین قهوه‌جوش چطور کار می‌‌کند یا چسب مایع چطور دو تکه کاغذ را به‌‌‌ هم نگاه می‌‌دارد.

پ.سلومن: این برای ما هم بسیار شگفت آور بود که مردم تا چه حد نمی‌دانند. ۲۵ درصد مردم آمریکا نمی‌‌دانند که زمین به دور خورشید می‌‌چرخد و فقط چهل و سه‌ درصد می‌‌توانند یکی‌ از قضات دادگاه عالی‌ را نام ببرند. چنین آماری به ما نشان می‌‌دهند که تا چه حد معلومات عمومی‌ افراد کم است، و نه‌ فقط در آمریکا. نکته مهم اما این نیست که  بسیاری نمی‌‌دانند، نکته این است که نمی‌‌دانند تا چه حد نمی‌‌دانند. آنها دانش خود را در مورد رویداد‌ها و نحوه عملکرد هر چیزی -به اشتباه- بالا تخمین می‌‌زنند. مثلا فکر می‌‌کنند که می‌‌دانند سیفون توالت چطور کار می‌‌کند، اما وقتی‌ از آنها توضیح دقیق‌تر بخواهید، چیزی برای گفتن ندارند.

ر.ا. : دانشمندان چطور فاصله بین آنچه افراد می‌‌دانند و آنچه باور دارند که می‌‌دانند را اندازه می‌‌گیرند؟

پ. سلومن: فرانک کایل (Frank Keil روانشناس دانشگاه یل) برای این منظور روشی‌ پیدا کرد به این ترتیب که از افراد مورد آزمایش خواسته شد دانسته‌های خود را درباره مسائل سوال شده در یک مقیاس (طیف) بین یک تا هفت تخمین بزنند. مثلا سوال این بود که زیپ لباس چطور کار می‌‌کند. و بعد از آنها می‌‌خواست که تا جای ممکن دقیقا آنرا توضیح دهند، و پس از آن‌ دوباره دانش خود را تخمین بزنند. طبعن تخمینهای ثانوی در حد پایینتری بودند، تلاش برای توضیح دقیق‌تر، توهم داشتن دانش را در آنها از بین می‌‌برد. ما این آزمایش را بارها تکرار و این تاثیر را مشاهده کردیم.

ر.ا. : این اثر در چه زمینه‌هایی‌ خود را نشان می‌‌داد؟

پ.سلومن: در زمینه اشیا و مسائل عینی روزمره، مثل کارکرد خودکار یا قفل، و چیزهای کمتر روزمره مثل هلیکوپتر، و در زمینه رویدادهای سیاسی یا اجتماعی، مثل سیستم بیمه‌ درمانی.

ر.ا.: وجود این توهم را چگونه می‌‌توان توضیح داد؟

پ.سلومن: تفکر  پروسه‌ای نیست که تنها در ذهن فرد جریان داشته باشد، بلکه یک فرایند جمعی است. ما یک دانش جمعی داریم که به عنوان فرد، زمانی که می‌‌اندیشیم خود را به آن متصل می‌‌کنیم. از یک سو این واقعیت به ما انسان‌ها این امکان را می‌‌دهد که بسیار بیشتر از هر موجود زنده دیگری قادر به ساخت و آفرینش باشیم. از سوی دیگر اما باعث می‌‌شود ما دانش دیگران را با دانش خود اشتباه بگیریم و فکر کنیم دانش جمعی، دانش فردی ما هم هست.

ر.ا. : منظورتان از این جمله دقیقا چیست: ... به عنوان فرد، زمانی که می‌‌اندیشیم خود را به آن متصل می‌‌کنیم؟

پ.سلومن: توانایی‌های شناختی‌ فردی، محدود هستند. به همین دلیل انسان از آغاز پیدایش تمدن، تخصص‌های حرفه‌ای را توسعه داد. یک نفر متخصص کشاورزی شد، یک نفر پزشکی‌ و دیگری آشپزی. دانشمندان به آن "تقسیم کار شناختی‌" می‌‌گویند. ما انسان‌ها اینطور برنامه‌ریزی شده‌ایم که در گروه عمل کنیم. یعنی‌ ما می‌‌توانیم  حجم اندک دانش خود را با دانش دیگران پیوند دهیم. ما از این تقسیم کار شناختی‌ به طور دائم بهره می‌‌بریم، چه در گروه‌های کوچک، چه در مقیاس‌های بزرگتر مثل شهرها  و کشورها.

ر.ا. : و این باعث می‌‌شود ما انسانها در بسیاری زمینه‌ها موفق باشیم؟

پ.سلومن: بله. دانش جمعی  ما را به جایی‌ رسانیده که قادر به خلق آیفون و بوئینگ ۷۴۷ باشیم، کارهایی‌ باور نکردنی که انسان به عنوان تنها موجود زنده قادر به انجام‌شان بوده است. اما همین باعث می‌‌شود که دری به سوی ایجاد توهم به روی ما باز شود. اینکه بدانیم در دانش جمعی، دانسته‌ای در مورد موضوعی وجود دارد، تصور می‌‌کنیم که خودمان کارشناس آن‌ موضوع هستیم.

ر.ا.: چطور به این نتیجه رسیدید؟

پ.سلومن: ما دلایل روشنی در دست داریم. در یکی‌ از تحقیق‌های‌مان چند پدیده علمی‌-خیالی را مطرح کردیم. مثلا به یک گروه از افراد مورد آزمایش گفتیم که دانشمندان قادر به کشف باران هلیوم شدند، اما هنوز نمی‌‌دانند که چطور درست می‌‌شود. بعد از آنها پرسیدیم که به نظرشان چطور می‌‌توان این پدیده را توضیح داد. به یک گروه دیگر اما گفتیم که دانشمندان دلیل این پدیده را کشف کرده اند و پرسیدیم که فکر می‌‌کنند چقدر آنرا می‌‌فهمند. در آخر از هر دو گروه خواسته شد دانش خود را در مقیاسی بین یک تا ده تخمین بزنند. تخمین گروه دوم از دانش خود، بالاتر از گروه اول بود. تنها به این دلیل که فکر می‌‌کردند دانشمندان پاسخی برای چنین پدیده‌ای دارند، تصور می‌‌کردند که آنرا بهتر می‌‌فهمند، با وجود اینکه ما توضیح بیشتری در مورد آن نداده بودیم.

ر.ا.: به دلیل وجود اینترنت ما امروز دسترسی به حجم عظیمی‌ از اطلاعات داریم. آیا این باعث شده "توهم دانش" در ما شدیدتر شود؟

پ. سلومن: بله. در اینباره هم تحقیقات نشان داده‌اند که افرادی که به اینترنت دسترسی دارند، خود را باهوش‌تر و داناتر از آنچه هستند می‌پندارند. در یک آزمایش به گروه اول لیستی از سوال‌ها داده شد که برای پاسخ به آن اجازه استفاده از اینترنت را داشتند، گروه دوم اما نه‌. بعد از هر دو گروه خواسته شد تخمین بزنند که لیست بعدی سوال‌ها را چقدر خوب می‌‌توانند پاسخ دهند. گروه اول در تخمین خود بالاتر از گروه دوم بود، با اینکه لیست دوم هیچ ربطی‌ به لیست اول نداشت.

ر.ا.: شما اخطار می‌‌دهید که توهم دانش، می‌‌تواند باعث به وجود آمدن مشکلات سیستماتیک شود.

پ.سلومن: مشکلاتی که حل کردن‌شان کار ساده‌ای نیست. به عنوان مثال وقتی‌ انسان‌ها دانش خود را درست تخمین نمی‌‌زنند، آنطور که باید قدردان کار (تخصصی) دیگران نیستند. در محیط کاری، این پدیده می‌‌تواند کار گروهی را بسیار مشکل کند. و اگر رؤسا دچار این توهم باشند، می‌‌تواند مهلک باشد. مشکل دیگر گروه‌هایی‌ هستند که ادعا‌های اشتباه را مطرح می‌‌کنند، این را می‌‌توان در بین کسانی که دریافت‌های علمی‌ را انکار می‌‌کنند مشاهده کرد.

ر.ا.: مثل این ادعا که تغییرات اقلیمی ربطی به فعالیت‌های انسان ندارد، یا اینکه واکسیناسیون باعث اوتیسم می‌‌شود؟

پ.سلمن: دقیقا. افراد معمولاً برای درک مسائل به استناد‌های عقلانی رجوع نمی‌‌کنند، اینطور نیست که تحقیقات علمی‌ را مطالعه کنند و استدلال‌های مختلف را با هم مقایسه کنند، بلکه از اطرافیان خود تاثیر می‌‌گیرند. در واقع سوال اصلی‌ برای آنها این است که کدام گروه را می‌‌خواهند نمایندگی کنند. فرد می‌‌تواند به مراجع علمی‌ رجوع کند، یا فکر کند که همه دانشمندان قربانی تئوری توطئه هستند و تنها کسی‌ که واقعیت را می‌‌گوید پزشکی‌ با نظرات مخالف منحصر به فردی است که نظرات داغی‌ درباره ارتباط بین واکسیناسیون و اوتیسم دارد.
سوال این است که فرد چه کسی‌ را باور می‌‌کند. به خصوص مدل‌های ساده علت و معلولی می‌‌توانند چنین گروه‌های انسان‌های هم عقیده‌ای را بسازند.

ر.ا.: قطبی شدن نظرات در حیطه سیاسی تا چه حد با توهم دانائی ارتباط دارد؟

پ.سلومن: مدارکی وجود دارد که نشان می‌‌دهد آنهائی که نظرات افراطی دارند، کسانی هستند که کمتر می‌‌دانند. در آزمایشی‌ از افراد خواسته شد که محل اوکراین را روی نقشه نشان بدهند. و بعد از آنها سوال شد که چقدر مطمئن هستند که بهتر است آمریکا در اختلاف کریمه دخالت کند. کسانی که در نشان دادن اوکراین در نقشه اشتباه‌های بزرگتری داشتند، از همه بیشتر مطمئن بودند که کدام رفتار آمریکا در این مساله بهتر است.

ر.ا.:  انسانها نظرات افراطی دارند، چون نمی‌‌دانند که چه چیزی را نمی‌‌دانند؟

پ.سلومن: دست کم یکی‌ از دلیل‌ها این است. من فکر می‌‌کنم قطبی شدن فضای سیاسی به شکلی‌ که امروزه تجربه می‌‌کنیم، تا حدی ربط دارد به بزرگتر شدن توهم دانائی که نتیجه عوامل مختلفی‌ است، از جمله اینترنت که به ما این امکان را می‌‌دهد که خارج از محیط اجتماعی‌مان، گروه‌های هم عقیده در سطح جهانی بیابیم و بسازیم. ما امروز بیش از هر زمان دیگری در حباب زندگی‌ می‌‌کنیم. و این باعث تقویت تصورات اشتباه می‌‌شود. ممکن است هر کسی‌ فکر کند نظرش ٔبر اساس درک واقعی‌ اوست. اما واقعیت این است که بیشتر افراد تنها حرف بقیه‌ را تکرار می‌‌کنند، کسانی که  چیز بیشتری نمی‌‌دانند. و حتی بدتر از این؛ نظرات یکدیگر را تشدید می‌‌کنند و نظرات افراطی‌تر می‌‌سازند.

ر.ا. : آیا امکانی وجود دارد که بتوان عواقب منفی‌ توهم دانائی را کاهش داد؟

پ.سلومن: عقایدی مثل "واکسن باعث اوتیسم می‌‌شود" به سختی قابل تغییرند. آگاهی‌ رسانی در مورد عملکرد واکسنها ممکن است کمک کند، اما نمی‌‌شود مردم را راجع به همه چیز آگاه کرد. نکته مهمتر این است که مردم معمولا در مورد چنین مسائلی‌ انعطاف ناپذیرند، چون اعتقادت آنها گره خرده است به تعلق به گروه‌های اجتماعی‌شان. آنها نمی‌‌توانند یا نمی‌‌خواهند به اعتقادات‌شان دست بزنند، چون ممکن است این کار بین آنها و گروهی که به آن وابستگی دارند اختلاف بیاندازد.

ر.ا. : و در مورد قطبی شدن مواضع سیاسی چطور؟

پ.سلومن: می‌‌توان تلاش کرد که مردم درباره نتایج و اثرات اقدامات سیاسی صحبت کنند. در یکی‌ از آزمایشات وقتی‌ از افراد خواستیم که درباره اثرات احتمالی‌ پایین آوردن سنّ بازنشستگی یا اجرای طرح مالیات ثابت فکر کنند و نظر دهند، نه‌ تنها توهم دانائی آنان در هم شکست، بلکه باعث شد اطمینان و افراط نظرات‌شان پائین بیاید. و این یعنی‌ کم شدن فضای قطبی.

ر.ا.: اما توضیح دادن اینکه اقدامات سیاسی چطور عمل می‌‌کنند، می‌‌تواند بسیار پیچیده و مشکل باشد.

پ.سلمن: این ایراد واردی است. ما باید قبول کنیم که توانایی‌مان برای پیش بردن چنین گفتگوهایی محدود است، چون ما نمی‌‌توانیم متخصص برای همه چیز باشیم. به عنوان مثال اوراق رفرم طرح سلامتی آمریکا (پیشنهاد شده از طرف اوباما) بیش از بیست هزار صفحه است! من می‌‌توانم سعی‌ کنم درباره تاثیرات این رفرم صحبت کنم، اما نخواهم توانست چیز زیادی درباره‌اش بگویم، چون برای این منظور می‌بایست سالها در این رشته تحصیل کرده باشم. و این برای بیشتر موضوعات سیاسی صدق می‌‌کند. پس می‌بایست کماکان به دانش جمعی، به تخصص دیگران تکیه کنم. فکر می‌کنم برای شروع درست این است که برای تغییر فرهنگ تلاش کرد، و جمع را به طور کلی‌ منتقدتر کرد، به این شکل که گفتگو را آغاز کنیم. به این شکل که این مساله را مطرح کنیم که چقدر مهم است درباره نتایج و عواقب صحبت شود. به این شکل که یاد بگیریم به این مساله توجه کنیم که کسانی‌ که به عنوان متخصص انتخاب کرده ایم، واقعا متخصص هستند و نه‌ کسانی که به خاطر موقعیت‌شان قادرند نظر خود را مطرح کنند. به این شکل که روش گفتگوی نظرسازان، خبرنگاران و سیاستمداران را تغییر دهیم. که گفتمان اجتماعی را به شکلی‌ تحت تاثیر قرار دهیم که متخصصان بیشتر جای مطرح کردن نظراتشان را داشته باشند و در مورد عواقب تصمیمات سیاسی بیشتر صحبت شود.

ر.ا.: در سطح فردی، هر کسی‌ چه کاری می‌‌تواند بکند تا با توّهم دانائی خود برخورد بهتری داشته باشد؟

پ.سلومن: من پاسخ ساده و ثابتی به این سوال ندارم. اینکه ما به جمع تکیه می‌‌کنیم را من یک رفتار پایه‌ای انسانی‌ می‌‌بینم که نمی‌‌توان به آسانی آنرا از بین برد. به همین دلیل ما در برابر نظری که عقیده‌مان را تایید می‌‌کند کمتر انتقادی برخورد می‌‌کنیم نسبت به نظری که ٔبر خلاف عقیده ماست. ما انسان‌ها اینطور هستیم. اما می‌‌توانیم تلاش کنیم ورای  جمعی که به آن تعلق داریم ، ورای حبابی که در آن هستیم نگاه کنیم. قبول کنیم که نظرات ما بیشتر مواقع درست‌تر از نظرات دیگران نیست، و آنرا بیش از حد جدی نگیریم. سعی‌ کنیم متواضع‌تر باشیم و بدانیم که نمی‌‌توانیم همه چیز را بدانیم. این تلاش می‌‌تواند بسیار رهایی‌بخش باشد.

  روانشناسی امروز،  آگوست  ۲۰۱۷( Psychologie Heute, August 2017)

 
Home
Email
 
 
 

پسیو‌اگرسیو، پرخاشگری منفعلانه

از جدایی

هنر معذرت خواهی‌ (۳)

توهم دانايى

چرا موتسارت بچه‌ها را باهوش نمی‌‌کند

در باب همدلی

دام هارمونی (۲)

‌دام هارمونی (۱)

سرچ می‌‌کنی‌ یا هنوز فکر می‌‌کنی‌؟

آیا اندرز خوبی به ذهنت رسیده است؟...آنرا پیش خودت نگه دار!

هنر با خود تنها بودن

چطور با موفقیت شکست بخوریم

هنر معذرت خواهی (۲)

هنر معذرت خواهی (۱)

ترس از رابطه (۲)

ترس از رابطه (۱)

دام کمال‌گرايی (۲)

دام کمال گرایی(۱)

خشونت خانگی علیه زنان

از خاطره و حافظه (۱)

تمجيد‌های مورد ترديد

آخر اشتباه من کجاست؟

ترس مردان از احساسات

دو تا در عشق کافی نيستند

شما یك ایمیل جدید دارید

ای لحظه، بمان!

حیوون سكسی و دغدغه مسئولیت!

هنر دعوا کردن (۲)

هنر دعوا کردن(۱)

کافکای عاشق پیشه

اخلاق(۲)

اخلاق (۱)

روابط موازی(۲)

روابط موازی(۱)

کمی هم از مردان بشنویم!

اسطوره خون آشامها

آیا پول خوشبختی می آورد؟

فیلسوفهای کوچک، سوالهای بزرگ

به ایدز شانس ندهیم

سکسوالیته ( ۳): اولین بار-قسمت اول

تاپ سیکرت(۲)

و همین لباس زیباست نشان آدمیت؟

تاپ سیکرت(۱)

طنز

آزمایش میلگرام…

خوشبختی دوستی واقعی

هنر بزرگ شدن

سکسواليته (۲) : زنان و خود ارضايی

وقتی عشق سردتر مي شود

قدرت اکثريت

هنر، برای خواستگاری

سکسواليته(۱) : پدوفيلی

وبلاگ: هر نفر يک ناشر؟

شستشوی مغزی

وحشت زده

قویترین میل جهان

شانس

رويا(۲)

رويا(۱)

چند کلمه حرف حسابی!(۲)

دخترهای حرف گوش کن، پسرهای شرور

چند کلمه حرف حسابی!(۱)

دروغ(۲)

دروغ(۱)

…انتقام

زیبایی(۳)

زیبایی(۲)

زیبایی(۱)

 
Enter your Email


Preview | Powered by FeedBlitz
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • اوت 2004  
  • سپتامبر 2004  
  • اکتبر 2004  
  • نوامبر 2004  
  • دسامبر 2004  
  • ژانویهٔ 2005  
  • فوریهٔ 2005  
  • مارس 2005  
  • آوریل 2005  
  • مهٔ 2005  
  • ژوئیهٔ 2005  
  • اوت 2005  
  • سپتامبر 2005  
  • اکتبر 2005  
  • نوامبر 2005  
  • دسامبر 2005  
  • فوریهٔ 2006  
  • مارس 2006  
  • مهٔ 2006  
  • ژوئیهٔ 2006  
  • سپتامبر 2006  
  • نوامبر 2006  
  • دسامبر 2006  
  • ژانویهٔ 2007  
  • فوریهٔ 2007  
  • مارس 2007  
  • آوریل 2007  
  • مهٔ 2007  
  • سپتامبر 2007  
  • اکتبر 2007  
  • فوریهٔ 2008  
  • مهٔ 2008  
  • ژوئیهٔ 2008  
  • اوت 2008  
  • نوامبر 2008  
  • فوریهٔ 2009  
  • مارس 2009  
  • مهٔ 2009  
  • سپتامبر 2010  
  • آوریل 2011  
  • آوریل 2012  
  • ژوئیهٔ 2013  
  • مهٔ 2014  
  • نوامبر 2014  
  • دسامبر 2014  
  • فوریهٔ 2015  
  • مارس 2015  
  • ژوئیهٔ 2015  
  • اوت 2015  
  • نوامبر 2015  
  • دسامبر 2015  
  • فوریهٔ 2016  
  • اوت 2016  
  • فوریهٔ 2017  
  • مهٔ 2017  
  • اکتبر 2017  
  • نوامبر 2017  
  • اوت 2018  
  • ژوئن 2019  
  • نوامبر 2019  
  •