۱۶ فروردین، ۱۳۹۱


جامعه ما آدم‌های موفق را دوست دارد. همینطور ماجراهای آدم‌های موفق را دوست دارد. به نظرمان زندگی ما در مقابل این داستان‌ها نیاز به تغییر دارد. آیا نباید ما هم "موفق" باشیم؟

من هیچ خانه‌ای نساخته‌ام. هیچ كتابی ننوشته‌ام. مدرك دكترا نگرفته‌ام. ثروتمند نیستم. بازنده و ناتوان نیستم، اما این احساس نیز مرا رها نمی‌كند كه بیشتر از این‌ها جا دارم و بهترین چیزی كه از دستم بر می‌آمده را انجام نداده‌ام.

احساس "به اندازه كافی خوب / موفق نبودن" امروزه در بین انسان‌ها بسیار گسترده است. دیگران خانواده‌های خوشبخت‌تری دارند، مسافرت‌های بهتری می‌روند، محبوب‌ترند ـ دیگران موفق‌اند و ما (انگار) در جاده موفقیت به دنبال آنان می‌لنگیم. این حس خود كم‌بینی، چندان بی‌دلیل نیست: امروزه، بیشتر از هر زمان دیگری، امكان مقایسه خود با دیگران به وجود آمده است. به دلیل وجود رسانه‌ها، اینترنت و شبكه‌های اجتماعی شناخت بیشتری نسبت به زندگی دیگران پیدا كرده‌ایم، و به نظر می‌آید كه آن‌ها در زندگی به چیزهای بسیار بیشتری نسبت به ما دست پیدا كرده‌اند. در گذشته، گروه انسان‌هایی كه خود را با آنان مقایسه می‌كردیم، كوچك‌تر و قابل كنترل‌تر بود. آن زمان تنها خانواده، دوستان، همسایگان و برخی آشنایان دیگر بودند كه اساس مقایسه ما را می‌ساختند. امروزه اما ما با روند زندگی‌های بی‌شماری رو‌به‌رو می‌شویم.

خود را با دیگران مقایسه كردن در وهله اول امری طبیعی است و این نیز طبیعی است كه در این مقایسه، ما خود را با بالاتر از خودمان مقایسه می‌كنیم و نه با پایین‌تر از خود. وقتی مشاهده می‌كنیم كه دیگران به چه چیزهایی دست یافته‌اند، الهام می‌گیریم كه از آن‌ها تقلید كنیم. اما نیرو گرفتن از چنین مقایسه‌هایی، تنها زمانی به وجود می‌آید كه نتیجه مقایسه برای ما آن چنان منفی نباشد. هنر در اینجاست كه با وجود تمام مقایسه‌ها، ارتباط‌‌مان با خودمان (خود ارجاعی) را از دست ندهیم، به این معنی كه از این مقایسه‌ها به حركت درآییم، بدون آنكه راه خود را گم و فراموش كنیم.
شین لوپز (Shane Lopez) روانشناس موسسه گالوپ می‌گوید: " انسان‌های خود ارجاع خود را مانند یك لنگر می‌دانند. به بازدهی و كاركرد خود توجه دارند، اما خود را دایم با افراد بسیار موفق‌تر از خودشان مقایسه نمی‌كنند. آنها می‌توانند از دیگران الهام بگیرند، اما با آنان رقابت نمی‌كنند، چرا كه مقیاس اصلی خودشان هستند. آن‌ها راهی را كه دیگران می‌روند را بسیار بهتر از راه خودشان نمی‌بینند. هدف‌های كاملا شخصی و مختص به خودشان را دارند و این اهداف را از چشم دور نمی‌دارند."

اما در زمانه امكان مقایسه‌های بی‌پایان، در كنار خود ماندن كار چندان آسان نیست. به سرعت خود را موظف می‌بینیم كه دیگران "از خودمان بهتر" را دنبال كنیم. اگر احساس "من-باید / می توانستم -خیلی- بهتر از - اینی كه – هستم - باشم" بیش از حد بر ما مسلط شود، قربانی "سندرم رقابت" (contender syndrome) شده‌ایم. در این حالت، این نگرانی بر ما چیره می‌رود كه از امكانات خود به اندازه كافی بهره نمی‌بریم، كه در "متوسط بودن" جا خوش كرده‌ایم، در حالی كه دیگران با نتایج عالی به سرعت از ما جلو می‌زنند. یك سردبیر هر چقدر هم كه موفق باشد، اما (تاسف می خورد كه) خود كتابی ننوشته است! كاری كه (اینطور فكر می‌كند) از بسیاری نویسندگان كه نوشته‌های‌شان را منتشر كرده بهتر بلد است. یك پرستار در شغل خود بسیار عالی است، اما خب، دكتر نشده است! و یك مكانیك با یك كارگاه كوچك (اما موفق) و تعداد كارمندان معدود، خود را به چشم یك بازنده می‌بیند.

این احساس كه پتانسیل‌های درونی خود را به اندازه كافی به كار نبرده‌ایم، زمانی ایجاد می‌شود كه فاصله زیادی بین "خود جاری" یا خود واقعی ( آنچه الان هستم)، "خود ایده آل" ( آنچه دوست دارم باشم) و "خود اجباری" یا خود مفعولی ( آنچه دیگران توقع دارند كه باشم) به وجود می‌آید. به عنوان مثال وقتی در زمان نوجوانی دایم از والدین و اطرافیان بشنویم كه: " كمی به خودت بیشتر زحمت بده، تو می‌توانی خیلی بهتر از اینی كه هستی باشی، تو می‌توانی مقام خیلی بالایی به دست آوری"، یا وقتی كه خود را بیش از اندازه تحت تاثیر و سلطه جبرهای موفقیت اجتماعی قرار می‌دهیم.

جامعه ما عاشق داستان‌های موفقیت است. اگر هم زمانی موضوع ناموفق بودن را مطرح كند، تنها برای این است كه آنرا باز به یك داستان موفق ختم كند. فیلم‌های هالیوودی مثال‌های خوبی در این باره هستند. داستان واحدی در شكل‌های مختلف نمایش داده می‌شود: هر كسی می‌تواند موفق باشد، اگر تنها بخواهد. آنگاه می‌تواند بر بدترین شرایط نیز پیروز شود. به خصوص اسطوره "از ظرف شور تا میلیونر" به كرات در این فیلم‌ها تكرار می‌شود.

اما این داستان‌ها تنها از طریق فیلم‌های سینمایی به ما نمایش داده نمی‌شوند. رسانه‌ها بارها و بارها افراد حقیقی‌ای را به ما معرفی می‌كنند كه با همه سختی‌ها به موفقیت رسیده‌اند. مانند گزارشی در مورد زنی ۳۰ ساله كه تنها سرپرست دو فرزند و با درآمدی ناچیز، بدون گرفتن كمكی از پدر فرزندان یا خانواده خود، توانست زندگی خود را بچرخاند و در كنار آن تحصیل دانشگاهی خود را به پایان برساند. نتیجه‌ای كه البته بسیار قابل تحسین است. چیزی كه اما در گزارش به آن اشاره‌ای نمی‌شود این است كه در تمام این مدت این زن متحمل چه فشار سنگینی شده است. پیامی كه در گوش مخاطب باقی می‌ماند این است كه: ببین چه كارهایی از آدم بر می‌آید اگر فقط بخواهد. چند زن با شنیدن چنین داستانی، به خود با دیده یك انسان شكست خورده نگاه كرده‌اند؟ چند زن با خود فكر كرده‌اند: من كه از پس زندگی روزمره خود و بچه‌هایم نیز به سختی بر می‌آیم، چه طور می‌توانستم دانشگاه هم بروم؟ كجای كار من اشتباه است؟ آیا من به عنوان یك مادر موفق‌ام؟ آیا باید بیشتر به خودم زحمت بدهم؟
چنین داستان‌هایی نادر اما بسیار مورد توجه‌اند و به نقطه حساسی از ذهن ما دست می‌اندازند. نتیجه‌ای كه بسیاری از جوانان و نوجوانان از برنامه‌هایی مانند سوپر استار می‌گیرند این است كه: من هم می‌توانم یك سوپر استار باشم، من هم می‌توانم موفق باشم، فقط باید باور كنم و كله‌شق باشم، هیچ چیزی ناممكن نیست!

آنچه امروزه در مقوله موفقیت نابود كننده است این نكته است كه: موفقیت باید ادامه پیدا كند -از همین فردا! كسی كه موفق بوده است، اجازه ندارد كندتر حركت كند، اجازه ندارد روی آنچه انجام داده و به دست آورده استراحت كند. اگر چنین كند، به سرعت افراد موفق‌تر، از او سبقت خواهند گرفت و او دیگر نه "موفق"، بلكه در بهترین حالت "متوسط" خواهد بود. زیگهارد نكل (Sieghard Neckel) جامعه شناس درباره موفقیت می‌گوید: "هنوز آن‌را به دست نیاورده، باید بعدی را شكار كنیم، اگر می‌خواهیم كه به دست آورده را از دست ندهیم. فرد در تلاش برای دستیابی به موفقیت، در یك فرار به سمت جلو زندانی است. موفقیت شبیه به یك دوچرخه شده است؛ یا حركت می‌كند، یا می‌افتد."
كسی كه پروژه‌ای را با موفقیت به پایان رسانده است اجازه دوره آرامش طولانی ندارد، بلكه باید فورا به سراغ تكلیف بعدی برود و البته باید در آن هم موفق باشد، حتی الامکان موفق‌تر از دفعه قبل. كسی كه در آخر سال نتیجه خوبی را برای بخش داشته باید برای سال بعد هدف بالاتری داشته باشد. كسی كه كارش موفق بوده، در هر رشته و شاخه‌ای می‌خواهد باشد، از او انتظار می‌رود كار بهتر و موفق‌تری ارائه دهد. اگر مسافرت‌مان خوب بوده، بعدی باید خیلی بهتر باشد. اگر فرزندمان نمره خوبی بگیرد، باید همیشه نمراتش خوب باشد. اگر در سال گذشته سالم و سر حال بوده‌ایم، باید سال بعدی بهتر از این باشد....

آیا امكانی برایمان وجود دارد كه از این فشار اجتماعی برای موفق بودن رهایی پیدا كنیم؟ شاید به این شكل كه تصور و دید خود را نسبت به موفقیت گسترش دهیم. چرا كه موفقیت تك چهره‌ای نیست و تنها آن چیزی نیست كه جامعه به ما معرفی می‌كند.

موفقیت تنها این نیست كه برنده باشیم. گاهی شرایطی پیش می‌آید كه موفقیت در این است كه رها كنیم، كه پیش خود اعتراف كنیم كه هدف برای‌مان قابل دسترسی نیست. وقتی كه تشخیص دهیم دنبال كردن آن هدف بدون نتیجه و هدر دادن انرژی است، دوراندیشان خوبی باقی می‌مانیم. آنگاه می‌توانیم این حس آرامش‌بخش را تجربه كنیم كه وقتی راهی به روی‌مان بسته می‌شود، راه دیگری نمایان می‌گردد. وقتی یك هدف دست‌نیافتنی را رها می‌كنیم، جا برای هدفی جدید باز می‌شود.

موفقیت تنها در این نیست كه كارهایی بس بزرگ انجام دهیم. كاملا بر عكس: موفقیت‌های كوچك و شخصی هستند كه بسیار مهم‌اند! ما موفقیم وقتی كه یك دستور غذا را به خوبی آماده می‌كنیم، یك مشتری را راضی نگه می‌داریم، كسی را خوشحال می‌كنیم. ما موفقیم وقتی كه اختلافی را حل می‌كنیم، بلیط یك كنسرت محبوب را به دست می‌آوریم، یا به دوستی كمك می‌كنیم. متاسفانه این موفقیت‌های كوچك در برابر رقابت بر سر موفقیت‌های عظیم تا به امروز زیاد به حساب نیامده‌اند، كسی به جز خودمان آنها را نمی‌بیند، برای آن‌ها به ما آفرین نمی‌گوید، حقوق بیشتر نمی‌دهد یا رتبه بالاتری نمی‌گیریم. اما برای این موفقیت‌ها احتیاج نداریم كه از كسی سبقت بگیریم یا حتی كسی را به زمین بزنیم، نباید دایم سریع‌تر و بهتر باشیم، و نباید به خاطر آن‌ها با تعجیل از دالان زندگی عبور كنیم. ما در زندگی موفقیم وقتی بتوانیم بر طبق ارزش‌ها و تصورات خودمان زندگی كنیم و به آن‌ها برسیم. آنگاه به كسی احتیاج نداریم كه بر شانه ما بزند و تحسین‌مان كند و پاداش‌مان دهد. ما خود بهتر می‌دانیم كه چه كاری انجام داده‌ایم، چرا كه كاری را انجام می‌دهیم كه برای ما مهم و درست است.

با تلخیص، نوشته اورزولا نوبر(Ursula Nuber) ، مجله روانشناسی امروز (Psychologie Heute)، مارس ۲۰۱۱

 
Home
Email
 
 
 

پسیو‌اگرسیو، پرخاشگری منفعلانه

از جدایی

هنر معذرت خواهی‌ (۳)

توهم دانايى

چرا موتسارت بچه‌ها را باهوش نمی‌‌کند

در باب همدلی

دام هارمونی (۲)

‌دام هارمونی (۱)

سرچ می‌‌کنی‌ یا هنوز فکر می‌‌کنی‌؟

آیا اندرز خوبی به ذهنت رسیده است؟...آنرا پیش خودت نگه دار!

هنر با خود تنها بودن

چطور با موفقیت شکست بخوریم

هنر معذرت خواهی (۲)

هنر معذرت خواهی (۱)

ترس از رابطه (۲)

ترس از رابطه (۱)

دام کمال‌گرايی (۲)

دام کمال گرایی(۱)

خشونت خانگی علیه زنان

از خاطره و حافظه (۱)

تمجيد‌های مورد ترديد

آخر اشتباه من کجاست؟

ترس مردان از احساسات

دو تا در عشق کافی نيستند

شما یك ایمیل جدید دارید

ای لحظه، بمان!

حیوون سكسی و دغدغه مسئولیت!

هنر دعوا کردن (۲)

هنر دعوا کردن(۱)

کافکای عاشق پیشه

اخلاق(۲)

اخلاق (۱)

روابط موازی(۲)

روابط موازی(۱)

کمی هم از مردان بشنویم!

اسطوره خون آشامها

آیا پول خوشبختی می آورد؟

فیلسوفهای کوچک، سوالهای بزرگ

به ایدز شانس ندهیم

سکسوالیته ( ۳): اولین بار-قسمت اول

تاپ سیکرت(۲)

و همین لباس زیباست نشان آدمیت؟

تاپ سیکرت(۱)

طنز

آزمایش میلگرام…

خوشبختی دوستی واقعی

هنر بزرگ شدن

سکسواليته (۲) : زنان و خود ارضايی

وقتی عشق سردتر مي شود

قدرت اکثريت

هنر، برای خواستگاری

سکسواليته(۱) : پدوفيلی

وبلاگ: هر نفر يک ناشر؟

شستشوی مغزی

وحشت زده

قویترین میل جهان

شانس

رويا(۲)

رويا(۱)

چند کلمه حرف حسابی!(۲)

دخترهای حرف گوش کن، پسرهای شرور

چند کلمه حرف حسابی!(۱)

دروغ(۲)

دروغ(۱)

…انتقام

زیبایی(۳)

زیبایی(۲)

زیبایی(۱)

 
Enter your Email


Preview | Powered by FeedBlitz
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • اوت 2004  
  • سپتامبر 2004  
  • اکتبر 2004  
  • نوامبر 2004  
  • دسامبر 2004  
  • ژانویهٔ 2005  
  • فوریهٔ 2005  
  • مارس 2005  
  • آوریل 2005  
  • مهٔ 2005  
  • ژوئیهٔ 2005  
  • اوت 2005  
  • سپتامبر 2005  
  • اکتبر 2005  
  • نوامبر 2005  
  • دسامبر 2005  
  • فوریهٔ 2006  
  • مارس 2006  
  • مهٔ 2006  
  • ژوئیهٔ 2006  
  • سپتامبر 2006  
  • نوامبر 2006  
  • دسامبر 2006  
  • ژانویهٔ 2007  
  • فوریهٔ 2007  
  • مارس 2007  
  • آوریل 2007  
  • مهٔ 2007  
  • سپتامبر 2007  
  • اکتبر 2007  
  • فوریهٔ 2008  
  • مهٔ 2008  
  • ژوئیهٔ 2008  
  • اوت 2008  
  • نوامبر 2008  
  • فوریهٔ 2009  
  • مارس 2009  
  • مهٔ 2009  
  • سپتامبر 2010  
  • آوریل 2011  
  • آوریل 2012  
  • ژوئیهٔ 2013  
  • مهٔ 2014  
  • نوامبر 2014  
  • دسامبر 2014  
  • فوریهٔ 2015  
  • مارس 2015  
  • ژوئیهٔ 2015  
  • اوت 2015  
  • نوامبر 2015  
  • دسامبر 2015  
  • فوریهٔ 2016  
  • اوت 2016  
  • فوریهٔ 2017  
  • مهٔ 2017  
  • اکتبر 2017  
  • نوامبر 2017  
  • اوت 2018  
  • ژوئن 2019  
  • نوامبر 2019  
  •