مدتی پیش در وبلاگ
آب و آیینه این
پست رو خوندم و به خصوص قسمتی از نوشته توجه ام رو جلب کرد:
"...به یاد رأی بدبینانهی سارتر افتادهام که روابط عاشقانه را درنهایت از نوع روابط سادیستی- مازوخیستی میدانست، از منظر او گوهر روابط انسانی نهایتاً تلاش برای تحمیل سلطه است و حتی زمانی که افراد به هم محبت یا صمیمیتی زیاد را میورزند به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه جز ترفندی برای فریفتن و اغوا کردن و چیره شدن بر دیگری نیست و به همین دلیل از نظر او روابط انسانی نهایتاً ناکام و تراژیک هستند."
من براش نوشتم:
"کلا هیچ رابطه انسانی از بازی قدرت خالی نیست،در هر رابطه عاشقانه ای هم از همون ثانیه اول این بازی شروع میشه. این بازی می تونه مخرب باشه، ولی از طرفی اگر به این آگاهی داشته باشیم که اینجور بازیها خود آگاه یا ناخودآگاه در رابطه های ما جا دارن و سعی کنیم قانونهای منصفانه تری به کار ببریم و این بازی رو درست بازی کنیم و اخلاقی بهش نگاه نکنیم، اونوقت ارتباط حتما نباید عاقبتی تراژیک و ناکام داشته باشه. "
اکبرعزیز ایمیلی فرستاد :
"...چرا نبايد به اين بازي اخلاقي نگاه كنيم؟ اين نكته برايم به نحو غريبي آزار دهنده است و بسيار مايل هستم آنرا به نحو رساتر و شفافتري با من در ميان بگذاري...."
و من نوشتم:
"خوب به این خاطر گفتم که نباید اخلاقی بهش نگاه کنیم، چون بازی بر سر قدرت چیزی است که در همه رابطه های ما از هر نوعی وجود داره. چیزی هست که وجودش انکار ناپذیره ( یعنی انکارش واقعا ساده لوحی هست)، و اونچه که ما اینطور در ذات خودمون داریم، حتما برامون فایده داره.کسی که قدرتمند هست می تونه به غذای کافی، مکان کافی ، پول کافی ،و...دست پیدا کنه، ولی ما برای بر آوردن احتیاجاتمون هم به قدرت احتیاج داریم، برای به دست آوردن توجه، احترام، و حتی عشق.
در رابطه های عشقی هم این بازی وجود داره، و از همون ثانیه اول که دو طرف نگاهشون با هم طلاقی میکنه و باید مشخص بشه چه کسی به طرف دیگری میره، این بازی در اصل شروع شده. کسی که در رابطه ای زندگی می کنه که بالانسی بین قدرتهای دو طرف وجود نداره، کسی که دینامیکی که در این بازی و جود داره رو درک نکنه و نتونه این بازی رو بازی کنه، دائم با حس تحقیر و از دست دادن کنترل مواجه هست و در دراز مدت بهای زیادی رو براش می پردازه؛ بهای روحی، احساسی و اجتماعی. از طرف دیگه این برخورد انفعالی، باعث میشه طرف مقابل در این بازی بدون مانع پیش بره، که بعد از یک حد معینی دیگه برای اون هم لذتی نداره و اون رو از تعادل خارج می کنه. همه ما این حس و خواست تسلط بر دیگری رو در خودمون داریم، ولی در عین حال دلمون می خواد(حتی گاهی ناخود آگاه) که مانعی در برابر این رفتار سلطه جویانه ما قرار داشته باشه. شاید هر کدوم ما این حس بد رو تجربه کرده باشیم در برابر کسانی که هیچگاه در مقابلمون مقاومت نمی کنن، مخالفت نمی کنن، حرفی نمی زنن و کلا از خودشون چیزی ندارن یا اگر دارن نشون نمیدن. این کناره گیری از بازی قدرت به نفع هیچ کدوم از دو طرف نیست. چون داشتن قدرت برای ما همیشه با به کار بردن زور و خشونت همراه بوده، قدرت یا بازی برای به دست آوردن اون برامون بار منفی داره، در حالیکه به نظر من اونچه که غیر اخلاقی هست، خود این بازی نیست، چون این بازی نه تنها غیر اخلاقی نیست بلکه یک رابطه رو زنده نگه میداره و به هر کدوم از دو طرف این اجازه رو میده که بتونن جاهایی خودشون باشن و به خواسته هاشون برسن. اونچه که غیر اخلاقی هست روشهای غیر انسانی در این بازی، به کار بردن حقه های کثیف، به کار بردن زور یا خشونت، یا سو استفاده های احساسی هست."
توضیح اول: این بازی همیشه شکل و فرم خاصی نداره و همیشه هم آشکار نیست، و بیشتر مواقع برای فاعل و مفعول هم آگاهانه نیست، گاهی حتی داخل جمله هایی مثل: "من این رو می گم چون بهترین چیز رو برای تو می خوام" مخفی هست. کجا در رابطه هاتون باهاش مواجه شدین یا میشین؟
توضیح دوم: در اینجا روابط سادو-ماسوخیسمی رو در نظر نگرفتم ، و البته روابط جنسی بر پایه سادیسم-مازوخیسم (خود آزاری، دگر آزاری، خواستن آزرده شدن از سوی دیگری) هم موضوعی کاملا جداگونه هست، چون اونوقت تسلط یکی بر دیگری ، به خصوص از لحاظ جنسی در صورتیکه که یک طرف رابطه سادیست و طرف دیگه مازوخیست قرار گرفته باشه، خواسته شده است و به اونها لطمه نمی زنه، و گاهی ممکنه تنها محدود به رابطه جنسی باشه و در جنبه های دیگه ارتباط صدق نکنه.