ما دوستانی داريم، يعنی اينطور تصور می کنيم. اما در حقيقت بسياری از دوستیهای ما یک آشنایی، یک ارتباط ابزاری یا قسمتی از "نت ورک" (Network) ما هستند. دوستیهای واقعی را از روی نشانه های مشخصی می توان شناخت.برای ايجاد ارتباط دوستی دليلهای خوب زيادی وجود دارد؛ هسته اصلی يک دوستي، رابطه ای بدون وجود تسلط يکی بر ديگری و قرار گرفتن چشم در چشم و برابر در مقابل يکديگر است. اين مساله در مقايسه با ارتباط اروتيک و عاشقانه بيشتر مشخص می شود: يک دوست می تواند واقعيتهايی را با صراحت به ما بگويد که شايد از زبان شريک زندگی يا عشقی خود به اين راحتی نمي بخشيم: "خدای من، چقدر چاق شده ای! " يا: " چقدر عينک جديد گرونی که خريدی بي ريخته! " علاوه بر چنین صراحتهای خوش منظورانه ای ، پوئنهای دیگری هم به دوستی اضافه می شود: دوستی بر پایه رابطه ای آزادانه بنا شده است، حتی بسیار آزادانه تر از یک ارتباط عشقی، چراکه وفاداری دوستانه، متعهد انجام وظايفی اجباری نيست.
به نظر می آيد که ارتباطی با اين تعريف، کاملا مناسب زندگی غير سنتی امروزی باشد، با اين وجود تجربه نشان می دهد که تنها مثالهای اندکی برای ارتباطهای دوستی پايدار و ارضا کننده وجود دارد. پرستاری کردن از چنين ارتباطی در دنيای امروزی ما تبديل به کاری مشکل شده است، دنیایی که در آن عاملهای خطرناک برای این نوع ارتباط افزایش پیدا کرده است، چه خطرات بیرونی مانند اجبار تحرک و انتقال به مکانهای دورتر، و چه خطرات درونی ، مانند حساسیت افزایش یافته روحیه مدرن ما. به غير از اين، آنجا که اندازه احتياج زياد می شود، به زودی ميزان توقعات هم بالا مي رود. دوستی واقعی که همه در طلبش هستند، تبدیل به ایده آلی پر از خواسته می شود که نسبت به گذشته مجبور به تحمل بار بیشتری است. اغلب این بار بسیار سنگین است و نتیجه آن، که بیشتر ما آنرا تجربه کرده ایم، سرخوردگی از این مساله است که دوستی هم تا حد و مرز معینی قابل بارکشی و پایداری است.
اما یک ارتباط دوستی خوب چیست ؟ ما به هر نوع ارتباطي، از يک آشنايی دو همبازی بولينگ گرفته، تا ارتباطهای عميق از نوعی که فيلسوفهايی مانند شوپنهاور آنها را توصيف کرده اند، نام "دوستی" می دهيم. اما در واقع، بيشترین رابطه ها، ارتباطهایی شبه دوستی هستند تا رابطه های دوستی واقعی. احتمالا دلیلش این است که یک رابطه دوستی خوب ، ابدا مساله ساده ای نیست. اولين نشانه يک دوستی واقعي، شراکت و همپايی متقابل است. اين به نظر امری ساده مي رسد، ولی اولين نقطه ای نيز هست که بسياري از دوستيها در آن شکست می خورند. متقابل، يعنی ایجاد تعادل کلی در تلاش برای یکدیگر. کسی که هميشه منتظر می نشيند و راهی به سوی ديگری پيدا و باز نمی کند، دوست خوبی نيست. بر عکس : در بين دوستهای خوب، وجود تعادل در به طرف ديگری رفتن و از او پذيرايی کردن کاملا بديهی است. شراکت، يعنی نه تنها در مشکلات يا حالات ديگری سهيم باشيم، بلکه در کل زندگی روحی و حسی و سرنوشت يک شخص. کسی که با او شبی مشکلات مالياتی يا راههای مخفی پيدا کردن جای پارک بهتر را رد و بدل کرده ايم، شايد همپای خوش صحبتی باشد، ولی الزاما يک دوست نيست.
شراکت در نهايت يعنی درک يگديگر در تبادل شخصی. برای اينکه چنين تبادلی بتواند صورت بگیرد ، احتياج به صراحت و راحت بودن در دوستی هست، دومين مشخصه بارز يک دوستی. صراحت ، يعنی داشتن جرات ، و برای اينکه دو نفر بتوانند با يکديگر صريح و راحت باشند، بايد بتوانند به يکديگر اطمينان کنند، به خصوص وقتی که رازی را با يکديگر در ميان می گذارند. تنها کسی که جرات می کند خود را به روی ديگری ، آنگونه که هست باز کند، و شخصيت خود را نشان بدهد، قابليت برقراری رابطه دوستی را دارد. کسی که تنها خبرهای آخرين موفقيتهای خود را می دهد، اما درباره شکستها و ضعفهای خود به خاطر ترس از دست دادن پرستیژ سکوت می کند، در عوض اين توانايی را ندارد.
بسته بودن، از ایجاد شراکت جلوگیری می کند، همینطور صحبت با کنایه، که بعضی افراد همه چیز را در آن مخفی می کنند. جایی که تنها در آن با شوخی و کنایه صحبت می شود، افرادی با نقاب با یکدیگر رو به رو می شوند. تنها زمانی که صراحت وجود دارد- که البته نباید با نزدیکی بدون حد و مرز اشتباه شود- امکان درک متقابل فراهم می شود: وقتی ما مسائل شخصی خود را با یکدیگر مبادله می کنیم، می توانیم دیگری را تجربه کنیم و از این طریق خودمان را نیز. آن وقت است که دوستی به ما قدرت می بخشدو این اطمینان را می دهد که دوست داشتنی هستیم.
شراکت، صراحت و اعتماد بقیه مشخصه های یک دوستی را به دنبال خود می آورند: نبودن حس حسادت و رقابت، دانستن اینکه می شود روی دیگری حساب کرد، رفتاری قابل پیش بینی ، حس مسئولیت و... همه تبدیل به اموری بدیهی می شوند.
در نهایت یک دوستی احتیاج به لحظه های فعال دارد، یعنی دوستان برای این به کنار هم می آیند که دوستی کنند:
ما به مسافرت نمی رویم چون آنجا شهر قشنگی است، بلکه چون ما دوستان خوبی هستیم، با هم چند روزی برای راهپیمایی به شهر دیگری می رویم.
رابطه دوستی احتیاج به دانش بالایی برای بر قراری ارتباط دارد، و یکی از مهمترین درسهای آن این است که در یک ارتباط دوستی ، هدف نه فقط بر طرف کردن احتیاجات، بلکه وجود طرف مقابل است. کسی که تنها در راه بازگشت از سفرهای کاری، شبی را در خانه دیگری مهمان می شود که احتمالا از خرج سفر خود کم کند، از روی دوستی به دیدار نیامده است، بلکه از روی خساست، و جعبه شیرینی هدیه آورده شده هم روی این واقعیت را نمی پوشاند. اگر این بر طرف کردن احتیاج دو جانبه باشد، البته رابطه ای "ابزاری" بر قرار شده است ( که شاید مفید هم باشد! اینجا بحث بر سر انواع ارتباطهای دیگر نیست!_ شبنم) ، اما چنین رابطه ای نیز تنها به شرایط موجود وابسته است و نمی تواند پایدار بماند.
همینطور هم صحبتی نیز اغلب با دوستی اشتباه گرفته می شود. دلیلش این است که هم صحبتی در بین دوستان هم بدون شک از اهمیت بالایی بر خوردار است، و در یک ارتباط دوستی نیز همیشه موضوع بر سر مسائل عمیق و کلی زندگی نیست. صحبت کردن شاد وبا لذت، احتیاج بجایی است که در دوستی هم بر آورده می شود، اما در بسیاری از موارد و به خصوص انسانهای تنها، خیلی زود از شرایطی که در آن کنار دیگری نشسته و گپی می زنند ، وجود یک رابطه دوستی را نتیجه می گیرند. بعضی دیگر گمان می کنند چون شخصی را زیاد می بینند، با او رابطه دوستی دارند. اما کمیت دیدار طرفین آنقدر نقش بازی نمی کند که کیفیت آن. آنچه گروهی را که مرتب یکدیگر را در یک کافه ملاقات می کنند کنار هم نگه می دارد، نیاز شخصی هر کدام از آنها برای گپ زدن، گذراندن وقت و تنوع است (که به صورت قرار های مرتب ،شکل اجرای مراسمی را به خود می گیرد) ، و نه الزاما علایق و خواسته ها و خصوصیات مشترک بین آنها، آنگونه که بین دوستان وجود دارد.
اینکه دوستی چیست و یک دوستی خوب چه رابطه ای است، سوالی است که در بین اشخاص مرتبط جوابهای مبهم و متفاوتی دارد. رابطه هایی وجود دارند که سالها ادامه پیدا کرده اند و در آنها یکی از طرفین بر این باور بوده است که دیگری بهترین دوست اوست، در حالیکه او برای دیگری اهمیتی جانبی داشته است. اینکه شدت و قدرت یک دوستی تا چه حد است ، از اینجا تشخیص داده می شود که هدف آن رابطه تا چه حد وجود شخص مقابل است. البته منظور این نیست که یک دوستی باید مشمول عملهای قهرمانانه باشد، معلوم است که در دوستی هم زمانهایی وجود دارد که در آن تنها نیاز یکدیگر را بر آورده می کنیم. بر طرف کردن احتیاجات یکدیگر، و دوست داشتن وجود طرف مقابل، در یک ارتباط دوستی مخلوط با هم وجود دارند و این کاملا نرمال است. معنی دوستی ، بخشش دائمی و یکطرفه هم نیست، بلکه لذت بخشش و گرفتن با هم توام هستند. اما مشکل آنجاست که بعد از بررسی یک ارتباط این نتیجه گرفته شود که بر آوردن نیازهای روزمره در آن، نقش خیلی وسیعتری داشته است تا اینکه هدف آن ارتباط، وجود خود دیگری بوده باشد. مثلا ارتباطی که در آن به جز زمان اسباب کشی یا نگهداری از فرزندان دیگری ، هیچ شبهای مشترک صحبت و دیداری وجود ندارد.
شدت یک دوستی، به تعادل نیز بستگی دارد: آیا توجه داشتن به همدیگر، در حال تعادل قرار دارد؟ آیا آن دیگری به همان اندازه که من به او و زندگیش توجه نشان می دهم و مایل به شرکت در آن هستم، به زندگی من علاقه و توجه دارد؟معمولا جواب این سوال را با یک نگاه دقیق در یک گفتگو می توان به دست آورد: چه کسی از روی توجه از دیگری در باره اوضاع و احوالش سوال می کند؟ کسی که این تعادل را نمی بیند، کسی که تنها برای این آنجاست که دیگری خود را نشان بدهد( یا تنها خود را نشان می دهد)، کسی که دائم از دیگری سوال میکند ولی هیچوقت از خودش سوالی نمی شود، حق دارد که با دید شک به ارتباط دوستانه خود نگاه کند.
کیفیت یک رابطه دوستی گاهی با دوری مشخص می شود. خیلی از مسائل زندگی ، در دوری چهره واقعی خود را نشان می دهند، و این در مورد دوستی نیز صادق است. کسی که از نظر مکانی از دیگری دور می شود، می تواند با توجه به آنچه از دوستیشان باقی مانده است، بهتر به پاسخ این سوال برسد که اصولا در ارتباط آنها چه چیزهایی وجود داشته است. حالا که برقراری ارتباط نسبت به گذشته سختتر شده است، قدرتها و ضعفهای ارتباط خود را بهتر نمایش می دهند. بعضی دوستان واقعی خود را تازه می شناسند ، و بسیاری هم این واقعیت تلخ را تجربه می کنند که قابل جایگزینی بوده اند؛ با رفتن آنها، دیگری جایشان را به راحتی گرفته است.
پیش آمدن اختلاف، به یک ارتباط دوستی خوب تعلق دارد و جزئی از آن است. آنچه اما برای یک ارتباط دوستی خطرساز است، این است که در ذهن دو طرف به دلایل مختلف حس ناگواری نسبت به دیگری به وجود بیاید و کم کم رشد کند بدون اینکه در مورد آن حرف زده شده و موضوع حل شده باشد. چنین روندی باعث می شود که با طول زمان، طرفین کم کم از برخورد با یکدیگر اجتناب کنند و ارتباطشان در لیست اولویتها هر روز بیشتر به سمت پایین حرکت کند. ارتباطهای تلفنی کمتر و کمتر می شود، دیدارها نیز همینطور، مگر اینکه به دلیلی دیگر گذرشان به یکدیگر بیافتد. تجربه نشان داده است که در کمتر ارتباطی درباره این زخمها و یا از بین رفتن احساس خوب دو طرف به یکدیگر، با صداقت صحبت می شود. در عوض دو طرف سعی می کنند تا آنجا که ممکن است اینگونه مسائل را ناگفته و پنهان نگاه دارند و اگر موقعیتی برای حرف زدن درباره شان دست دهد، دست به دروغهای مصلحتی می برند. در این مرحله ضروریتهای ظاهری و دلیلهای عینی، به قاتلهای دوستی تبدیل می شوند: " در این مدت خیلی سرم شلوغ بود" یا " من تمام ساعات هفته ام پره و به کار دیگه ای نمی رسم" . در اکثر موارد، در پشت این جمله ها دلیلهای زمانی یا حتی اقتصادی نهفته نیست، بلکه مساله ای احساسی قرار دارد. این کمبود زمان نیست که به ادامه رابطه دوستی مهلت نمی دهد، بلکه چسب احساسهای دوستانه ضعیف شده است، آنقدر که اجازه انجام عملکرد را به شخص نمی دهد. شخص برای رابطه های دوستی خوب و واقعی به هر ترتیب وقت می گذارد، و چیزی وجود ندارد که (در صورت ضرورت) نتواند آنرا به خاطر دوستی به تعویق اندازد. حتی ساده ترین دلیل برای کم شدن ارتباط، یعنی تنبلی ( دشمن همه اشکال ارتباطهای بین انسانی ) که گاهی به عنوان یک "دروغ خوب" عنوان می شود نیز در پس خود این معنا را به دنبال دارد که:
من دیگر نمی خواهم. بسیاری از دوستیها به این شکل قطره قطره خاتمه می یابند، تمام شدن دوستی بعد از یک صحبت و توافق طرفین خیلی نادر تر است.
یک ارتباط دوستی بد را خاتمه دادن به همان مهمی است که برای یک دوستی خوب جنگیدن. این تلاش و مبارزه ای سخت است، ولی ارزشش را دارد. ارتباطهای انسانی ارضا کننده و تکمیل کننده، با ارزشترین چیزی است که در حیات انفرادی ما وجود دارد . کیفیت زندگی و خوشبختی ما به عمق و کیفیت ارتباطمان با شریک زندگی، خانواده، فرزندان و دوستانمان وابسته است. یک دوست، یک دوست خوب ، به طور اتوماتیک یک دوست خوب باقی نمی ماند "حتی اگر دنیا زیر و رو شود" آنطور که در ترانه Comedian Harmonist خوانده می شود، برای ادامه یک رابطه دوستی در طول زندگی ، احتیاج به یک پرس قوی خواست و اراده شخصی است. کسی که در این راه تلاش کند و موفق شود و همینطور یک ارتباط دوستی در خطر را نجات دهد، زندگی زیبا به عنوان جایزه به رویش لبخند می زند.
نویسنده: مارتین هشت (Martin Hecht) ، دکتر فلسفه ، نویسنده و خبرنگار. برگرفته از مجله روانشناسی امروز( Psychologie Heute ) ، چاپ ویژه ، شماره ۱۳ ، ۲۰۰۵ (Heft13, 2005)پ.ن.:
این از کمترین ترجمه هایی بود که خلاصه اش نکردم، یعنی خیلی کم خلاصه کردم، چون نکاتش به نظرم جالب و قابل فکر کردن اومدن. شرمنده که کمی طولانی شد.
همینجا رسیدن سال نوی میلادی رو به همگی تبریک میگم و سال خوبی رو براتون آرزو می کنم. ... در سال جدید ، بلاگرهای خوبی باشین، کامنت بد ننویسین، پینگ الکی نکنین، تند تند آپ نکنین و خلاصه بچه های خوبی باشین، باشه؟ :)))
پ.پ.ن.:
دوستان عزيز، هونطور که قبلا هم گفتم، پينگهای بی محل اينجا از طرف من نيست، ولی من اينجا رو در فاصله ای کمتر از يک هفته آپ نمی کنم، که البته در حال حاضر به خاطر گرفتاريهام دو هفته شده، پس در مدت کمتر اينجا آپ نميشه، و اميدوارم با اين حساب چند باره راه اضافی رو طی نکنين.