۱۶ بهمن، ۱۳۸۴


ا
نسان موجودی است که مانند يک غاز قابل شرطی شدن است، هر چقدر هم که شنيدن اين مساله برای روشنفکران جالب نباشد. تحقيقات اين را مدتهاست نشان داده است. يکی از شوک آورترين آزمايشات، از سوی روانشناس اجتماعی آمريکايی، استنلی ميلگرام ( Stanly milgram ) در دهه شصت میلادی انجام شد و نشان داد که با چه سرعتی انسانهای کاملا نرمال، تبدیل به ماشينهای شکنجه مي شوند. آزمايش میلگرام به اين صورت بود که افراد مورد آزمايش ظاهرا به دو دسته تقسيم مي شدند، یک دسته "معلم" و یک دسته " شاگرد" (که البته دسته "شاگرد" جزو همکاران خود ميلگرام بودند، ولی افراد مورد آزمايش​اين را نمی دانستند) . نفرات دسته "شاگرد" باید به نوبت به اطاق پهلويی مي رفتند و روی يک صندلی مي نشستند، دست و پای آنها به صندلی بسته ميشد ، و به دستهای آنها (ظاهرا) الکترودهايی وصل می شد که به یک دستگاه الکتريکی در اطاق گروه "معلم" متصل بود، جايی که شخص​ "معلم" می توانست آنها را از بین شيشه ای ببيند. دستگاه الکتريکی در برابر "معلم" قرار می گرفت ، که می توانست با آن(باز هم ظاهرا) شوک الکتريکی بين ۱۵ و ۴۵۰ ولت توليد کند. در کنار درجات ولت الکتريکي، ميزان شوک وارده هم ياد داشت شده بود ؛ از "شوک خفيف" تا "خطر شوک شديد" ، و روی دو درجه آخر اين علامت گذاشته شده بود: " XXX" . حالا بايد "معلم" از کسی که روی صندلی نشسته بود ("شاگرد") ، سوالاتی می پرسيد، و برای هر جواب اشتباه، ميزان شوک وارده را به اندازه ۱۵ ولت افزايش مي داد. شخص روی صندلی (که همانطور که گفته شد اين نقش را بازی مي کرد_شبنم) جوابهای اشتباه زيادی مي داد. با ۷۵ ولت، "معلم" اولين ناله ها را از طرف او مي شنيد. با ۱۲۰ ولت ، "شاگرد" از درد شکايت می کرد، و با ۱۵۰ ولت فرياد مي زد: "مرا از اينجا بيرون بياوريد!"​ . اغلب در اين مرحله شخص "معلم" سوال می کرد که آيا بايد ادامه بدهد يا نه. مدير آزمايش، يک نفر با روپوش سفيد، تاکيد می کرد که آزمايش بايد ادامه پيدا کند ، مثلا با چنين جمله ای:​"​ شما الان نمی توانيد آزمايش را قطع کنيد، گرفتن نتیجه درست از آزمايش به ادامه آن از طرف شما بستگی دارد و شما چاره ديگری نداريد". با ۳۰۰ ولت "شاگرد" حرکات تشنجی تند از خود نشان می داد و با ۳۳۰ ولت از حرکت باز می ايستاد و صدايی نيز از او شنيده نمی شد. مدير آزمايش آنرا به عنوان يک اشتباه نشان می داد و از "معلم" می خواست که درجه برق را بالاتر ببرد و تازه زمانی که به درجه ۴۵۰ ولت مي رسيد، آزمايش را پايان يافته اعلام می کرد.

نتايج اين آزمايش شوک آور و تاسف بر انگيز بود. با اينکه افراد مورد آزمايش فريادهای درد شخص روی صندلی را مي شنيدند و می ديدند که با رسیدن به ۳۳۰ ولت از فرط درد ساکت (و شاید بیهوش ) شده است ، ۶۰٪ از آنان شدت برق وارده را تا ۴۵۰ ولت بالا بردند. البته آنان تحت فشار سخت احساسی قرار گرفتند، ولی انجام آزمايش را با اين وجود قطع نکردند و جرات سرپيچی را به خود ندادند. اين آزمايش​ نتايج شوک آور تری داشت، زمانی که دريچه شيشه ای به روی اطاق فرد روی صندلی بسته مي شد و شخص "معلم" ​ نمی توانست او را در حین آزمایش ببيند. با اين شرايط، تقريبا همه افراد مورد آزمايش تا ۴۵۰ ولت پيش رفتند، بدون در نظر گرفتن خطر جانی برای فرد روی صندلی.

اين آزمايش در کشورهای مختلف به دفعات تکرار شد و هر بار نتيجه مشابه گرفته شد. انسانهای کاملا معمولی به نام علم يا قدرت، ناگهان رفتاری خشونت بار و غير مسئولانه دارند. از اين جهت آزمايش ميلگرام اغلب به عنوان توجيهی برای جنايات نازيها استفاده می شود. اين يک مثال تکان دهنده است برای نشان دادن اينکه انسانها با چه سرعتی تحت فرمان يک قدرت بالاتر قرار می گيرند. و اگر کسی الان بگويد که اين اتفاق برای من هرگز نخواهد افتاد، خودش را گول زده است.

از کتاب : چنگ زدن به روان ، نويسنده: بربل شورتفرگر، ۱۹۹۸، صفحه ۴۵ (Bärbel Schwertferger: Der Griff nach der Psyche)


پ.ن.:



_شاید کلمه هايکينگ (Hiking) تا به حال به گوشتون خورده باشه . هايکينگ ، مسافرت ماجراجويانه در طبيعته ، البته با پای پياده، و يک کوله پشتی. چند وقت پيش با وبلاگ يکی از خواننده های اتفاقی اينجا آشنا شدم: تيم ماجراجوی هايکينگ اميدواران. از اول وبلاگ که شروع به خوندن کردم، اينقدر جذبش شدم که همه پستها رو بدون توقف خوندم! و با نويسنده اش هایکر، در موردش صحبتی داشتم. نوشته های هایکر، شرح سفر در طبیعت دست نخورده، خشن و دور افتاده هست که از چهار چوب زندگی روزمره و تصورات و قوانین محدود ما فراتر میره و دریچه تازه ای رو به روی آدم باز می کنه. در این نقطه با هایکر کاملا موافقم که ایران خیلی جاها دارای طبیعت بکریه و برای اینکار خیلی مناسبه. من خودم تجربه مسافرت با دوچرخه و با کانو رو داشتم تا به حال که واقعا فراموش نشدنی بود ، و فکر می کنم هایکینگ هم به همون اندازه جالب باشه. البته هایکر اول کارشه و مسافرتهای چند روزه میره، ولی طبق حرف خودش خیال داره مسافرتها رو طولانی تر و دورتر کنه، حتی به خارج از ایران. اگر علاقه به چنین کارهایی دارین و به قول خود هایکر به اندازه یک بچه شهری که مي‌خواد يه ذره نترسه(نه خيلي زياد، چون هيش‌كدوم مال اين‌حرفا نيستيم، البته دور از جون شما) هستين،(نوشته ۶ آذر ۱۳۸۴) پیشنهاد می کنم وبلاگش رو بخونین و شاید هم دلتون خواست شما هم هایکینگ رو تجربه کنین. فکر می کنم این سفرها به جز خرید وسائل اولیه خرج زیادی نداشته باشه و حتی اگه یک آخر هفته باشه به جای رفتن به یک مهمونی خسته کننده!​:)) . هایکر توضیحاتی هم در مورد مسائلی که باید دونست، خطراتی که وجود داره و نکات مهم دیگه ای هم نوشته، و در ضمن به من هم قول داده یکبار به یک هایکیینگ مهمونم کنه :)) ( اینجا گفتم که نتونی بزنی زیرش هایکر جان:)...البته به عنوان یک پیشنهاد؛ کاش از جاهایی که می رفتی بیشتر عکس برای وبلاگت می گرفتی) ... راستی این عکس هم از وبلاگ آیات هست که به نظر من به عنوان یک عکاس آماتور (درست میگم دیگه آیات جان؟) کارش خیلی خوبه.


_اين روزها به معنای واقعی خانه به دوش هستم! چون دارم اسباب کشی می کنم، و برای همين دسترسيم به اينترنت خيلی محدوده. اگر مدتيه نتونستم سر بزنم يا جواب کامنتها و ميلها به تعويق می افته تنها به اين دليله. البته تا چند وقت ديگه که در محل جديدم جا بيافتم، فکر مي کنم اوضاع بهتر بشه. از همه دوستهای عزیزم که برام میلها و پیامهای پر محبت فرستادن خیلی ممنونم ..و خیلی دلم براتون تنگ شده...بقیه چیزهایی هم که در پست قبلی بر باد فنا رفت،یادم نمیاد دیگه بنویسم!:)))

پ.پ.ن.:

پست یک خطی قبلی هم خود به خود پاک شده! آدم یقه کی رو باید بگیره؟!!!

 
Home
Email
 
 
 

پسیو‌اگرسیو، پرخاشگری منفعلانه

از جدایی

هنر معذرت خواهی‌ (۳)

توهم دانايى

چرا موتسارت بچه‌ها را باهوش نمی‌‌کند

در باب همدلی

دام هارمونی (۲)

‌دام هارمونی (۱)

سرچ می‌‌کنی‌ یا هنوز فکر می‌‌کنی‌؟

آیا اندرز خوبی به ذهنت رسیده است؟...آنرا پیش خودت نگه دار!

هنر با خود تنها بودن

چطور با موفقیت شکست بخوریم

هنر معذرت خواهی (۲)

هنر معذرت خواهی (۱)

ترس از رابطه (۲)

ترس از رابطه (۱)

دام کمال‌گرايی (۲)

دام کمال گرایی(۱)

خشونت خانگی علیه زنان

از خاطره و حافظه (۱)

تمجيد‌های مورد ترديد

آخر اشتباه من کجاست؟

ترس مردان از احساسات

دو تا در عشق کافی نيستند

شما یك ایمیل جدید دارید

ای لحظه، بمان!

حیوون سكسی و دغدغه مسئولیت!

هنر دعوا کردن (۲)

هنر دعوا کردن(۱)

کافکای عاشق پیشه

اخلاق(۲)

اخلاق (۱)

روابط موازی(۲)

روابط موازی(۱)

کمی هم از مردان بشنویم!

اسطوره خون آشامها

آیا پول خوشبختی می آورد؟

فیلسوفهای کوچک، سوالهای بزرگ

به ایدز شانس ندهیم

سکسوالیته ( ۳): اولین بار-قسمت اول

تاپ سیکرت(۲)

و همین لباس زیباست نشان آدمیت؟

تاپ سیکرت(۱)

طنز

آزمایش میلگرام…

خوشبختی دوستی واقعی

هنر بزرگ شدن

سکسواليته (۲) : زنان و خود ارضايی

وقتی عشق سردتر مي شود

قدرت اکثريت

هنر، برای خواستگاری

سکسواليته(۱) : پدوفيلی

وبلاگ: هر نفر يک ناشر؟

شستشوی مغزی

وحشت زده

قویترین میل جهان

شانس

رويا(۲)

رويا(۱)

چند کلمه حرف حسابی!(۲)

دخترهای حرف گوش کن، پسرهای شرور

چند کلمه حرف حسابی!(۱)

دروغ(۲)

دروغ(۱)

…انتقام

زیبایی(۳)

زیبایی(۲)

زیبایی(۱)

 
Enter your Email


Preview | Powered by FeedBlitz
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • اوت 2004  
  • سپتامبر 2004  
  • اکتبر 2004  
  • نوامبر 2004  
  • دسامبر 2004  
  • ژانویهٔ 2005  
  • فوریهٔ 2005  
  • مارس 2005  
  • آوریل 2005  
  • مهٔ 2005  
  • ژوئیهٔ 2005  
  • اوت 2005  
  • سپتامبر 2005  
  • اکتبر 2005  
  • نوامبر 2005  
  • دسامبر 2005  
  • فوریهٔ 2006  
  • مارس 2006  
  • مهٔ 2006  
  • ژوئیهٔ 2006  
  • سپتامبر 2006  
  • نوامبر 2006  
  • دسامبر 2006  
  • ژانویهٔ 2007  
  • فوریهٔ 2007  
  • مارس 2007  
  • آوریل 2007  
  • مهٔ 2007  
  • سپتامبر 2007  
  • اکتبر 2007  
  • فوریهٔ 2008  
  • مهٔ 2008  
  • ژوئیهٔ 2008  
  • اوت 2008  
  • نوامبر 2008  
  • فوریهٔ 2009  
  • مارس 2009  
  • مهٔ 2009  
  • سپتامبر 2010  
  • آوریل 2011  
  • آوریل 2012  
  • ژوئیهٔ 2013  
  • مهٔ 2014  
  • نوامبر 2014  
  • دسامبر 2014  
  • فوریهٔ 2015  
  • مارس 2015  
  • ژوئیهٔ 2015  
  • اوت 2015  
  • نوامبر 2015  
  • دسامبر 2015  
  • فوریهٔ 2016  
  • اوت 2016  
  • فوریهٔ 2017  
  • مهٔ 2017  
  • اکتبر 2017  
  • نوامبر 2017  
  • اوت 2018  
  • ژوئن 2019  
  • نوامبر 2019  
  •