"روزی که عشق دیگر یک راز نباشد، دلچسب و لذتبخش هم نخواهد بود" _گفته شخصی ناشناس از قرن ۱۷ میلادیداشتن راز- یک "دنیای دوم" که برای هر شخصی قابل ورود نباشد- به خصوص برای دو پارتنر و شریک زندگی بسیار مهم است، چرا که الزام با هم بودن و تقسیم کردن همه جوانب زندگی، این خطر را دارد که روزی آن دو نفر با دستان خالی رو به روی یکدیگر قرار بگیرند. ایوان ایمبر بلک (Evan Imber-Black) ، بعد از مشاوره با جفتهای بسیاری این اصل را تایید می کند:"هیچ رازی نداشتن، یعنی نداشتن هیچ مرزی، هیچ خود مستقلی، نداشتن نامه های شخصی، دفتر خاطرات، هیچ فضایی برای رویاهای خود. وقتی دو
من در یک
ما حل می شوند، لذت داشتن تفاوتها نیز از بین می رود. جفتهایی که هیچ راز و رمزی در برابر یکدیگر ندارند، خیلی بیشتر برای مشاوره نزد من می آیند، چون ارتباط آنها خسته کننده و خالی شده است." یا به این خاطر که یکی از آن دو نفر با ایجاد ارتباط با نفر سوم، سعی کرده است کمی راز و رمز وارد زندگی اش کند و از جو خفه کننده صراحت و صداقت مطلق آزاد شود. از نظر بعضی مشاورین خانواده، رابطه های مخفی خارج از خانه، یک عکس العمل در برابر همین الزام درمیان گذاشتن همه چیز با دیگری است و این راز، تبدیل به ابزاری می شود برای تولید حس "خود بودن". تجربه نشان داده است که کسانی که وارد رابطه عشقی با نفر سوم می شوند، در ارتباط خود با پارتنرشان حس کنترل شدن و آزاد نبودن دارند و از این رابطه جدید برای به دست آوردن فردیت خود استفاده می کنند. شاید به همین دلیل است که این اشخاص معمولا از پیش معشوق/معشوقه پنهانی خود با حس "طراوت و تازگی، و رها شدگی" به خانه بر می گردند.
اینگونه رابطه های پنهانی اما معمولا برای ارتباط بین دو نفر مخرب هستند و بهترین راه برای مقابله با "ما" ی غول آسا شده به شمار نمی آیند. برای اینکه کار به اینجا کشیده نشود، باید دو پارنتر برای یکدیگر "فضایی برای تکان خوردن" ایجاد کنند، جایی که ورود به آن برای دیگری ممنوع باشد. هر چقدر دو نفر بیشتر به هم نزدیک باشند، نیاز به اطاقی برای تنها بودن، کشویی قفل دار، و یک فضای فکری آزاد که از کنجکاوی دیگری به دور باشد، بیشتر است. و زنان به این فضا بیش از مردان احتیاج دارند. هنوز زنان در یک زندگی مشترک بهای بالاتری می پردازند و یک ارتباط دراز مدت برای آنان با عواقب سختتری همراه است، مردان معمولا این فضای آزاد را در خارج از خانه برای خود تامین می کنند.
کریستیانه کرافت آلسوپ (Christiane Kraft Alsop) دانشمند و محقق، توانست اهمیت این موضوع را در یک تحقیق بیشتر روشن سازد. او ۲۱ زن و ۱۹ مرد را که همه در مدتی بیش از یک سال در یک رابطه ثابت قرار داشتند مورد این سوالات قرار داد که آیا در زندگی آنها چیزی یا چیزهایی وجود دارد که پارتنرشان نباید از آنها چیزی بداند و یا بر عکس، اینکه آیا حدس می زنند که در خانه آنها چیزی وجود دارد که پارنترشان نمی خواهد آنها از آن باخبر باشند؟ بیش از نیمی از سوال شدگان، به این پرسشها پاسخ مثبت دادند. معمولا اشیاء مورد نظر نوشته های شخصی، نامه ها یا دفترهای خاطرات بودند که در کارتن ها یا قفسه هایی جا داشتند که برای دیگری تابو بوده است. همینطور عکسها، مجسمه ها ،جواهرات یا تابلوها نیز گاهی همراه با رازی بوده اند که این اشخاص با شریکهای خود در میان نگذاشته بودند.
بیشتر آنان دلیل اصلی این رازداری را آرزوی داشتن محیطی شخصی برای خود و غیر قابل نفوذ برای دیگری عنوان کردند. بعضی دیگر دلیل آنرا محافظت از احساسات خود شمردند: به عنوان مثال نمی خواستند که شریک آنها نامه های عاشقانه پارنتر قبلیشان را بخواند چون از داشتن آن ارتباط احساس شرم می کردند، یا اینکه نمی خواستند خاطرات شیرین دوران گذشته شان به خاطر حسادتهای شریکشان خدشه دار شود. و بسیاری از آنان از این نیز می ترسیدند که با بر ملا کردن رازشان، به احساسات شریکشان ضربه وارد سازند.
از نظر کرافت، بعضی از این رازها "نسبی" و بعضی "مطلق" هستند. به عنوان مثال راز نسبی وقتی وجود دارد که یکی از دو طرف از وجود دفتر خاطرات شریکش خبر دارد ولی هرگز به این فکر نمی افتد که به جستجوی آن برود، چه رسد به خواندن آن. راز مطلق در این مثال، زمانی است که پارتنر از وجود چنین دفتری کاملا بی اطلاع است. جفتهایی که در برابر یکدیگر رازهای نسبی دارند، به یکدیگر اعتماد دارند و به خواسته و نیازهای دیگری احترام می گذارندو برای یکدیگر این فضای حرکت را ایجاد می کنند. رابطه هایی که رازهای مطلق در آنها وجود دارد، معمولا با بی اعتمادی همراه هستند، چیزی که بر احساس رضایت هر دو طرف تاثیر منفی می گذارد.
رازداری سازنده، روح انسان را در تعادل و بالانس نگه می دارد، هویت او را حفظ می کند و ارتباطها را محکمتر می سازد. اما حتی "رازهای خوب" نیز می توانند باری بر دوش شخص باشند، چرا که هر انسانی قادر نیست در دراز مدت در مورد موضوعی مهم سکوت کند. روانشناسانی مانند جولی لین(Julie D.Lane) و دانیل وگنر(Daniel Wegner) عقیده دارند که نگه داشتن راز، احتیاج به انرژی و قدرت تمرکز زیادی دارد و یک کار بزرگ فکری و احساسی به شمار می رود. کسی که می خواهد چیزی را از دیگران مخفی نگه دارد، مجبور است تفکرات و احساسات خود را در مورد آن موضوع تحت کنترل در آورد و سرکوب کند، تادر موقعیتی خاص با یک بی احتیاطی یاحتی یک حالت صورت خود، آنرا لو ندهد. اما درست همین سعی فکر نکردن به چیز خاصی، باعث می شود که چیزی جز آن فکر در مغز انسان نچرخد. و برای کنترل این افکار باز احتیاج به نیروی بیشتری هست و باید تلاش بیشتری انجام شود که بتوان آنها را تحت کنترل در آورد. به این ترتیب دایره نحسی به وجود می آید که از حافظ راز، انرژی و توجه زیادی می طلبد. و قضیه به اینجا ختم نمی شود: این مشغولیت دائم فکری باعث پیوند خاصی بین حافظ راز با آن می شود و تقریبا او را مجبور می کند که که با آن مشغول باشد. بعضی از افراد قادرند این فشار روحی را که با نگهداری راز همراه هست به خوبی تحمل کنند و بعضی دیگر نه. به همین دلیل هر کس باید خود برای خود تعین کند که در زندگیش به چه حد از رازداری نیاز دارد. اما این اصل که رازها به عنوان فضایی برای حرکت آزاد و برای حفظ هویت شخصی لازم هستند، می تواند برای رازدارانی که در کنار تلاش سخت فکری، بار اخلاقی سکوت کردن خود را نیز به دوش می کشند، تسلایی باشد. ایمبر بلک برای همه آنان می گوید: " پرداختن به رازها، مانند یک بندبازی است در سیرک زندگی".
نویسنده: اورزولا نوبر (Ursula Nober)با تلخیص، از مجله روانشناسی امروز،مارس ۲۰۰۶ (Psychologie Heute, März 2006)