ماتیاس بینزوانگر(Mathias Binswanger) ، پروفسور اقتصاد در دانشگاه سولوترن سوئیس و محقق موضوع خوشبختی است. او در کتاب جدید خود به نام "آسیابهای خوشبختی" سعی می کند به این سوال پاسخ دهد که چرا احساس خوشبختی به نسبت میزان در آمد و دارایی ما بیشتر نمی شود. بینزوانگر در نیویورک دوران تحصیلات خود را به اتمام رساند و اکنون ۴۴ ساله و (خوشبخت) مجرد است. _آقای بینزوانگر، شما به عنوان پروفسور در آمدی بیشتر از حد متوسط دارید. آیا شما از دیگر هموطنان خود خوشبخت تر هستید؟
بینزوانگر: من سه سال روی کتابم در باره خوشبختی کار کرده ام و حالا که به چاپ رسیده است، مسلما احساس خوشبختی می کنم.
_و در کل؟
بینزوانگر: کلا تا حدی خوشبخت هستم.
_ این به چه معناست؟
بینزوانگر: به این معنا که من هم تمام مدت در حال فریاد کشیدن از فرط خوشبختی نیستم! و میزان احساس خوشبختی من مانند بسیاری دیگر از اطرافیانم در یک حد متوسطی قرار دارد.
_شما درباره ارتباط بین در آمد و خوشبختی تحقیق کرده اید. در آمد ما چقدر باید باشد برای اینکه احساس خوشبختی کنیم؟
بینزوانگر: این به تنهایی به میزان در آمد مربوط نمی شود. انسان موجودی است که نمی خواهد مطلقا ثروتمند باشد، بلکه نسبتا. ما خوشبختی خود را در مقایسه در آمد خود با همکاران، دوستان و خویشاوندان جستجو می کنیم. بیشتر از دیگران داشتن، ما را راضی می کند. در یک آزمایش از افراد پرسیده شد که آیا دوست داشتند ۱۰۰۰ یورو در آمد داشته باشند در حالیکه دیگران ۹۰۰ یورو در آمد دارند، یا اینکه ۱۲۰۰ یورو در حالیکه میزان در آمد دیگران ۱۳۰۰ یورو باشد. اکثر افراد مورد آزمایش گزینه شماره ۱ را انتخاب کردند.
_چرا ما اینقدر ساده اندیش هستیم؟
بینزوانگر: همیشه بهتر از دیگران بودن و برای این مقصود تلاش کردن در طبیعت ما نهفته است. بدون این رفتار، اقتصاد هم پیشرفت نمی کرد.
_احزاب و صنفهای مختلف تقاضای حقوق بیشتر برای همه را دارند. آیا این تلاش، به جز چند دلار، معنای دیگری برای ما ندارد؟
بینزوانگر: در کشورهای فقیر احساس خوشبختی و آرامش با میزان حقوق بالاتر می رود. وقتی بدیهیات زندگی مانند آب، غذا یا سقفی بر روی سر نباشد، خوشبختی نیز جایی ندارد. اما وقتی در یک کشور میزان در آمد متوسط مردم از نفری ۱۶۰۰۰ یورو در سال بیشتر باشد، این ارتباط از بین می رود.
_چون بیشتر از این حد، ما در حال "خرد کردن خود درآسیاب خوشبختی" هستیم؟
بینزوانگر: بله. این آسیاب مدرن، مانند دستگاه دو در یک باشگاه ورزشی است که روی آن ساعتها می دویم، بدون اینکه به مکان جدیدی برسیم. انسان خودش را گول می زند، فکر می کند که پول بیشتر به معنای خوشبختی بیشتر است و باز سرخورده می شود، پس باز بیشتر کار می کند و در نهایت خوشبخت تر نمی شود بلکه پر استرس تر.
_نظر عمومی این است که پول زمینه را برای خوشبختی فراهم می آورد.
بینزوانگر: اما شکار کردن در آمد هر چه بیشتر، به صورت پارادوکسی باعث می شود که وقت کمتری برای کارهایی که به ما احساس رضایت می دهند باقی بماند، در حالیکه باز زمان بیشتری صرف کارهایی که ما را خوشبخت نمی کنند می شود. یک میزان معینی از امکان مالی، البته برای رسیدن به احساس رضایت ضروری است. اما تمامی آنچه که در تحقیقات علمی به عنوان عوامل خوشبختی شناخته شده اند با پول به دست نمی آیند؛ عواملی مانند عشق،دوستی، یا سلامتی.
جرج برنهارد (George Bernhard ) زمانی گفته بود:" اقتصاد یعنی داشتن این هنر که از زندگی خود بهترین استفاده را بکنیم"با زبانی دیگر: مهم به دست آوردن در آمد هر چه بیشتر نیست، بلکه مهم رسیدن به زندگی با احساس خوشبختی درونی و با کیفیت بالاتر است. کسی که فقط به پول در آوردن و بالاتر بردن موقعیت شغلی خود فکر می کند، در حقیقت غیر اقتصادی عمل می کند ، زیرا از سرمایه هایی که در آختیار دارد، یعنی از پول و زمان درست استفاده نمی کند. مهم این است که به میزان درستی از ترکیب پول و زمان برسیم برای اینکه بتوانیم زندگی همراه با رضایتی داشته باشیم.
_شما اسم این وضعیت را "آسیاب موقعیت اجتماعی" گذاشته اید، و بعد از "آسیاب توقعات بالاتر" نام برده اید...
بینزوانگر: انسان احساس خوشبختی ای که در اثر خریدن و به دست آوردن اموال مادی به دست می آورد را خیلی بیشتر از آنچه که هست تخمین می زند. موضوع اینجاست که با بالاتر رفتن در آمد، توقع ما نیز به همان اندازه بالاتر می رود، در حالیکه ما تا وقتی احساس خوشبختی می کنیم که آنچه داریم بیشتر از حد توقعمان باشد. کسانی که ناگهان پول هنگفتی به دست می آورند، در آغاز احساس خوشبختی زیادی می کنند، ولی سال بعد دوباره به همان وضعیت روحی سال گذشته برمی گردند.
_آیا نباید خوشبختی را هر کس در وجود خود جستجو کند؟
بینزوانگر: خود را با دیگران مقایسه نکردن تنها از روحانیون، تارکان دنیا یا دیوانگان بر می آید. این اجبار در نهاد انسان قرار دارد که خود را با دیگران بسنجد و به دنبال رسیدن به موقعیت اجتماعی باشد. اما کاری که ما باید انجام بدهیم این است که اوضاع را طوری ترتیب بدهیم که اکثریت افراد دارای امکانات مختلف برای رسیدن به موقعیتهای مختلف باشند. هسته اصلی این تلاش این است که این مقایسه خود با دیگران در حد معینی باشد. یک ماهی بزرگ در یک برکه کوچک بودن، بهتر از ماهی ای کوچک در دریایی بزرگ بودن است. اما امروز همه چیز با هم مقایسه می شود؛ دانشگاه، ماشین، مسواک! و این راه مسلم برای دور شدن از خوشبختی است: یک مدیر که شغل و در آمد خوبی دارد، و نه تنها وسائل لازم، بلکه خانه و زندگی لوکسی نیز در اختیار دارد ، احساس خوشبختی نمی کند، چرا؟ چون خود را با مدیر دیگری در آمریکا که در آمدی خیلی بیشتر از او دارد مقایسه می کند. این "فکر کردن جهانی" برای بیشتر مردم نتیجه خوبی ندارد. یک "قهرمان محلی" بودن بهتر از " بازنده جهانی" بودن است.
_آیا اینطور نیست که عنصر لوکس در جهان مدرن ، زمان است و نه پول؟
بینزوانگر: همانطور که گفته شد مهم این است که مخلوط ما نسبت درستی از پول و زمان داشته باشد. زمان زیاد نیز برای بسیاری از انسانها مشکل بزرگی است. جان مینارد کینز (John Maynard Keynes) اقتصاد دان آمریکایی در دهه ۳۰ میلادی، این مشکل را به درستی دریافته است. او می نویسد: "وقتی یک رفاه نسبی همگانی حکم فرما شود، انسان برای اولین بار با مشکل اولیه و واقعی خود رو به رو خواهد شد: اینکه با وقت آزاد خود چه باید بکند تا بتواند زندگی رضایتمندی داشته باشد؟". زمان زیاد برای انسان امروزی مشکل بزرگی است، چون نمی داند باید با آن چه کند.
_چگونه باید این مشکل را حل کند؟
بینزوانگر: به این صورت که دوباره یاد بگیرد که هنر یک زندگی خوب در چیست. دانش عظیمی که فیلسوفان، روانشناسان و دیگر دانشمندان در طول هزاران سال جمع آوری و کشف کرده اند، امروزه اصلا به ما منتقل نمی شود.
_اما آیا اینکار نمی تواند این نتیجه را داشته باشد که ما دیگر خوشبختی را در کار کردن جستجو نکنیم؟
بینزوانگر: من اینطور فکر نمی کنم. اینجا صحبت از معضل "زندانی بودن در کار" است. شما کارکنان یک شرکت را تصور کنید که استرس زیادی دارند و دلشان می خواهد کمتر کار کنند. اما هیچ کس قدم اول را بر نمی دارد چون آنوقت در دید افراد دیگر گروه به عنوان عضو تنبل نمایش داده می شود، و دیگران از این موضوع نفع می برند چون شانس آنها برای بالاتر رفتن شغلی بیشتر می شود. وقتی کسی در یک محیط همراه با رقابت شدید قرار دارد، خود را مجبور می بیند گزارشهای طولانی تر بنویسد، بیشتر اضافه کاری کند و غیره. برای اینکه مردم بتوانند از چنین سیستمهایی رهایی پیدا کنند، احتیاج به قانونهای جدیدی است که محدودیتهای خاصی را به وجود آورند، به عنوان مثال اینکه یک گزارش نباید از یک صفحه بیشتر باشد.
_ نمی شود که قانونا مردم را مجبور به خوشبخت بودن کرد!
بینزوانگر: اما می توان شرایط را طوری فراهم کرد که برای مردم رسیدن به یک زندگی همراه با خوشبختی راحتتر باشد. بازدهی بیشتر داشتن و رقابت بیشتر برقرار کردن ، از دید اقتصادی تنها زمانی فایده دارد که در نهایت به احساس خوشبختی کلی مردم یک جامعه کمک کند. دولت در جاهای دیگری نیز این اختیارات را اعمال می کند، مثل برداشت مبلغی از حقوق برای زمان بازنشستگی، چون انسان خیلی وقتها آنقدر واقعی فکر نمی کند که برای دوران پیری خود که به نظرش بسیار دور می آید، به اندازه کافی ذخیره کند.
_ پس تقاضای حقوق بیشتر از رئیس، تلف کردن وقت و تلاشی بیهوده است؟
بینزوانگر: برای یک فرد، بالاتر رفتن در آمد می تواند خوشحال کننده باشد، چون او در مقایسه با اطرافیانش ثروتمندتر می شود. اما بالاتر رفتن حقوق در کل جامعه، در احوال کلی مردم تاثیری ندارد. در ژاپن از زمان جنگ جهانی دوم، میزان در آمد متوسط مردم ۶ برابر شده است ، اما در احساس خوشبختی آنها تغییری به وجود نیامده است.
_ اما گفته می شود که اگر اقتصاد رشد کند، برای همه بهتر است.
بینزوانگر: اقتصاد ربطی به خوشبختی شخصی افراد ندارد. آدام اسمیت (Adam Smith) که پدر اقتصاد مدرن شمرده می شود، وعده خوشبختی بیشتر همراه با اقتصادی که تا ابد رشد می کند را فریبی بزرگ خواند . در دانش اقتصاد، خوشبختی واژه ای است که در سایه تاریکی قرار دارد. جرمی بنتام (Jeremy Bentham) فیلسوف، حدود ۲۰۰ سال پیش از این موضوع سخن گفت که هدف اقتصاد باید بالا بردن حس خوشبختی و نه در آمد تک تک افراد باشد. اما در عمل اقتصاد دانان نتوانستند با واژه خوشبختی چیزی شروع کنند و واژه "نفع" را جایگزین آن کردند. در تئوری اقتصادی، رشد وسیله است و نه هدف، در واقعیت این وسیله مدتهاست به هدف تبدیل شده است، به خصوص در سیاست، با این باور که: رشد بیشتر-در آمد بیشتر- خوشبختی بیشتر. اما امروز می دانیم که این تناسب درست نیست.
_احساس رضایت در مقیاس بین المللی چگونه است؟
بینزوانگر: کشورهای صنعتی در مقایسه با کشورهای دیگر جهان در رده ۲۰ درصد اول قرار دارند، میزان رضایت مردم در کشورهایی مثل آمریکا، آلمان، یا سوئیس به یک اندازه است.
_ آیا ما نباید دیگر به رشد اقتصادی بیشتر فکر کنیم؟
بینزوانگر: چرا، اما نه به عنوان تنها هدفی که می تواند ما را خوشبخت سازد. برای اقتصاد، رکود به معنای مرگ است و باید رشد کند؛ اما قانون باید طوری باشد که تقسیم ثروت بین افراد جامعه تفاوت فاحشی نداشته باشد. در جامعه ای که تفاوت بین فقیر و غنی بسیار زیاد باشد، و اقلیتی خیلی بیشتر از اکثریت در آمد داشته باشند، مردم احساس نارضایتی می کنند. اما اگر همه مردم در یک حد در آمد داشته باشند نیز نارضایتی به همان نسبت وجود دارد چون راه برای پیشرفت بسته می شود. حالت ایده آل، جایی در بین این دو حد اکثر قرار دارد.
_پس از نظر شما کسانی که در آمدهای بسیار کلان دارند، احساس رضایت ما را سلب می کنند؟
بینزوانگر: حد اقلش این است که جو را مسموم می کنند. مساله اینجاست که انفجار در آمد این افراد، فقط با بازار کار ارتباط ندارد، بلکه مربوط می شود به سازماندهی مافیا گونه ای در صدر اقتصاد.
_پیشنهاد شما این است که حقوق این افراد از طرف دولت کوتاه شود؟
بینزوانگر: نه، تجربه نشان داده است که محدودیت دولتی حقوق مدیران، نتیجه خوبی ندارد و تنها آنها را به خارج از کشور فراری می دهد. از نظر من، مالیات بندی نسبت به میزان در آمد قدم اول خوبی است، اما می توان قانونهای دیگری نیز وضع کرد، مثلا اینکه در یک شرکت کسی که بالاترین در آمد را دارد، نباید حقوقش از ۲۰ برابر فردی که کمترین در آمد را دارد، بیشتر باشد.
_برگردیم به "آسیابهای خوشبختی"...شما از "آسیاب امکان انتخاب بیشتر" نام برده اید؛ مثلا تلویزیون با ۵۰ کانال، این چه اشکالی دارد؟
بینزوانگر: اشکال در اینجاست که امکان انتخاب دائما بیشتر می شود، اما بودجه زمانی من همچنان ثابت است. وقتی من یک کانال دارم و یک کانال دیگر به آن اضافه می شود، من امکان انتخاب بیشتری دارم و این مرا خوشحال می کند. اما وقتی این امکان از یک حد خاصی بیشتر می شود، انتخاب کردن درست، تقریبا امکان ناپذیر است و تبدیل به یک عمل عذاب آور می شود. با این نتیجه که تمام وقت آزاد من صرف این می شود که بین برنامه های مختلف تلویزیونی سرگردان باشم یا ساعتها در مغازه های مختلف به دنبال ماستی با قیمت پایینتر و کیفیت بالاتر و مزه بهتر بگردم، اما در جایی دیگر چندین برابر این پول را خرج یک ماشین گرانتر کنم.
_و آخرین آسیاب: "آسیاب صرفه جویی در زمان"؟
بینزوانگر: بهترین مثال، امکان حرکت سریعتر است. وسائل نقلیه امروزه در مقایسه با ۵۰ سال قبل، چندین برابر سریعتر شده اند، و ما فکر می کنیم که به وقت کمتری برای رفت و آمد احتیاج داریم و به آین خاطر زمان آزاد بیشتری خواهیم داشت. اما به جای اینکه این زمان را صرف فاکتورهای خوشبختی زا کنیم، راه رسیدن به محل کارمان را طولانی تر می کنیم. تحقیقات نشان داده اند که زمان رسیدن به محل کار تقریبا در تمام دنیا یکسان است، یعنی مثلا در تانزانیا همانقدر است که در آمریکا، با این تفاوت که راه طی شده در آمریکا خیلی طولانی تر است. یک مثال دیگر تکنیک خبررسانی مدرن است. یک ایمیل خیلی سریعتر از نامه به دست مخاطب من می رسد، اما من با این وقت به دست آمده چه می کنم؟ هر چه بیشتر ایمیل می نویسم، برای هزار نفر کپی می کنم و مجبورم به میلهای همه آنها نیز پاسخ بدهم. من همچنان در تعجبم که چطور در محل کار تلاشی بی وقفه می کنیم که در وقت صرفه جویی کنیم، برای اینکه این زمان به دست آمده را در خانه ساعت به ساعت پای تلویزیون هدر دهیم. آیا بهتر نیست به جای آن ملاقاتی با دوستی داشته باشیم؟
_چرا برای ما اینقدر مشکل است که با در آمد خود راضی و خوشبخت زندگی کنیم؟
بینزوانگر: چون حسابدار مغز ما درست کار نمی کند! و ما دائما در حال انجام خطاهای فکری اساسی هستیم و بیشتر تصمیمات ما بر این اساس گرفته می شوند که در حال حاضر چه چیزی برایمان قابل تحمل است، به جای اینکه برای رسیدن به خوشبختی درونی ما تنظیم شده باشند. و به این ترتیب من با همه سختیها، این تصمیم را نمی گیرم که مثلا خانه ام را بفروشم یا خانه ای نزدیک محل کارم کرایه کنم و ساعتها در راه نباشم. بسیاری این کار را نمی کنند، چون به دست آوردن آن خانه در گذشته هزینه مالی و روحی زیادی برایشان داشته است، و این باز خطایی دیگر در فکر کردن اقتصادی است، چرا که پیدا کردن راهی برای رسیدن به آینده ای که برایمان ایده آل تر است، به زحمت گذشته ارتباطی ندارد.
_پیشنهاد شما برای رهایی از آسیابهای خوشبختی و رسیدن به زندگی با رضایت چیست؟
بینزوانگر: یک استراتژی مهم این است که محدودیتهای پر منفعتی برای خودمان تعیین کنیم برای اینکه بتوانیم وقت برای چیزهای مهمتری در زندگی داشته باشیم. من خودم پنج سال پیش از داشتن تلویزیون در خانه صرف نظر کرده ام و سعی می کنم تمام مدت به دنبال جنسی نباشم که شاید کمی بهتر از آنچه باشد که هم اکنون هم دارم. این خود یک نکته مهم است که همیشه به دنبال بهترین چیزها نباشیم و با آنچه که به اندازه کافی خوب هست، راضی باشیم، چرا که دائما وسائل و خدمات جدیدتر به بازار می آیند و ما نمی توانیم همیشه صاحب بهترینها باشیم، چون سعی برای اینکار آنقدر وقتگیر است که برایمان تنها استرس بیشتر به همراه دارد و نمی گذارد به آنچه واقعا برایمان خوشبختی می آورد برسیم. راه دیگر این است که "برکه" مناسب را انتخاب کنیم. این درست نیست که هر کس می تواند در زندگی به همه چیز دست پیدا کند آنطور که دائما در رسانه ها به گوش ما خوانده می شود. برای کسی که قد کوتاهی دارد، شاید پرداختن به ورزش هاکی، خیلی بهتر از دنبال کردن موقفیت در ورزش بسکتبال باشد.
این متن، خلاصه و ترکیبی از مصاحبه های مختلف بینزوانگر با مجله های اشترن(Stern) ، آنابل(annabele) ،کوپ(coope) و روزنامه روز (Tagesblatt) اطریش است، با استفاده از سایت اینترنتی ماتیاس بینزوانگر و مقداری تحریف!لینک مرتبط:
هنر شاد زیستن...آیا پول خوشبختی می آورد؟