۱۰ خرداد، ۱۳۹۳
ما دائما در حال سفر در زمان هستیم. هر بار که به یاد اتفاقی در گذشته میافتیم یا چیزی که در آینده در انتظارمان است را تصور میکنیم، دنیایی جدید به آگاهی کنونی ما اضافه میشود. تحقیقات جدید نشان میدهند که تا چه حد این بازی با زمانهای مختلف برای مان اهمیت دارند.
سانتینو شامپانزه آب زیرکاهی است. شبها بعد از اینکه بازدید کنندههای باغ وحش سوئدی فوروویک آنجا را ترک میکنند، فعالیت او شروع شده و مشغول تهیه مقدمات نقشهاش برای روز بعد میشود: از تمام محوطه پارک، سنگ یا اشیاء دیگری که به درد پرتاب کردن بخورند را جمعآوری کرده و در نزدیکی نردهای که بازدید کنندههای باغ وحش هر روز پشت آن میایستند و او را تماشا میکنند، روی هم میریزد. در پایان هم مهمات خود را با علف خشک میپوشاند. روز بعد در آن نزدیکی مینشیند و با بیاعتنایی به اطراف نگاه میکند، تنها گاه گداری نگاههای زیر زیرکی به طرف آدمهای آن سوی نرده میاندازد. و ناگهان در لحظهای، زندگی در او بیدار میشود. از جا میپرد، سنگهایی که جمعآوری کرده را بر میدارد و آنها را به سوی جمعیت بازدید کننده پرتاب میکند. کاملا مشخص است که از این کار چقدر لذت میبرد و در ضمن موجب جلب توجه شامپانزههای ماده در آن محوطه نیز میشود که هر روز شاهد عملیات قهرمانانه او هستند.
ماتیاس اوسوات (۱) رفتار سانتینو را طی ماهها تحت نظر گرفته و بر این عقیده است که این شامپانزه حقهباز با اجرای حملههای حساب شدهاش، توانایی ادراکی پیشرفتهای را به نمایش میگذارد: او برای آینده برنامهریزی میکند. و بیشتر از آن: به نظر میرسد وقتی که او هنگام شب، در سکوت و شادی پیشاپیش خود، سنگها و اشیاء مختلف را جمعآوری میکند، تصوری از آنچه قرار است فردا به دست او اتفاق بیافتد دارد و شاید حتی چهرههای وحشتزده تماشاچیان و حس پیروزی را پیش خود تجسم میکند. اگر اینطور باشد، ظاهرا او از یک توانایی "انسانی" -حداقل به حد ابتداییاش- برخوردار است، توانایی "سفر ذهنی در زمان." این نامی بود که توماس سادندورف (۲) برای توصیف توانایی انسان در تصور کردن صحنههای گذشته و آینده، به طوری که گویا اکنون "حی و حاضر" هستند، انتخاب کرد.
مایکل کوربالیس (۳) میگوید: "ما میتوانیم با قدرت ذهنمان به سادگی خود را به زمانها و مکانهای دیگر انتقال دهیم. اتفاقات زمانهای متفاوت، فضای بزرگی از آگاهی روزمره ما را اشغال میکنند، چه زمانی که در خاطراتمان غرق میشویم یا به اشتباهات گذشته فکر میکنیم، چه زمانی که جشن تولد یا ازدواجی را در آینده برنامهریزی میکنیم یا وقتی که تصور میکنیم که زندگی ما در زمان کهنسالی چگونه خواهد بود." بله، ما حتی قادریم اتفاقات خارج از افق زمانی زندگی انسانی خود (مثل بیگ بنگ در ۱۳ میلیارد سال قبل) را تصور کنیم طوری که گویا خود شاهد آنها بودهایم. توانایی بازسازی ذهنی یا کشف اتفاقاتی که در گذشته تجربه کردهایم یا شاید در آینده تجربه کنیم، در زندگی روزمره پیشِپاافتاده و ساده به نظر میرسد. اما در واقع این یک توانایی بسیار پیشرفتهیِ شناختی در قلهیِ هرم تکامل است. تنها گونههای اندکی از جانوران دارای حد ابتدایی این توانایی هستند. کودکان نسبتا دیر آنرا پیدا میکنند، حدودا در سن سه تا چهار سالگی. و در همان سن است که "حافظه اپیزودیک" یا حافظهیِ دورهای شکل میگیرد. حافظه دورهای، نوعی سیستم حافظه است که به ما امکان میدهد که تجربههای گذشته را به شکل صحنههای متوالی به یاد آوریم. و این تصادفی نیست که بین توانایی تصور اتفاقات آینده و حافظه دورهای ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد، یا حتی بنابر نظر برخی پژوهشگران اینها دو روی سکه یک توانایی واحد هستند.
اندل تول وینگ (۴) در دهه ۸۰ میلادی به ارتباط نزدیک این دو سیستم تخیل پی برده بود. او دریافته بود که تنها با کمک حافظه دورهای است که تجربههای ما به زمان وابسته میشوند. تمام انواع دیگر سیستمهای حافظه، بدون زمان هستند. به عنوان مثال "حافظهی رویهای" تواناییهایی که زمانی یاد گرفتهایم را حفظ میکند، مانند توانایی رانندگی، شنا یا نوازندگی ویولون. وقتی الگوی هر کدام از این تواناییها جا بیافتد و درونی شود، حافظه رویهای میتواند حتی بدون کمک سیستمهای دیگر حافظه، این تواناییها را "همیشه و در زمان حال" حاضر کند، و لزومی ندارد مثلا هر بار زمان رانندگی به این فکر کنیم که چطور دنده عوض کنیم یا به چه چیزهایی دقت کنیم، که اگر اینطور بود برایمان بسیار دست و پا گیر میشد. همینطور هم "حافظه معنایی" که نگهدارنده دانش، اطلاعات، اسامی، و فکتهاست، حافظهی بیزمانی است. دانستن اینکه رنگ گیاه سبز است، سوئد در شمال اروپاست یا نام دوستمان چیست، نیازی به زمان ندارد. حتی جمله " ناپلئون در سال ۱۸۰۴ به عنوان امپراطور فرانسه شناخته شد" نیز دارای دینامیک زمانی در حافظه ما نیست، چرا که این تاریخ تنها یک نقطه مرجع است و برای دانستن آن نیازی به بازسازی و بازپردازی صحنههای گذشته در تخیلمان نداریم.
تنها با کمک حافظه دورهای ( که حافظه بیوگرافیک هم خوانده میشود) است که بُعد زمان و همراه آن زندگی وارد خاطرات ما میشود. قطعات پراکنده خاطرهها، یادها و برداشتها جمعآوری و بازسازی حسی میشوند و به عنوان یک کل روی صحنه تصور ما به نمایش در میآیند. یولیا وایلر و ایرن داوم (۵) با مثال یادآوری یک خاطره تابستانی توضیح میدهند: "ما می توانیم آبی دریا را با چشم درونی خود ببینیم، بوی نمک دریا را حس کنیم، و صدای برخورد امواج با صخرهها را بشنویم. ما قطعاتی از خاطره را به صورت منفرد به یاد میآوریم، برخی از اتفاقات سفر را در تصورمان دوباره مرور میکنیم تا این حس را داشته باشیم که در یک زمان و مکان به خصوص در گذشته به سر میبریم." و به این شکل، زمان وارد بازی میشود. اندل تول وینگ نخستین فردی بود که این نکته را دریافت که این نوع تصویرسازی نمایشگونه، در هر دو جهت زمانی وجود دارد: یکی به عنوان خاطره اپیزودیک یا خاطره دورهای، و دیگری به عنوان فکر آینده اپیزودیک یا فکر آینده دورهای، با اینکه این دو مقوله کاملا یکسان نیستند. خاطرههای ما، ریشه در اتفاقات گذشته دارند و به این ترتیب تا حدی با واقعیت پیوند دارند. اما این تفاوت چندان بزرگ نیست، چون آنچه از گذشته به یاد میآوریم مخلوطی از واقعیت و ساختههای ذهنی ما هستند. در این باره مارک تواین (۶) با جمله ای طنزآمیز، به درستی میگوید که: "من در زندگیام چندین ماجرای وحشتناک را تجربه کردهام که بعضی از آنها واقعا اتفاق افتادهاند!" یا آن گونه که کوربالیس میگوید: "یادآوری خاطرات گذشته، مانند تماشای یک فیلم یا نگاه کردن به یک عکس نیست، بلکه بیشتر شبیه یک داستانگویی است."
خاطرات ما به نظرمان حقیقی میآیند، اما در واقع آنها ساختهی ذهن ما هستند، که فرم نمایشپردازی یک داستان را دنبال میکنند. در این نمایشپردازی، قسمتهای خالی تاریخچه زندگی که از یاد رفتهاند، با عناصری ساختگی پر میشوند، و این ممکن است تا جایی پیش برود که کل یک خاطره، تنها یک وهم و ساخته ذهنمان باشد. الیزابت لفتوس (۷) که در تحقیق درباره "خاطرات اشتباه" پیشگام است، مثالی معروف از یک خاطره موهوم در اتوبیوگرافی خودش دارد: چهارده ساله است و با مادر و خالهاش به مسافرت رفته است. یک صبح آفتابی از خواب بیدار میشود، جرعهای چای مینوشد، از اطاق به سمت استخر بیرون میرود -و در آنجا با جسد مادرش روبهرو میشود،شناور روی آب استخر، در لباس خواباش و صورت به سمت پایین. لفتوس میگوید هنوز بعد از سالها وقتی به یاد آن صحنه میافتد بوی آب استخر را حس میکند و مزه چای صبح آن روز را دوباره میچشد. او در خاطرهاش خودش را میبیند که چطور با دیدن آن صحنه از وحشت فریاد میکشد، نور آبی ماشینهای پلیس و آمبولانس را میبیند و جسم بیجان مادرش را روی برانکارد. اما با وجود همه این حسهای اصیل، این تصویر با واقعیت تطابق ندارد. لفتوس امروز میداند که این اتفاق به این صورت نمیتواند رخ داده باشد. میداند که لفتوس چهارده ساله نبود که جسد مادر را در استخر دید، بلکه خاله اش بود، در حالیکه او در خوابی عمیق فرو رفته بود! قسمت بزرگی از این تصویر نادرست است، همانطور که بعدها به او توضیح داده شد. هر کدام از ما چنین خاطراتی داریم که بیشتر موهوم هستند تا واقعی، که به ما نشان میدهند تا چه حد عنصر تخیل در همه خاطرات ما وجود دارد، حتی آنهایی که با واقعیت نسبتا هماهنگ هستند. حافظه دورهای ما شبیه یک ژنراتور داستانساز است -و درست همین ژنراتوردر آن زمان هم به کار میافتد که به اتفاقاتی که ممکن است در روزها یا هفتههای آینده بیافتد فکر میکنیم.
تحقیقات و مشاهدات زیادی در چند سال گذشته این فرضیه را تا حدودی تایید کرده اند که یادآوری گذشته و تصور آینده، دو روی سکه توانایی ادراکی واحدی هستند و بنابراین قواعد یکسانی را دنبال میکنند. به عنوان مثال هر چقدر فردی بتواند اتفاقات گذشته را با جزییات بیشتری به خاطر بیاورد، تجربیات احتمالی آینده را نیز به شکل خاصتری در ذهن خود به تصویر میکشد. یا اینکه هم توانایی یادآوری گذشته و هم توانایی تصور آینده به شکل جزییتر، با بالا رفتن سن کاهش پیدا میکند. تحقیقات دیگری نشان میدهند که این تواناییها، به قدرت تخیل بصری افراد بستگی دارند: کسی که اتفاقات گذشته را با شکوه بیشتری متصور شود، در تصور آینده احتمالی نیز چنین خواهد کرد. و هر چقدر اتفاق گذشته یا آینده به زمان حال نزدیکتر باشد، آسانتر و جزیی تر قابل تصور است. هر چقدر تخیل ما از زمان حال دورتر شود -چه در جهت گذشته و چه آینده- تصویرها پراکندهتر و غیرمشخصتر میشوند. نتیجه مهم این است که سفرهای زمانی اتوبیوگرافیک و خاطراتمان، تجربیات ساخته و پرداخته شدهی ذهنمان هستند بر پایه آنچه در زمان حال احساس یا تجربه میکنیم. خاطره گذشته و تصور آینده، توسعه خیالی زمان حال ما هستند و هر چه بیشتر از آن فاصله بگیرند، مانند جسمی در مه، کمرنگتر و نامشخصتر میشوند.
پس قدرت تصور آینده نیز از عملکردهای حافظه است. بدون حافظه دورهای، تصویر آینده خالی میماند. این را سرنوشت کسانی که دچار آسیب مغزی در بخش مربوط به این نوع حافظه می شوند، نشان میدهد. مانند کی.سی، یکی از بیماران تول وینگ که در اثر تصادف با موتور، حافظه دورهای خود را از دست داده بود. او می توانست بدون هیچ مشکلی مسائل ریاضی را حل کند، اما نمیتوانست حتی یکی از جلسات درس ریاضی در زمان مدرسه را به یاد بیاورد، او حتی به خاطر نمیآورد که به چه دلیل به دفتر تول وینگ آمده و از او این سوالات پرسیده میشود! او میدانست که خانه پدر و مادرش در کنار دریاچهای قرار دارد که چندان دور از محل کنونیاش نیست، اما کوچکترین تصوری از حضور خود در آن خانه نداشت. و: او نمیتوانست تصور کند که ملاقات (آینده) او در خانه والدینش به چه شکلی میتوانست باشد. با از بین رفتن حافظه بیوگرافیک، قدرت تجسم کردن آیندهاش نیز از بین رفته بود. او خلائی را توصیف میکرد که در زمان تلاشاش برای تصور اتفاقات آینده در ذهناش به وجود میآمد، همانطور که این خلا را در زمان تلاش برای یادآوری اتفاقات گذشته حس میکرد.
این مثال و بسیاری مثالهای مشابه، نشان میدهند که حافظه دورهای چه نقش مهمی در قدرت تصور اتفاقات آینده دارد. برخی دانشمندان عقیده دارند که شاید حافظه دورهای، در فرایند تکامل اصولا به همین دلیل به وجود آمده است! به وجود آمدن توانایی تصور ذهنی اتفاقات آینده، برای انسان امتیاز بزرگی در چرخه تکامل بوده است، چرا که به او کمک میکرده از موقعیتهایی که خطرناکی آنها را در گذشته تجربه کرده، حذر کند یا خود را برای تغییرات احتمالی در آینده آماده کند. توانایی انسان از این هم فراتر میرود؛ ما نه تنها میتوانیم اتفاقات احتمالی آینده را در ذهن خود مجسم کنیم، بلکه قادریم که خودمان را از تجربیات و نیازمندیهای کنونی خود جدا کرده، و به جای "خود" فرضی آیندهمان بگذاریم، و بفهمیم و حس کنیم که در آن شرایط متفاوت، چه نیازمندیها و احساساتی خواهیم داشت، مثلا فردا در اتاق انتظار مطب پزشک به چه چیزی فکر میکنیم، یا سالها بعد در زمان کهنسالیمان. ما انسانها این قابلیت حیرتانگیز را داریم که خودمان را به عنوان موجودی که در معرض تغییرات زمان قرار دارد اما در عین حال با "خود" امروز ما مترادف است، درک کنیم. ما به تداوم شخصیتمان در گذر زمان آگاهیم. آن آدم دیروز، که ظاهر دیگری داشت و تصورش از خودش و از دنیای اطرافاش با امروز کاملا متفاوت بود، آن آدم من بودم! و در آینده هم تغییر خواهم کرد و در عین حال باز هم خودم خواهم بود.
مهمترین دستاورد اینگونه فکر کردن استادانه این است که ما در عین اینکه در حال گذراندن تجربیات در زمان حال هستیم، با زمانهای مختلف و با "خود"های متفاوتمان در این زمانها دائما در حال بازی کردن هستیم. ما میتوانیم افکار مربوط به خودمان را در افکار دیگر مربوط به خودمان جای بدهیم! مثلا: من الان به این فکر میکنم که دیروز به چه چیزی فکر می کردم و با آن فکر چه احساسی داشتم. یا اکنون پیش خودم تصور میکنم که فردا چه فکرهایی ممکن است از سرم بگذرند. کوربالیس در تئوری خود عقیده دارد که پدیدار شدن این توانایی که مرتب بتوانیم محتوای سطوح آگاهی (زمانهای) متفاوت را وارد تجربیات و زندگی زمان حال خود کنیم، نقش مهمی در به وجود آمدن تواناییهای دیگر ما، از جمله پیدایش زبان داشته است. چرا که زبان نیز نوعی تردستی با تصویرها و زمانهای متفاوت است. سفرهای ذهنی در زمان، به ما امکان پرشهای خلاقانهای از گذشته به آینده میدهد و مرز سیالی با تخیل دارد، تخیلِ اتفاقاتی که هرگز پیش نیامدهاند و در آینده نیز احتمال پیش آمدنشان نمیرود. همان سیستمی که ما را قادر میسازد گذشته را بازسازی ذهنی کنیم، به ما این امکان را میدهد که داستان و اسطوره و افسانه، فیلم و نمایش و تئاتر بسازیم، و اینگونه با کاراکترها، انگیزهها، موضوعها و پسزمینهها بازی خلاقانهای داشته باشیم. همان سیستمی که ذهنمان را برای موقعیتهای احتمالی آینده پرورش میدهد و ما را به این بینش میرساند که تا چه حد تخیل حتی در زندگی روزمره ما بافته شده است.
نوشته توماس زاوم الدهوف (Thomas Saum Aldehoff) خلاصه مقالهای از مجله روانشناسی امروز (Psychologie Heute), فوریه ۲۰۱۳
۱-Mathias Osvath- پژوهشگر رشته رفتار شناسی از دانشگاه لوند ۲-Thomas Suddendorf- روانشناس از دانشگاه کویینزلند در استرالیا ۳-Michael Corballis- پژوهشگر علوم شناختي از دانشگاه اوکلند ۴-Endel Tulving- إژوهشگر موضوع حافظه از دانشگاه تورنتو ۵-Julia Weiler, Irene Daum- روانشناسان دانشگاه بوخوم ۶-Mark Twain- نویسنده آمریکایی ۷-Elisabeth Loftus- پژوهشگر آمریکایی موضوع حافظه
|
|