کلید درک مرد امروز، فهمیدن زندگی احساسی سرکوب شده اوست. از آنجا که مردان میخواهند همیشه «موثر» و «عملی» رفتار کنند، همه آنچه در این راه میتواند مانع باشد را در درون خود سرکوب میکنند؛ یعنی احساسات خود را. اما اینکار به قیمت سلامت روانی و جسمی آنان تمام میشود.
پسران در محیطی که مردان در آن حضور کمی دارند بزرگ میشوند. در محیط خانه اولین کسی که به او رجوع میشود مادر است، و در محیط های دیگر مانند مهد کودک، دبستان و محل بازی نیز بیشتر زنان مسئول رسیدگی به بچهها هستند و به این ترتیب پسران نمیتوانند از راه مستقیم یاد بگیرند که چطور یک مرد باشند. خودشناسی آنان بیشتر غیر مستقیم صورت میگیرد، از این طریق که یک «نا-مرد» نباشند.
اما در جایی هم که پدر حضور نسبی دارد، نمیتواند خود را به عنوان یک انسان کامل به پسرش نشان دهد، به عنوان انسانی با قدرتها و ضعفها، با شادیها و غمها، و البته با ترسها و ناتوانیهای خودش. یک دلیلش این است که معمولا پدران با خستگی و مشغولیت ذهنی مربوط به شغلشان در خانه ظاهر میشوند. یا به شکل انسانی قوی و سخت گیر به قصد تربیت کردن. در بهترین حالت به عنوان یک مدیر خوب برای برنامههای تفریحی آخر هفته. در هر حال اما برای پسران خود یک نیمه-انسان باقی میمانند، یک تصویر، نه یک انسان موجود و حقیقی. از سویی دیگر مشکلات خود آنها برای کنار آمدن با احساسات درونی خود، مانع از این میشود که یک رابطه احساسی قوی با پسران خود بر قرار کنند.
مردان رسانهای، مردهای تلویزیون و هنر پیشگان هم کمک بزرگی برای هویت سازی پسران نیستند. آنها یا قهرمان و یا خشونت ورزند، گاهی هر دوی اینها در یک زمان هستند، در هر حال اما مردان رئال نیستند. به این ترتیب برای پسران امکان شکل گیری هویتشان به طور مستقیم، از بین میرود. تقریبا هیچکس در زندگی آنها نیست که بتوانند به او نگاه کنند و ببینند که یک انسان کامل بودن چه معنایی میدهد، یک مرد کامل بودن (فارغ از کلیشههای مرسوم) به معنای واقعی کلمه، با مجموعه همه احساسات و نیازهایش.
و اینجاست که جریان درام آغاز میشود؛ برای پسر پیدا کردن مرز خود از مادر و از زن این معنا را پیدا میکند که از هر عنصر و احساس درونی خود که آنها را فقط در زنان دیده است فاصله بگیرد؛ از غصه، از ترس، از لطافت، و یا از نیاز خود به تسلی و دلجویی گرفتن. طبق منطق بیرحم خودشناسی غیر مستقیم، اینها اجزای «نا-مردان» هستند. به این ترتیب پسران یاد میگیرند که از اینگونه احساسات و انگیزشها که به هر انسان نرمالی تعلق دارد بترسند و در نهایت از آنها منزجر شوند، چرا که برایشان نشانه «نا-مرد» بودن است! نکته در اینجاست که نه تنها از واقعههایی که اینگونه احساسات را بر انگیخته میکنند دوری میکنند، بلکه خود این احساسات نیز که برای آنها احساسات «ضعیف» شمرده میشوند انکار میشوند. در پشت رفتار ضد احساس بسیاری از مردان، میتوان ترس آنها را یافت از اینکه این انگیزهها و احساسات درونیشان به آنها غلبه کنند.
به این ترتیب پسران و مردان به مرور بیشتر و بیشتر از دنیای درونی خود فاصله میگیرند و گرایش پیدا میکنند به دریافتها و عملکردهای دنیای بیرون. این جهت گیری مردان به سمت دنیای خارج از خود، یکی از اصولهای اساسی در روند ایجاد هویت مردانهای که جامعه برای انها تعریف میکند است. تقریبا همه رفتارها و خصوصیتهایی که به مردان نسبت داده میشود، به این جهت گیری بیرونی مربوط میشود. اصل جهت گیری بیرونی، هم عامل و هم نتیجه دست نیافتن مردان به دنیا و احساسات درونی خود است.
از آنجا که احساسات ما عامل مهمی در جهت دهی عملکرد ما هستند، مردانی که راه دستیابی به این جهت دهندههای درونیشان به رویشان بسته شده است، ناچارند انگیزه برای عملکردهای خود را در بیرون جستجو کنند، در ایدئولوژیهای سیاسی، یا اهداف شغلی. حتی برای احساس رضایت شخصی خود نیز احتیاج به تایید از بیرون دارند، چون پاسخی از احساس درونیشان در مورد بر آورده شدن نیازهایشان نمیگیرند. یکی از مثالهای کلاسیک برای این نکته، این سوال مردان بعد از رابطه جنسی است که: «چطور بودم؟» سوالی که به این دلیل شکل میگیرد که او خود نمیتواند درک حسی داشته باشد از اینکه حال خودش و همینطور حال پارتنر او بعد از سکس چگونه است.
یکی از نتایج دست نیافتن به دنیای احساسی درون، روی آوردن به تئوریها و ایدئولوژیهاست. کسی که نمیتواند انگیزههای درونی و احساسی خود را دریافت کند، ناچار است راهنمایی برای عملکردهای خود را از بیرون، از قواعد و تئوریهای کلی دریافت کند. منظور این نیست که هر اندیشه و عملِ پیروی ایدئولوژی، از دور بودن از احساس سرچشمه میگیرد. اما همه تعصبات و عقاید جزمی بستر مناسبی هستند برای توجیه رفتار کسی که از خود دور مانده است.
نتیجه مشکل سازتر این است که راه نیافتن به احساسات درونی باعث ایجاد احساس عجز در مردان میشود، احساسی که باز دوباره از سوی آنان مورد نفرت است و این دور باطل، سرزندگی احساسی آنان را به خطر میاندازد. مردان از سویی به سوی احساسات خود جذب و از سویی از آنها دفع میشوند. مهمتر اینکه این جریان ناخود آگاه اتفاق میافتد و در نتیجه پرداختن آگاهانه به این مسئله را بسیار دشوار میسازد.
پیچیدگی این موقعیت را میتوان در این نکته دید که مردانی که سعی میکنند آن دسته از احساسات و نیازهای درونیشان را که به زنان نسبت داده میشود دریابند و زندگی کنند، از سوی رفیقان خود با عنوانهای مختلف مسخره میشوند. و البته در بسیاری موارد هم از سوی زنان. شکایت این مردان را بسیار میتوان شنید که گویا مردان سنتی مآب، یا مردانی با خصوصیات کلیشهای «مردانه» شانس بیشتری در مقابل زنان دارند. ظاهرا روی آوردن مردان به سمت احساسات درونی خود، برای آنان از سوی اجتماع نیز مشکل ساز میشود. گویا ایده خوب است، اما جامعه هنوز برای ان آماده نیست!
در مقابل، اگر این مردان همچنان به روند جدایی و دوری از انگیزههای حسی خود ادامه دهند، دیر یا زود در زندگی به مشکلات روحی برخورد میکنند. در ضمن یک وابستگی احساسی شدید به زنان پیدا میکنند. چرا که کسی که نمیتواند به احساسات خود دسترسی داشته باشد، به کسی احتیاج دارد (معمولا پارتنر) که حد اقلگاه گداری دری را برای او به سوی احساساتش باز کند. دیر یا زود زندگی این مردان به جایی میرسد که با استراتژیهای برونگرایانه کارشان پیش نمیرود. رفتار دوگانه و دمدمی مزاج و دوری احساسیشان در مقابل زنان، رابطههای آنان را به لبه مرزهایش میرساند. انتقاد و نارضایتی از آنان در رابطهها بیشتر و بیشتر میشود. از همه مهمتر اینکه این مقاومت آنان در برابر احساسشان، یک نوع خلا در زندگیشان به وجود میاورد. با اینکه بسیاری از اینگونه مردان در زندگی شغلی و شخصی خود انسانهای «موفقی» شناخته میشوند، اما زندگی و موجودیت خود را خالی از شادی و ارضا نشده و بدون معنا میبینند. شاید بتوان آنرا «افسردگی مردانه» نامید.
این نام گذاری شاید از این جهت قابل توجه است که نه تنها مردانی که علنا از مشکلات روانی یا جسمی رنج میبرند را شامل میشود، بلکه رنج مردانی هم که ظاهرا در جامعه خوب عمل میکنند را در بر میگیرد. مردانی که شاید در مقابل این سوال پزشکشان که «مشکل شما چیست؟» نتوانند پاسخ مشخصی دهند. مردانی که مشکلشان این است که نگاه و راهشان به دنیای درونیشان مسدود شده است.
«افسردگی مردانه» میتواند در اشکال دیگری نیز ظاهر شود. زخم پنهانی که مدتها، حتی سالها اجازه ظهور پیدا نکرده است، میتواند خود را به شکل استفاده زیاد از الکل، مواد مخدر، خشونت ورزی، دردهای جسمی، انزوای اجتماعی، تخریب خود یا خود برتر بینی نشان دهد. در بسیاری از این موارد مردان کمکی دریافت نمیکنند. و البته خود آنان نیز همه پیشنهادهای کمک دیگران را رد میکنند. دلیلهای این رد کمک دیگران، هر چقدر هم متفاوت باشد نتیجهاش این است که این مردان با رنج خود تنها میمانند.
قابل درک است که زنان در مقابل، حس میکنند که به آنان توجه نمیشود، که در برابر این «سردی احساسی» با رنجش و خشم برخورد میکنند: «تو به من علاقهای نشان نمیدهی، تو یک تکه سنگ بیاحساسی، تو حال مرا نمیفهمی، اصلا به من گوش میکنی؟». در اصل باید پاسخ مرد این باشد که: «بله، درست است! من معمولا احساسات تو را ندیده میگیرم و به نیازهای تو توجه نمیکنم. اما این بیتوجهی من به احساسات و نیازهای تو، بیشتر از بیتوجهی من به احساسات و نیازهای خودم نیست!»
نگه داشتن دائمی احساسات در بند و زنجیر، بار سنگینی بر دوش این مردان است.
مقاومت احساسی مردان، در مقابل ظهور این احساسات در دیگران نیز هست. وقتی که مثلا پارتنر آنها از ناامیدی ورنجشش به خاطر شرایط کاری یا دعوا با دوستش حرف میزند، معمولا مردان سعی میکنند که راه حلهای عملی و پیشنهادات سازنده ارائه کنند. در حالیکه معمولا خواست زن «تنها» این است که مردش به او عمیقا گوش دهد و درد او را بفهمد. اما نکته دقیقا در همینجاست: همدردی و درک کردن احساس دیگران، مستلزم آن است که آن احساس را در حدی در خود نیز شناخته باشیم و حس کرده باشیم. و حس کردن اینگونه احساسات برای مردان، به عنوان تهدیدی برای هویت مردانه آنان محسوب میشود.
آیا مردانی که ظاهرا با مقاومت احساسی، موفق به حفظ هویت «مردانه» خود شدهاند، راه حلی برای این مشکل بغرنج یافتهاند؟ مسلما نه! چنین محافظتی از هویت، نمیتواند برای همیشه کارساز باشد. زمانی میرسد که جسم و روح این مردان، «حق انسانی» خود را طلب میکنند و از همکاری سرباز میزنند. دردهای جسمیای مانند معده درد یا کمر درد خود را ظاهر میکنند تا احساس ناتوانی و زخم پذیری را با بیرحمی به دیگران نمایش دهند. یا دردهای روانی مانند افسردگی، اعتیاد، نارساییهای جنسی، یا ترسهایی که برای آنها غیر قابل توضیح هستند، اما احساس شرم یا حس شکست درونی آنها را به روشنی نشان میدهند. و بالاخره شکستهای بیرونی نیز میتوانند ناگهان این بحران درونی را بیرون بریزند؛ از دست دادن کار، جدایی از شریک زندگی، یا مرگ یکی از والدین. احساسهای فشردهای که با این اتفاقات همراه هستند، برای این دسته از مردان بسیار به سختی قابل پرداخته شدن هستند.
بیشتر زنان از شریك خود نقطه مقابل این مقاومت احساسی را میخواهند؛ یعنی مردی که ترسها و ضعفهای خود را به رسمیت بشناسد و بتواند در موردشان حرف بزند، که همدردی و هم حسی نشان دهد. از سویی دیگر اما نه مردی که دائما اینگونه باشد! این خواست دوگانه زنان، برای بسیاری مردان آشناست: اینکه محکم و شانهای برای تکیه باشند، در عین حال اما نرم و محتاج به یک تکیهگاه. و نه تنها احساسات و احتیاجات شریك خود را بفهمند، بلکه خود بتوانند آنها را تشخیص دهند. این خواستهای دوگانه، تبدیل به یک عنصر اساسی فرهنگ امروزه ما شده است.
یکی از معمولترین برخورد مردان در برابر این خواستهای دو گانه و متناقض، فرار به سنت گرایی است. در بسیاری از مردان این تمایل به بازتولید دیدگاه سنتی از مردانگی دیده میشود. برخورد نامعقول دیگر برخی از آنان، از ان سوی بام افتادن است، رد کردن هر آنچه به مردان مربوط میشود، عملی که نه از احساس درونیشان سرچشمه میگیرد، بلکه از این ترس که نکند مرتکب اشتباهی شوند.
این استراتژیهای فرار، از نظر روانی هیچ فایدهای ندارند. برای مردان تنها یک راه سازنده وجود دارد و آن اینکه فعالانه با این مشکل، با دوگانگی و مقاومت درونیشان نسبت به احساساتشان دست و پنجه نرم کنند. این دست و پنجه نرم کردن اما مستلزم وجود میزانی از اعتماد به نفس و قدرت درونی است. برای رو در رو شدن با ضعفهای خود، برای تحمل احساسات پیچیده و مشکل، نیاز به این است که انسان اعتقادی پایهای به ارزش خود به عنوان یک انسان، به تواناییهای شخصی خود و به جنبههای دوست داشتنی وجود خود داشته باشد.
قسمتی از كتاب "روحیات مردان" (Männerseelen)، نوشته بیورن زوفكه (Björn Süfke) روانشناس و روانپزشك. كار او بیشتر در حوزه مشاوره مردان و نوجوانان در بیلفلد است.از مجله روانشناسی امروز (psychologie Heute)شماره ۲۴.................................................................................
چند نقطه نظر خودم در مورد این نوشته:
۱- عنوان اصلی این مطلب بود : مرد مدرن (و نه مرد امروز! ) ، من اینطور ترجمه اش كردم چون مرد مدرن ممكن بود كمی ابهام بیاره در منظور نویسنده، اما نظر خودم این هست كه این مشكل مرد امروز نیست، و فقط امروز شاید آگاهانه تر دیده میشه.
۲- مثل هر نكته و نوشته ای در مورد خصوصیات زن یا مرد، این نوشته هم نمی تونه شامل
همه مردان باشه. حتما خرده فرهنگهایی هم وجود دارن كه در اون مردان اینگونه نیستن و اینگونه خواسته نمیشن.
۳- امروز كه زنان بیشتر از هر وقت دیگه وارد زندگی پر رقابت شغلی شدن، رقابت سختی كه در خیلی جاها سختی احساسی رو طلب میكنه، احتمالا شماری از زنان هم دچار این بایكوت احساسی خود ساخته میشن یا شدن و احتمال میدم كه شمارشون بیشتر هم خواهد شد....