۰۸ اسفند، ۱۳۹۳



به من نزدیک نشو!

آنها مشتاق رابطه و امنیت هستند، اما زمانی که امکان تحقق این آرزو فراهم می‌شود، خود را عقب می‌کشند. افرادی که از "ترس از رابطه" رنج می‌برند، به سختی می‌توانند با دیگری/دیگران به معنای واقعی وارد یک رابطه نزدیک شوند وبه کسانی که آن‌ها را دوست دارند رنج زیادی وارد می‌کنند. ریشه‌ی این ترس چیست و آیا می‌توان بر آن فائق آمد؟

هانا (معمار) در یک مصاحبه کاری با ینز (مهندس ساختمان) آشنا می‌شود. آن‌ها عاشق یکدیگر می‌شوند. ینز خوشرو، شوخ طبع و مهربان است و هانا مطمئن است که شریک زندگی خود را پیدا کرده است. اما وقتی بعد از مدتی رابطه‌ی آن‌ها به سمت جدی شدن پیش رفت، کم کم بیم و هراس وجود هانا را در برگرفت. حال جسمی‌اش وخیم شد، شب‌ها بی خواب شد و به دنبال دلایلی می‌گشت که چرا ینز برای او مناسب نیست. حال او بدتر و بدتر شد تا این‌که به رابطه خود با ینز پایان داد.

چیزی که هانا در آن زمان بدان آگاه نبود این بود که او به گروه نه چندان کوچکی از انسان‌ها تعلق دارد که دچار "رابطه‌هراسی" هستند. کسانی که با وجود آرزوی نزدیکی به دیگری، به محض جدی شدن رابطه دچار انواع شک‌ها می‌شوند. از واکنش‌های معمول آن‌ها این است که پس از یک دوره‌ی کوتاه از آغاز آشنایی، به پارتنر خود شک می‌کنند و شروع به شمردن ضعف‌های واقعی یا غیر واقعی او می‌کنند و به خود می‌گویند که حتمن فرد دیگری برای‌شان مناسب‌تر است.
ترس از رابطه اما می‌تواند خود را به شکل‌های متفاوتی نشان دهد. و خیلی وقت‌ها شکلی مخفی دارد. اشتفانی اشتال (۱) در کتاب خود با عنوان "بله-نه! ترس از نزدیکی را بشناسیم و مهار کنیم" چند نمونه از رفتارهای افراد رابطه-هراس را بر می‌شمرد: "به عنوان مثال "شکارچی"، که به طرف مقابل خود تنها تا زمانی علاقه نشان می‌دهد که از دسترس او دور است؛ یا "شاهزاده" که دایم به دنبال ایرادهای پارتنر جدید خود است که بتواند رابطه را تمام کند؛ یا "معمار" که با کار زیاد و سرگرمی‌های وقت‌گیر بین خود و پارتنرش فاصله ایجاد می‌کند".
از دیگر روش‌های رفتاری فرد هراسان از نزدیکی می توان نام برد: فرار به رابطه‌های دیگر، ایجاد رابطه‌های دور یا دور از دسترس، فرار از صحبت کردن یا انتخاب پارتنرهایی فرودست‌تر که بتواند از نظر عاطفی از آن‌ها مستقل بماند.
همه‌ی اینها از جمله روش‌هایی است برای اینکه چنین فردی از نزدیکی‌ی که برای‌اش تهدیدآمیز به حساب می‌آید، دوری کند. رابی ویلیامز در ترانه‌ی خود به نام "احساس" چنین می‌خواند: "قبل از آن که عاشق شوم، خود را برای ترکش آماده می‌کنم. (before i fall in love, i am preparing to leave her)" 

این در حالی است که افراد ترسان از نزدیکی، می‌توانند حتا رابطه‌های طولانی یا فرزندانی داشته باشند، اما در رابطه‌های شان همیشه با پارتنرشان حدی از فاصله را حفظ می کنند تا مجبور به فرار نشوند. اشتال در این باره می‌نویسد: "فردی که دچار ترس از نزدیکی است، یا کلن از انتخاب پارتنر چشم‌پوشی می‌کند یا  اگر شریکی هم داشته باشد به معنای واقعی با او وارد یک رابطه‌ی نزدیک نمی‌شود (اصطلاحن اجتناب‌گر فعال). در پس این ترس، حسی عمیق و ناآگاهانه وجود دارد که ممکن است اگر ترک شود واقعن نتواند زنده بماند. او در ژرفای وجود خود باور دارد که ترک شدن به معنای مرگ اوست."
با اینکه ترس از نزدیکی به عنوان یک میل مهارنشدنی به آزادی درک و دریافت می‌شود، اما در پشت آن میلی دردناک به عشق نهفته است. به این خاطر قابل درک است که او در رابطه‌های‌اش دایم از شریک خود فاصله می‌گیرد و او را رد می‌کند، اما رابطه را به پایان نیز نمی‌رساند.

این فرار (درونی و بیرونی) از رابطه، تنها یک سوی معضل ترس از نزدیکی است. استیون کارتر و جولیا سکل (۲) در کتاب خود به نام "نزدیک، و آنقدر دور" گونه‌ی دیگری از فرد رابطه-هراس را معرفی می‌کنند، اصطلاحن اجتناب‌گر منفعل. او به دنبال پارتنر است و کسانی را انتخاب می‌کند که در اصل واجد شرایط نیستند، مثلن متاهل‌اند یا مایل به ارتباط با اونیستند یا عشق و علاقه‌ی متقابل به او نشان نمی‌دهند. دریافت خود او از این شرایط این است که دایم به افراد "اشتباه" بر می‌خورد، اما واقعیت این است که او ناخودآگاه کسانی را انتخاب می‌کند که ایجاد رابطه‌ی نزدیک با آنها ممکن نباشد.
از آنجایی که "اجتناب‌گر منفعل" (معمولن) کاری نمی‌کند که برای دیگری رنج‌آور باشد، برای‌اش آسان است که دلیل همه‌ی مشکلات خود را به پارتنر فراری از خود نسبت دهد. تا زمانی که او حاضر نباشد دست‌کم بخشی از مسئولیت تصمیمات خود را بر عهده بگیرد، محکوم خواهد بود که پیوسته چنین تجربه‌های ناگواری را از سر بگذراند. 
کارتر و سکل در تحقیقات خود برای نگارش این کتاب هم چنین با شگفتی دریافتند که این دو گونه  افراد ترسان از نزدیکی، معمولن در یک رابطه‌ی واحد به هم می‌رسند؛ "اجتنابگر فعال"  که دایم در حال فرار است و "اجتنابگر منفعل" که به دنبال اوست. در حالی که در اصل هر دو به یک معضل دچار هستند. این که چنین رابطه‌هایی برای هر دو طرف رنج آور و طاقت فرسا است کاملن بدیهی است.

نقش تجربه‌های پیشین در "ترس از رابطه"

هانا سال‌ها پس از جدایی از ینز در جلسات روان‌درمانی به این آگاهی رسید که ترس‌اش از رابطه با ینز به تجربیات دوران کودکی او بر می‌گردد. مادرش زنی با خلق و خوی متغیر و اعمال نفوذگر بود که از دخترش به عنوان جانشینی برای پارتنر خود استفاده می‌کرد. برای هانا این ترس، ناخودآگاه و درونی شده بود که نکند در رابطه ی جدیداش دوباره تحت تسخیر و انحصار قرار بگیرد.
تجربیات گذشته‌ی ما در رابطه با دیگران، در تمام طول عمر همراه‌مان هستند. آن اعتماد اولیه (۳) که به آن برای ایجاد - و لذت بردن از رابطه‌های‌مان احتیاج داریم، از سال‌های آغاز زندگی ساخته و تغذیه می‌شود، از زمانی که اولین رابطه‌های‌مان را تجربه می‌کنیم. اگر نوزادان در سال‌های اول زندگی از سوی والد یا والدین خود مراقبت همراه با حساسیت و مهر و توجه را تجربه کنند، این اعتماد در آن‌ها ساخته می‌شود که رابطه‌های بعدی شان نیز (با مربی، معلم و دوست) می‌تواند برای‌شان امنیت و آرامش داشته باشد. همین طور برای موفقیت در رابطه‌های عاطفی آینده نیز تجربه‌های دوران کودکی بسیار مهم هستند. این نکته‌ای است که پژوهش‌گران توانسته‌اند در سال‌های اخیر نشان دهند. کارین و کلاس گروسمن (۴) در تحقیقات درازمدت بیست و دو ساله‌ی خود، چهل و نه خانواده را زیر ‌نظر گرفتند و توانستند ثبت کنند که کیفیت مراقبت‌های پدر و مادر از نوزاد تا چه حد بر کیفیت رابطه‌های آینده ی او اثر می‌گذارد. کودکانی که مورد مراقبت پرمهر، قابل اعتماد و پرتوجه بودند، در بزرگسالی تصویری از رابطه را درونی کرده بودند که برای‌شان منبع محافظت، امنیت و شادمانی بود و می‌توانستند به راحتی وارد رابطه با دیگران شوند. کودکان والدین کمتر حساس و کمتر مراقب، بر عکس برای ایجاد رابطه دچار مشکلات زیادی می‌شدند. آن‌ها رابطه‌های عاطفی، عاشقانه و نزدیک را بی‌ارزش تلقی می‌کردند و یا پارتنرشان را از خود دور نگه می‌داشتند. افرادی که والد یا والدین‌شان در کودکی اغلب احساس ترس را در آن‌ها به وجود می‌آوردند، گاهی چنان از وارد شدن در رابطه‌ی نزدیک هراس داشتند که کاملن از آن دوری می‌کردند. با اینکه آرزو و میل دورنی به عشق و ارتباط در آن‌ها وجود داشت اما ترس از زخمی شدن و انحصارطلبی پارتنرشان در رابطه، غالب بود.

سه تعارض بنیادین در دوران کودکی که توانایی رابطه برقرار کردن را مخدوش می‌کنند

کودکی که وابستگی طبیعی خود به والدین را به شکل رنج‌آور و تهدید کننده‌ای تجربه کرده است، نمی‌خواهد در بزرگسالی خود را در مقابل یک رابطه نزدیک بگشاید و بی‌دفاع کند. اشتفانی اشتال در کتاب خود از مردی شصت ساله می‌نویسد که در شغلش بسیار موفق اما در ایجاد رابطه‌های شخصی و نزدیک ناتوان است. او با مادری جنگ‌زده و خشن بزرگ شده بود که به او به چشم یک سربار نگاه می‌کرد. اشتال از زبان او می‌نویسد: "من همیشه به خودم گفته‌ام که باید از خودم مراقبت کنم. اگر خودم را (به روی کسی یا رابطه‌ای) بگشایم از دست می‌روم. نباید بگذارم کسی مرا اغوا کند. نباید خود را به دست دیگری بسپارم. به خودم می‌گویم که تو در نهایت تنها هستی و باید با آن کنار بیایی. محافظت ازخودت مهمترین چیز است."
توانایی نزدیک شدن به دیگری، معیار مهمی برای ارزیابی مهارت ایجاد رابطه در یک فرد است. گرد رودولف (۵) از سه تعارض بنیادین نام می‌برد که از فازهای مختلف دوران کودکی سرچشمه می‌گیرند و توانایی ایجاد رابطه در فرد را تحت تاثیر قرار می‌دهند.
۱- تعارض بنیادین نزدیکی
افراد مبتلا به تعارض بنیادین نزدیکی در اولین سال‌های کودکی خود یک رابطه پایدار با فرد مراقب خود تجربه نمی‌کنند و یاد نمی‌گیرند خود را از نظر حسی ادراک کنند و با دیگران هم‌حسی و همدلی داشته باشند. آنها از نزدیکی اجتناب کرده و آن را رد می‌کنند به این شکل که حس عاطفی و حس نزدیکی جسمی را در خود "منجمد" می‌کنند. برای آنان مشکل است که در آینده جنبه‌های متفاوت ارتباطی میان انسان‌ها را بپذیرند و معمولن درک نمی‌کنند که خودشان و پارتنرشان چه حس و چه فکری دارند.

۲- تعارض بنیادین افسردگی
تعارض بنیادین افسردگی آنگونه که رودلف می‌گوید، از فازهای بعدی دوران کودکی نشات می‌گیرد و از آنجا آغاز می‌شود که کودک به اندازه‌ی کافی از فرد مراقب خود امنیت و محبت دریافت نمی‌کند و به اصطلاح "گرسنه" عشق و محافظت می‌ماند. این افراد در بزرگسالی میان میل و نیاز شدید به نزدیکی از یک سو و ترس از سرخوردگی دوباره از سوی دیگر در نوسان هستند؛ که این به نوبه‌ی خود باعث می‌شود که آن‌ها پس از دوران کوتاه آغاز رابطه‌ی عاشقانه، رابطه‌ی خود را بی‌ارزش تلقی کنند.

۳- تعارض بنیادین خودمختاری
تعارض بنیادین خودمختاری, در دوران خردسالی و در صورتی بوجود می‌آید که کودک در فراگیری مستقل بودن به شدت محدود شود، اجازه مستقل شدن نداشته باشد و مجبور باشد به والدین خود وابسته باقی بماند.
این کودکان -مانند هانا- در آینده راهی به سوی فهم نیازهای خود پیدا نمی‌کنند و موضع‌شان در برابر رابطه دوگانه است: چون نمی‌توانند به شکل ذهنی برای استقلال (هویت) خود مرزبندی کنند، به سرعت در یک رابطه خود را تسخیر شده احساس می‌کنند و به این دلیل به شکل ناگهانی رابطه را پایان می‌دهند. رودلف می‌نویسد: "رابطه برای آنان از یک سو به عنوان یک منبع امنیت آرزو می‌شود و در عین حال به عنوان عامل محدود کننده و نابودکننده‌ی فردیت، موجب هراس‌شان می‌شود."

سئوالی که باقی می‌ماند این است که آیا افراد رابطه‌-هراس اصولن باید در یک رابطه ی ثابت باشند، در حالی که نزدیکی برای آن‌ها با چنین حس ترسی همراه است؟ اشتفانی استال الزامن به آن‌ها برقرار کردن رابطه را توصیه نمی‌کند، بلکه پیشنهاد او کارکردن بر روی احساسات و رفتاری است که نحوه‌ی برقراری ارتباط ما را هدایت می‌کنند. هرکسی می‌بایست مسئولیت رفتارهای خود را قبول کند -به خصوص در رابطه‌های عاطفی- و یک زمانی تصمیم خود را بگیرد، به جای این‌که با انداختن بار و هزینه رابطه به دوش پارتنرخود یا به قیمت تعویض مداوم پارتنرها و روابط، یک بله-نه جاودانی را بسازد و حفظ کند. 

بنابراین وظیفه ی افراد رابطه-هراس این است که با ریشه‌های هراس از نزدیکی، یعنی تجربه‌های تلخ و ناخوشایند وابستگی و بی‌پناهی دوران کودکی خود دست و پنجه نرم کنند. روان‌درمانی و زوج‌درمانی می‌توانند همراه خوبی باشد- اما خود رابطه نیز می‌تواند در مسلط شدن بر ترس از نزدیکی نقش بازی کند. در واقع الگوهای برقراری رابطه قابل یادگیری هستند. کسانی که دچار ترس از رابطه هستند می‌توانند در رابطه‌هایی که پارتنرشان هوشمندانه و با حساسیت با ترس آنان رفتار می‌کند و به آنان فضای کافی برای خودمختاری را می‌دهد، دوباره یاد بگیرند و قدم به قدم دریابند که از سوی پارتنرشان چیزی آن‌ها را تهدید نمی‌کند. افرادی که میان نیاز به نزدیکی و دوری در نوسان هستند، می‌توانند الگوی رابطه‌ای خود را با فردی تغییر دهند که به آن‌ها توجه می‌کند و در عین حال توقعات چندان بزرگی از آن‌ها ندارد. از دید کارل هاینز، حتا زمانی که هر دو طرف رابطه دچار این مشکل باشند نیز می‌توانند الگوی رفتاری خود را در رابطه شان تغییر دهند. شرط آن این است که مدام در رفتارهای خود تامل کنند و آینه‌ای برای رفتارهای یکدیگر باشند، و یاد بگیرند الگوهای رفتاری یکدیگر را ارزیابی و بررسی کنند.
افراد رابطه-هراس اگر به اندازه‌ی کافی تجربه کنند که آن واکنش هراس‌آور فرضی از سوی پارتنرشان سر نمی‌زند، کم کم ساختار رابطه‌ای‌شان بر امنیت استوار می‌شود (به اصطلاح امنیت کسب شده، Earnt security). آنان تجربه می‌کنند که رابطه لزومن به معنای وابستگی نیست بلکه بر عکس می‌تواند رهایی ببخشد: تصمیمات مهم می‌توانند بر اساس  تعادل درونی گرفته شوند و نه از روی یک واکنش مبتنی بر ترس، رابطه های عاشقانه می‌توانند سرانجام امنیت و آرامش را به ارمغان بیاورند. 

اما این نگاه بیش از حد خوشبینانه‌ای است اگر ادعا شود که همه‌ی فرم‌های "ناتوانی در ایجاد رابطه" از طریق درمان یا یا یک رابطه‌ی جدید قابل تصحیح هستند. تجربه‌های ارتباطی آسیب‌زایی وجود دارند که چنان در شخصیت فرد حک می‌شوند که زخم آنها با هر رابطه‌ی جدیدی تازه می‌شود. به عنوان نمونه کودکانی که از سوی فرد مراقب خود مورد سواستفاده‌ی جنسی قرار می‌گیرند در بزرگسالی گاهی قادر به برقراری هیچ رابطه‌ی عاطفی نزدیکی نیستند. کارل هاینز در این باره توضیح می‌دهد: "کسانی که مورد سواستفاده‌ی جنسی قرار می‌گیرند، می‌توانند در آینده از نظر شغلی بسیار موفق باشند یا دوستان بسیاری داشته باشند، اما برای برخی از آنان همه‌ی موضوعات پیرامون بدن، نزدیکی یا سکسوالیته تابو هستند. حتا اگر مهربان‌ترین انسان به سوی آن‌ها برود و در آنان میل و اشتیاق را بیدار کند، به محض در آغوش گرفته شدن دچار بحران می‌شوند، گاهی حتا بعد از درمان‌های طولانی مدت." اما برخی دیگر موفق می‌شوند حتا با چنین تجربه‌های دشواری، بعدها رابطه‌های عاشقانه‌ی موفقی را بسازند. بنابراین یک نسخه عمومی برای تغییر رابطه-هراسی وجود ندارد. همین طور در رابطه‌های پایدارهمواره لحظه‌های ضعفی  بوجود می‌آید که فرد رابطه-هراس دوباره به رفتارهای سابق‌اش بازگشت می‌کند و دچار شک و هراس می‌شود. اما کسی که الگوی رفتاری خود را شناخته باشد دوباره در دام آن نمی‌افتد.



آنه اف اوستورف (Anne-ev Ustorf)
روانشناسی امروز، فوریه ۲۰۱۵ ( Psychologie Heute, Februar 2015)

Stefanie Stahl -۱ - روان شناس و روان درمانگر
Steven Carter, Julia Sokol-۲ - نویسنده و محق
۳-"اعتماد اولیه" اصطلاحی در روان شناسی است و معنای آن اعتمادی است که در سال ها و حتا روزهای آغاز کودکی ایجاد می شود اگر والدین یا یکی از آن ها یا هر شخص مراقب کودک، توجهی دایمی، قابل اتکا و پر مهر به کودک داشته باشند، که باعث ایجاد اطمینان عاطفی ی در کودک می شود که بتواند اصولن توانایی اعتماد کردن به خود، به دیگران و در نهایت به جهان را به دست آورد.
Karin and Klaus E.Grossmann-۴- متخصصان روانشناسی رشد
Gerd Rudolf-۵-روان شناس با تخصص اختلالات روان تنی
 
منبع عکس

 
Home
Email
 
 
 

پسیو‌اگرسیو، پرخاشگری منفعلانه

از جدایی

هنر معذرت خواهی‌ (۳)

توهم دانايى

چرا موتسارت بچه‌ها را باهوش نمی‌‌کند

در باب همدلی

دام هارمونی (۲)

‌دام هارمونی (۱)

سرچ می‌‌کنی‌ یا هنوز فکر می‌‌کنی‌؟

آیا اندرز خوبی به ذهنت رسیده است؟...آنرا پیش خودت نگه دار!

هنر با خود تنها بودن

چطور با موفقیت شکست بخوریم

هنر معذرت خواهی (۲)

هنر معذرت خواهی (۱)

ترس از رابطه (۲)

ترس از رابطه (۱)

دام کمال‌گرايی (۲)

دام کمال گرایی(۱)

خشونت خانگی علیه زنان

از خاطره و حافظه (۱)

تمجيد‌های مورد ترديد

آخر اشتباه من کجاست؟

ترس مردان از احساسات

دو تا در عشق کافی نيستند

شما یك ایمیل جدید دارید

ای لحظه، بمان!

حیوون سكسی و دغدغه مسئولیت!

هنر دعوا کردن (۲)

هنر دعوا کردن(۱)

کافکای عاشق پیشه

اخلاق(۲)

اخلاق (۱)

روابط موازی(۲)

روابط موازی(۱)

کمی هم از مردان بشنویم!

اسطوره خون آشامها

آیا پول خوشبختی می آورد؟

فیلسوفهای کوچک، سوالهای بزرگ

به ایدز شانس ندهیم

سکسوالیته ( ۳): اولین بار-قسمت اول

تاپ سیکرت(۲)

و همین لباس زیباست نشان آدمیت؟

تاپ سیکرت(۱)

طنز

آزمایش میلگرام…

خوشبختی دوستی واقعی

هنر بزرگ شدن

سکسواليته (۲) : زنان و خود ارضايی

وقتی عشق سردتر مي شود

قدرت اکثريت

هنر، برای خواستگاری

سکسواليته(۱) : پدوفيلی

وبلاگ: هر نفر يک ناشر؟

شستشوی مغزی

وحشت زده

قویترین میل جهان

شانس

رويا(۲)

رويا(۱)

چند کلمه حرف حسابی!(۲)

دخترهای حرف گوش کن، پسرهای شرور

چند کلمه حرف حسابی!(۱)

دروغ(۲)

دروغ(۱)

…انتقام

زیبایی(۳)

زیبایی(۲)

زیبایی(۱)

 
Enter your Email


Preview | Powered by FeedBlitz
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • اوت 2004  
  • سپتامبر 2004  
  • اکتبر 2004  
  • نوامبر 2004  
  • دسامبر 2004  
  • ژانویهٔ 2005  
  • فوریهٔ 2005  
  • مارس 2005  
  • آوریل 2005  
  • مهٔ 2005  
  • ژوئیهٔ 2005  
  • اوت 2005  
  • سپتامبر 2005  
  • اکتبر 2005  
  • نوامبر 2005  
  • دسامبر 2005  
  • فوریهٔ 2006  
  • مارس 2006  
  • مهٔ 2006  
  • ژوئیهٔ 2006  
  • سپتامبر 2006  
  • نوامبر 2006  
  • دسامبر 2006  
  • ژانویهٔ 2007  
  • فوریهٔ 2007  
  • مارس 2007  
  • آوریل 2007  
  • مهٔ 2007  
  • سپتامبر 2007  
  • اکتبر 2007  
  • فوریهٔ 2008  
  • مهٔ 2008  
  • ژوئیهٔ 2008  
  • اوت 2008  
  • نوامبر 2008  
  • فوریهٔ 2009  
  • مارس 2009  
  • مهٔ 2009  
  • سپتامبر 2010  
  • آوریل 2011  
  • آوریل 2012  
  • ژوئیهٔ 2013  
  • مهٔ 2014  
  • نوامبر 2014  
  • دسامبر 2014  
  • فوریهٔ 2015  
  • مارس 2015  
  • ژوئیهٔ 2015  
  • اوت 2015  
  • نوامبر 2015  
  • دسامبر 2015  
  • فوریهٔ 2016  
  • اوت 2016  
  • فوریهٔ 2017  
  • مهٔ 2017  
  • اکتبر 2017  
  • نوامبر 2017  
  • اوت 2018  
  • ژوئن 2019  
  • نوامبر 2019  
  •