خشونت (تنها) آنجا آغاز نمیشود که کسی دیگری را حلقآویز میکند. خشونت آنجا آغاز میشود که کسی میگوید: "دوستت دارم: تو متعلق به منی!" (اریش فرید)
خشونت خانگی امری خصوصی و شخصی نيست، عملی مجرمانه است که تاثیرات مخرب درازمدت بر فرد و اجتماع میگذارد و جامعه وظيفه دارد نسبت به آن عکسالعمل نشان دهد. ما همگی مخاطب این معضل هستيم.
در هيچ بخش دیگری از جامعه، امنيت زنان و کودکان به اندازه کانون خانواده در خطر نیست. هر چقدر فرد متخلف و قربانی به هم نزديکتر باشند و يکديگر را بيشتر بشناسند، خشونت واقع شده بیسر و صداتر-و در نتیجه مخوفتر و مخربتر- اتفاق میافتد.
خشونت خانگی به ويژه عليه زنان، در همه قشرهای جامعه، در همه فرهنگها و ملیتها، فارغ از سن، خصوصیات بدنی، سطح تحصيلات، ميزان درآمد يا شهرت پیش میآید. فرد مجرم ممکن است در روابط اجتماعی دیگر خود، رفتاری طبیعی و حتی مهربانانه داشته باشد.
"اينکه اسمش خشونت نيست! آنها فقط با هم دعوا دارند."
"حتما باز عصبانیاش کرده است".
" الان در شرایط سختی است/ حالا از دستش در رفته/ منظورش این نبوده"
" اين مساله خصوصی خودشان است"
چنين نقطه نظراتی زمينه را برای توجيه رفتارهای کنترلکننده و خشونتبار فراهم میکنند. قربانيان از روی ترس يا شرم، از روی عدم اطمينان نسبت به برخورد ديگران، ناآگاهی از حقوق خود، یا تحت فشار فرد متخلف یا افراد خانواده سکوت میکنند.
موضوع خشونت خانگی همچنان يک تابوی اجتماعی است، يا با آن سازش میشود. رفتار خشونتآميز همچنان در بسیاری موارد غیرمهم شمرده میشود يا از فرد عامل، سلب مسئوليت شده، تقصير به گردن شرايط بيرونی يا حتی خود قربانی انداخته میشود. پيشداوریها و اسطورههای غالب بر اين موضوع، مانع از اين میشوند که قربانيان -که عموما زنان هستند- از موقعيتی که در آن قرار دارند حرف بزنند و کمک بگيرند. هنوز فاصله زیادی بین واقعیتهای مربوط به خشونت داخل خانواده (میزان، فرمها، علتها، زمینههای آن) و نظرات عامه مردم در این مورد وجود دارد.
واقعیتهای مربوط به خشونت خانگی
۱) ميزان:
خشونت در خانواده موضوعی جانبی يا مربوط به اقليت نيست، و ابعادی بسیار گستردهتر از آنچه تا به حال تصور میشده است، دارد. ۹۰ درصد از موارد خشونتهای ثبت شده، مربوط به داخل خانواده یا در بین نزدیکان است.
۲) فرم:
خشونت در فرمها و شکلهای متفاوتی از سوی قربانیان تجربه میشود. در بسیاری موارد معمولا با فرم "روانی" آغاز میشود و به شکلهای ديگر ادامه پيدا میکند. از انواع خشونتهای وارد شده بر قربانیان میتوان نمونههای زیر را نام برد:
-خشونتهای روانی: تهديد و ارعاب، توهين، تهمت، تمسخر و شوخیهای توهینآمیز، فریاد زدن، رفتارهای هراس برانگيز مانند پرتاب کردن وسایل، ترور شخصيتی، تحقير، هر فرمی از رفتار تحميلی و اجباری
-ایجاد وابستگی اقتصادی: ضبط اموال، ممنوعيت شغلی، برای گرفتن پول به التماس کردن واداشتن يا مقرری تعيين کردن، قطع دسترسی به پول و اموال شخصی یا مشترک
-خشونت عاطفی: بیتوجهی، کنترل کردن او که چه میپوشد، کجا میرود، با چه کسانی تماس دارد، با چه کسانی حرف میزند، او را ديوانه خواندن، مقصر شمردن، تهديد به گرفتن بچهها، حبس کردن
-خشونت اجتماعی: از تبعيضهای بين جنسيتی استفاده کردن، با او مانند يک خدمتکار رفتار کردن، بر عهده گرفتن همه تصميم گیریها، از بچهها به عنوان اسلحه استفاده کردن، تمسخر و بدگویی کردن از او بين اطرافيان
-خشونت جنسی: وادار کردن او به انواع اعمال جنسی بدون خواست خودش، از او به عنوان ابژه جنسی استفاده کردن/او را به چشم ابژه جنسی دیدن، تجاوز
-خشونت بدنی: هل دادن، کشیدن مو، لگد زدن، با اسلحه یا ابزار تهدید کردن، سیلی زدن، تحمیل کم غذا خوردن، تحمیل کم خوابیدن، زخمی کردن
۳) عواقب:
اثرات مخرب روابط خشونتآمیز هم فرمهای متفاوتی دارد:
-اثرات جسمی: کبودی، شکستگی، پاره شدن پرده گوش، سقط جنین، صدمه به اعضای تناسلی
-اثرات روانی و روان-تنی: ترس دایمی، اضطراب، بدخوابی، بدغذایی، حس حقارت، افسردگی، اختلالات روانی، از بین رفتن اعتماد به نفس، اعتیاد، سندرم استکهلم، افکار خودکشانه
-اثرات اقتصادی و اجتماعی: از دست دادن استقلال اقتصادی، از دست دادن شغل، از دست دادن اموال، انزوای اجتماعی
سندرم استکهلم
سندرم استکهلم خود را به این شکل نمایش میدهد که شخص قربانی در هنگام صحبت با شما تاکید میکند که به کمک احتیاجی ندارد و مساله چندان مهم نیست، رفتاری که شاید به نظرمان غریب آید. در اثر تحمل خشونت دایمی در خانه، ممکن است که در شخص قربانی نوعی "همدلی" نسبت به فرد خشونتگر به وجود آید که گاهی تا حد دلسوزی به حال او و بری کردنش از همه تقصیرها و انکار همه اتفاقها هم پيش میرود. چنين چيزی چطور قابل توضيح است؟ قربانی برای "زنده ماندن"، با گذشت زمان خود را با فرد خشونتگر سازش میدهد و با او به نوعی همذاتپنداری میکند، و رابطهای چنان قوی و درونی با او پیدا میکند که به همه اتفاقات از افق دید او مینگرد. این ائتلاف روانی قربانی با مجرم، برای بسیاری از اطرافیان قابل درک نیست.
تروما به معنای صدمه و زخمی است که بر روان انسان وارد میشود در اثر واقعهای که عواطف را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد (مانند تصادف، مرگ عزیزان، جنگ، تجربه خشونت)، و می تواند اثرات دایمی بر جای بگذارد. احساسات اصلی شخص بعد از وارد شدن تروما، حس ناتوانی و ترس شدید است. بنابر این افراد/زنان مورد خشونت واقع شده، رفتار عجیبی از خود نشان نمیدهند، آنها مانند هر شخص دیگری رفتار میکنند که مورد خشونت قرار گرفته و راه خروجی از آن نمییابد ( افرادی مانند گروگانها، کودکان مورد آزار قرار گرفته، زندانیان سیاسی و اسیران جنگی...). پس دقت کنید: این رفتار ظاهرن مخرب قربانیان، خاصیت محافظتکننده دارد. آنها این تصور را دارند که با این رفتار میتوانند امنیت خود یا کودکان خود را تا حدی تامین کنند، تصور میکنند با سازش، کم اهمیت شمردن وقایع، فروتنی و تمکین میتوانند از تشدید شرایط ناگوار جلوگیری کنند. پس برای هر کسی که قصد کمک دارد، لازم به دانستن است که رفتار منفعل و دمدمی مزاجی فرد قربانی، نتیجه لاجرم زندگی طولانی مدت در روابط خشونتآمیز است.
چرا زنان در رابطههای خشونتآميز میمانند يا دوباره بر میگردند؟ چرا از فردی که آزارشان میدهد جدا نمیشوند؟
جدایی تجربهای سخت و همراه با نتیجههایی گسترده برای فرد محسوب میشود، جدا شدن معمولا به معنای تغییرکل- یا قسمت بزرگی از روند زندگی است. در رابطههای بیخشونت هم جدایی تصمیمی مشکل و رنجآور است که با احساساتی مانند غمگینی عمیق، ناامیدی، ترس، خشم و دلسردی همراه است. انسانهای کمی با سهولت ارتباطهای خود را پایان میدهند، بین اولین لحظههای تصمیمگیری درباره جدایی تا جدا شدن کامل در واقعیت، راه درازی است.
حرفها و تصمیمهای متناقض، جدا شدنها و دوباره وارد رابطهشدنهای متعدد، رفتاری غیر طبیعی در چنین شرایطی نیست، نشان از نیاز طبیعی همه ما به ارتباط عاطفی است. این قابل درک است که این زنان از سویی میخواهند که به خشونت در رابطهشان پایان داده شود، و از سوی دیگر نمیخواهند که رابطه را پایان دهند، اما هرگز به این معنی نیست که از وضعیت خود راضی هستند یا دوست ندارند در آن تغییر به وجود بیاید.
دلایل زیادی وجود دارد برای اینکه چرا جدایی در چنین شرایطی امری آسان نیست. از جمله:
- جدایی از زندگی مشترک خیلی وقتها به معنای از دست دادن موقعیت اجتماعی، از دست دادن خانه و مکان زندگی، از دست دادن محل کار، وابستگی اقتصادی، از دست دادن محیط شناخته شده برای خود فرد و بچهها است. شخص گاهی مجبور است از کار قدیم خود دست بکشد، برای خانواده خانه جدیدی پیدا کند و برای بچهها مدرسه جدیدی بیابد، در واقع وضعیت مالی و کل زندگی او به لرزه در میآید.
-در کنار اثرات جسمی زندگی در رابطه خشونتآميز، عواقب و اثرات روانی چنين رابطهای از جمله از دست رفتن اعتماد به نفس و ایجاد حس ناتوانی و عدم اعتماد به دیگران که میتواند تا سالیان زیادی باقی بماند، بر قدرت تصميمگيری برای جدایی و تکیه بر کمک دیگران تاثير میگذارد.
-برخی زنان با وجود تجربه خشونت از سوی شریک خود همچنان نسبت به او و رابطه یا خانواده خود احساس مسئولیت و یا عشق میکنند، فکر میکنند که شاید هنوز چیزی قابل ترمیم باشد، چون که خشونت همیشه هم در رابطه حاضر نیست و فازهای خوب هم وجود دارند.
-دسترسی نداشتن به نیروهای کمک کننده؛ بسیاری از زنانی که سالها در روابط خشونتآمیز زندگی کردهاند، بارها برای جدایی تلاش کردهاند، اما کمک موثری برای پشتیبانی از خود پیدا نکردهاند.
-تهدید امنیت آنان پس از جدایی: خطر برای زنانی که از رابطه خشونتبار خارج میشوند نه تنها به پایان نرسیده، بلکه میتواند ابعاد بزرگتری به خود بگیرد. جدایی برای مرد/فرد خاطی به معنای از دست دادن قدرت و کنترلش بر فرد قربانی است، معمولا او نمیتواند این واقعیت را بپذیرد و تغییری هم در رویه گذشته خود نمیدهد یا نمی تواند بدهد، عکسالعمل او تعقیب، تهدید و اعمال خشونت بر شریک سابق خود و فرزندان یا افراد کمک کننده به آنهاست. ترس قربانیان از عواقب جدایی، ترسی واقعی و مهم است.
اگر قصد کمک دارید لازم است در نظر داشته باشید که:
-محافظت و تامین امنیت زنان/افرادی که از رابطه خشونتآمیز خارج شدهاند و همینطور کسانی که به آنها کمک میکنند، در درجه اول اولویت و اهمیت قرار دارد.
-دلایل مختلف و فردی او برای کاری که انجام میدهد و احتمالا هنوز در رابطه مانده است را درک کنید، تصمیمش را به رسمیت بشناسید و به او فشار مضاعف وارد نکنید.
- باور داشته باشید که جدا شدن در چنین شرایطی از سوی او مستلزم داشتن/پیدا کردن جرات و ریسکپذیری بسیار بالایی است. متوجه باشید که روان او مورد صدمه و تروما قرار گرفته، اعتماد به نفس او و قدرت تصمیمگیری و دفاع از خودش شاید مانند شما نباشد.
-مرزهای خود را بشناسید و از مراکز متخصص برای کمک و حفاظت بهره بگیرید.
چرخه خشونت
رابطه خشونتبار با شريک محبوب، هم برای قربانی و هم برای مجرم ساختاری پيچيده و چند بعدی دارد. برای فهميدن اينکه چرا چنين رابطهای به درازا میکشد، لازم است مکانيسم چرخه خشونت در رابطه را کمی بهتر درک کنيم.
لنور واکر ( Leonore Walker) محقق، تراپیست، مشاور و جامعه شناس آمریکایی در دهه ۷۰ ميلادی، پس از مصاحبه با ۴۰۰ زن مورد آزار قرار گرفته، دريافت که خشونت در رابطه نه دائمی و نه تصادفی است، بلکه بر طبق چرخه و دور خاصی اتفاق میافتد. او برای اولين بار مدلی از اين چرخه را مطرح کرد (بعدها بر پايه آن مدلهای ديگری نيز مطرح شدند که برای طولانی نشدن مطلب از توضیح آنها میگذرم) که شامل سه فاز و به اين ترتيب است:
-فاز اول: تنشسازی. در اين مرحله دعواهای پراکندهای بين دو طرف رابطه اتفاق میافتد که کم کم شدت پيدا میکنند. زن هنوز نمیخواهد خود را قربانی يا مورد خشونت قرار گرفته ببيند. او مرتب تلاش میکند به زعم خود، پارتنرش را تحريک نکند و به دعواها دامن نزند، مثلا با مهربانیهای اغراقآمیز. برای اينکه بيشتر بتواند در اين نقش بماند، ناچار است خشم خود را نسبت به شريکش نزد خود انکار کند و کم کم از ارزيابی واقعگرايانه اتفاقات دور میشود. او سعی میکند برای آزارهای شريکش دليلتراشی کند و آنها را برای خود به گونهای توضيح دهد. مثلا اگر رابطه در فاز اوليه و عاشقانه باشد، حسادتها و رفتار کنترلکننده شريک خود را به حساب عشق بيش از حد او میگذارد. يا تقصیر را در خودش جستجو میکند تا بتواند باور کند که چنين رفتاری واقعا حق او بوده است و خود را با اتهامهای نادرست شريکش تعريف میکند (من کم کار بودم، من بدلباس بودم، من بداخلاق بودم...) . گاهی نيز مسئوليت رفتار شريکش را به گردن عوامل بیرونی مثل استرس او سر کار میاندازد. اما هر چه بيشتر میگذرد، کنترل کردن عوامل مختلف برای زن مشکلتر میشود و او کم کم سعی میکند کمتر سر راه شريکش سبز شود. مرد اين را حس میکند و از ترس از دست دادن او، سعی میکند با حسادتورزی، انحصارطلبی و خشونت بيشتر مانع از رفتن او شود. زن ديگر نمیتواند تعادل را حفظ کند و وضيعت به مرحله "انفجار" ميرسد.
-فاز دوم: خشونت حاد. عمل شدید و انفجار گونه خشونت در این فاز اتفاق میافتد. در اين مرحله هيچ چيز قابل کنترل و پيشبينی نيست. اين فاز نسبت به فاز قبلی و بعدی کوتاهتر است و بين چند لحظه تا يک روز طول میکشد. بعد از وقوع خشونت حاد، هر دو طرف شوکزده و شرمگیناند و باور نمیکنند که چه اتفاقی افتاده است. بعد از مدت زمانی که اين حالت شوک برطرف میشود، معمولا زمانی فرا میرسد که زن کمی به خود میآيد، متوجه میشود که نمی تواند رفتار شريکش را کنترل کند و بايد چيزی را در زندگیاش تغيير دهد، معمولا اولین فکرها و تصميمها برای جدايی در اين زمان به سراغ او میآيند و در اين مرحله است که ممکن است به دنبال کمک برای خارج شدن از اين موقعيت بگردد.
-فاز سوم: پشیمانی. این فاز، مرحله رفتار عاشقانه، نادمانه و مهربانانه مجرم است. او از عملکرد خود ابراز پشیمانی میکند و قبول میکند که "زیادهروی" کرده است. او عذرخواهی میکند، گل و هديه میخرد، گريه میکند، سکوت میکند، اقرار میکند که اشتباه بزرگی مرتکب شده و به زن اطمينان میدهد که رفتار خشونت بارش هرگز تکرار نمیشود. او خود نيز اين باور را دارد که در آينده میتواند خود را کنترل کند و به شريکش ضربه دیگری وارد نکند. ممکن است افراد خانواده يا دوستان را به عنوان ميانجی به سوی زن بفرستد تا او را برای نرفتن قانع کنند، معمولا آنها به زن خاطر نشان میکنند که شريک او به کمک احتياج دارد و بدون او امکان بهبودیاش وجود ندارد. زن باور میکند که اين رفتار، رفتار "واقعی" اوست و فکر میکند با کمی کمک به مرد میتواند با او زندگی عاشقانهای داشته باشد. در اين مرحله است که زنان شکايت خود را پس ميگيرند يا به خانه بر میگردند.
حقيقت اما معمولا اين است که با بازگشت زن، امکان رجوع مرد به مشاور و روانپزشک تقريبا صفر است، مردانی که برای درمان خشونت به مشاور یا روانشناس رجوع میکنند، معمولا اينکار را بعد از پايان يافتن قطعی رابطه انجام میدهند. زن در درون خود میداند که امنيت و آسايش جسم و روانش را با موقعيتی خيالی و غير واقعی عوض میکند و از خودش متنفر میشود. بعد از مدتی، از آنجا که مشکل اصلی هنوز بر جای خود باقی است، دوباره فاز تنش، آرام و خزنده آغاز ميشود و دور باطل خشونت از سر گرفته میشود.
هر چه اين چرخه بيشتر بچرخد و ادامه پيدا کند، مدت زمان فاز اول و سوم کوتاهتر، انفجارهای خشونت شديدتر می شود و نيروی مقاومت زن بيشتر در هم فرو میريزد، بيشتر به انزوا کشيده میشود و کمتر باور دارد که میتواند از اين چرخه خارج شود.
دلايل بروز خشونت خانگی علیه زنان چيست؟
تحقيقات متفاوت نشان میدهند که تنها يک دليل برای بروز خشونت خانگی وجود ندارد، و در کل کلمه "دليل" در اين مقوله را باید با احتياط به کار برد، فاکتورهای متفاوتی هستند که با مساله خشونت خانگی ارتباط پيدا میکنند، يک رابطه علت و معلولی خاص را در اين مورد نمی توان نام برد. اما گروهی از فاکتورهای پرريسک که در بروز خشونت خانگی نقش بازی میکنند را میتوان در چهار سطح دستهبندی کرد:
۱- سطح فردی:
به طور کلی میتوان گفت که بروز خشونت، با خصوصیات شخصیتی فرد متخلف مرتبط است تا با خصوصیات زنی که خشونت میبیند.
بسیاری از مردان خشونتگر، خود در دوران کودکی متحمل خشونت از اعضای خانواده شدهاند یا شاهد خشونت بودهاند. رشد و تربیت در خانوادهای که روابط خشونت آمیز در آن جریان دارد، میتواند باعث به وجود آمدن این نگاه باشد که اعمال خشونت، ابزار مناسب و کار آمدی برای حل مشکلات است. در گرفتن نتيجه کلی اما بايد مراقب بود، چون بسياری از کسانی که در کودکی خشونت ديدهاند، در بزرگسالی آنرا باز توليد نمیکنند. اين خود نشان میدهد که عوامل متفاوتی بايد دست به دست هم دهند تا خشونت در رابطه اتفاق بيافتد.
اعتياد به الکل و مواد مخدر در مردان، احتمال اينکه مرتکب خشونت در خانه بشوند را بالا میبرد، اما در اينجا هم بايد در مورد ايجاد رابطه علت و معلولی بين مصرف مواد مخدر و بروز خشونت محتاط بود، خيلی وقتها مصرف الکل به عنوان يک توجيه برای بروز خشونت به کار میرود، در حاليکه نمیتوان به آن به عنوان عامل اصلی خشونتورزی نگاه کرد، بلکه تنها میتواند يک فاکتور موثر به حساب بيايد.
اختلالات احساسی در مردان خشونتگرا: مردان خشونتگر قادر نیستند تفکرات، نظرات و احساسات خود را به زبان آورند و در عوض دست به خشونت برای بیان خود میزنند. گاهی آنها قادر به درک و پرداختن به احساسات دیگری غیر از خشم و غم نیستند، چون آنها را "مردانه" نمیبینند. چنین اختلالات احساسی، میتواند باعث بروز عکسالعملهای انفجاری شود تا فرد بتواند استرس و ناامیدی جمع شده در خود را تخليه کند. اختلال در ادراک و احساس، ميتواند تصوير واقعی شرايط زندگی را تحريف کند، تا به جايی که مرد خود را فريب خورده يا صدمه دیده ببيند و يک گفتگوی هدفمند و سازنده غير ممکن شود. مردان خشونتگر، دچار حس خودکمبينی هستند، و سعی میکنند اين احساس ناتوانی را با اعمال خشونت جبران کنند. آنها معمولا حسودند و سعی میکنند پارتنر خود را کنترل کنند، از يک سو ترس دارند که از سوی پارتنرشان ترک شوند، از سوی ديگر ميل به فاصله گرفتن و فرار از رابطه دارند. آنها سعی میکنند تمام روابط همسرشان را کنترل کنند چون میترسند به مردان ديگر علاقهمند شود، و اين اعتماد را ندارند که او آزادانه و با ميل خود میتواند در کنارشان باشد. اين حس وابستگی میتواند باعث بروز خشونت شود.
بيشتر مردان خشونتگر، رفتار خود را توجيه يا پنهان میکنند. توجيه رفتار خشونتآميز (به عنوان يک وسيله دفاع روانی) شامل بیاهميت جلوه دادن، انکار، مقصر شمردن ديگري، دليلتراشی و اذعان به از دست دادن کنترل به عنوان دلیل رفتارشان میشود. در برخی موارد هم بيماريهای روانی که باعث از دست رفتن حس شناخت خطا میشود، قابل تشخيص هستند.
۲-سطح رابطه:
نسبت مستقيمی بين تقسيم قدرت در یک رابطه و بروز خشونت در آن وجود دارد. در روابطی که اختيار تصميمگيری و کنترل داشتن بر امور به طور عمده به عهده مرد است، منابع اقتصادی در کنترل اوست، تقسيمکار بيرون و داخل خانه بين دو نفر به طور متناسب صورت نگرفته و بر اساس رلهای سنتی جنسيتی مردان داخل خانه وظيفهای به عهده ندارند (يا کارهای کمی به عهده آنهاست) احتمال بروز خشونت از سوی مرد در خانه بالا میرود.
۳- سطح ارتباط با محیط:
هر چقدر رابطه زن و مرد و به خصوص رابطه مرد با اطرافیانش از جمله دوستان، اقوام، باشگاهها یا گروههای اجتماعی دیگر بیشتر باشد، احتمال بروز خشونت در رابطه کمتر است، انزوای اجتماعی نقش مهمی در بروز خشونت در رابطه دارد. از سویی دیگر باید دقت داشت که شبکه اجتماعی رابطه ممکن است تاثیر عکس داشته باشد وقتی افراد آن، مثلا افراد خانواده، بروز خشونت در خانه از سوی مرد را امری عادی تلقی کنند یا با آن سازش داشته و در موردش به سکوت دعوت کنند.
۴- سطح جامعه:
از فاکتورهای مربوط به جامعه که در تولید خشونت خانگی نقش دارد این است که آیا جامعه خشونت را در ایدئولوژی، قانونگزاری و فضایی که بر جامعه، رسانهها و سیاست حاکم است، مردود میداند و سعی در کم کردنش دارد یا نه، اینکه نرمهای جامعه چیست و نقش زن و مرد و رلهای اجتماعی آنها چگونه تعریف شده است.
تصويری از "مردانگی" که از سوی اجتماع پذيرفته و نیز خواسته میشود، میتواند شامل آمادگی و توانايی مردان برای استفاده از خشونت نيز باشد. در این تصویر، اخلاق مردانه به معنای خودکامگی و جسارت تعریف میشود. کم پیش نمیآید که مردانی که نمیتوانند يا نمیخواهند وارد اين تقسيمبندی نقشهای اجتماعی شوند، در بين عموم به عنوان ضعيف يا شکست خورده تلقی میشوند. تعریف مردانگی به معنای داشتن خلق سلطه جویانه، به او اين حق را میدهد که در رابطهاش، تمايل زن برای رسیدن به استقلال را محدود کرده، سعی کند با انواع متدها (که اعمال خشونت هم میتواند يکی از آنها باشد) او را به جايگاه تعریف شدهاش برگرداند.
تقابل نقش سنتی مرد و زن، تصور حق تسلط و قدرت مرد بر افراد خانواده از یک سو و تعیین نقش زن به عنوان فرمانبردار، صبور، سازشگر، ایثارگر و تنها مسئول تربیت فرزندان و تامین آسایش افراد خانواده از سوی دیگر، میتواند بروز خشونت در خانه را محتملتر کند.
برای کمک به افراد در رابطه خشونت آمیز چه کنیم؟
موضوع خشونت خانگی، عواطف بسیاری را برمیانگیزد، چه در سوی زنان قربانی، و چه در سوی مددکاران و اطرافیان.
برای کمک رسانی مناسب، در وحله اول لازم است که:
- نظرات شخصی خود را در مورد خشونت و به خصوص خشونت در خانه و رابطه به چالش بکشیم، نگاه آگاهانهای به آن پیدا کنیم و این نگاه را منعکس کنیم.
-آشکار و قاطعانه خشونت را رد کنیم و این موضع را به وضوح اعلام کنیم. خشونت را به هیچ شکلی توجیه نکنیم، کوچک و ناچیز نشماریم.
-در کنار قربانیان خشونت خانگی بدون قضاوت و پیشداوری و بدون مقصر شمردن آنها قرار بگیریم، تنها در اینصورت آنان شهامت بیان مشکل خود به ما را پیدا خواهند کرد.
-نشانه های خشونت را بشناسیم، نشانههایی مانند زخمهای جسمی، بیماریهای جسمی یا روانی، اعتیاد، رفتارهای عجیب و غیرقابل توضیح، و کمک خواهیهای غیر مستقیم.
خشونت خانگی از معمولترين و در عين حال مخفیترين اشکال خشونت در جامعه است، و از آنجا که روی چرخه و مکانیسمی خاص، در طولانی مدت و در محيط خصوصی اتفاق میافتد و بين کسانی اتفاق میافتد که رابطه عاطفی(!) نزدیکی با يکديگر دارند، عواقب آن بسيار دراماتيکتر و عميقتر از فرمهای ديگر خشونت است و بیرون آمدن از آن برای زنان معمولا به تنهایی و بدون کمک از بیرون ممکن نیست. وقتی این زنان برای کمک دست به سوی اطرافیان خود دراز میکنند، معمولا متحمل رفتار خشونتآمیز در مدت زمان طولانی بودهاند و برای اینکه بتوانند از چرخه خشونت خارج شوند نیاز به کمک سریع و دنبالهدار دارند. به خاطر تلاش مکرر و ناکامشان در گذشته برای جدایی از پارتنر خشونتگر، این تجربه را دارند که با ناباوری دیگران در مورد وضعیت خود روبرو میشوند که به نوبه خود بر حس ناتوانی و نااطمینانی آنها میافزاید و باعث میشود انتظارات و توقعات خود را بیان نکرده یا آنها را پایین بیاورند. خواسته اول این زنان محافظت و امنیت، و در مرحله بعد مشاوره (حرفهای) و حمایت است. شکایت قانونی همیشه بهترین گزینه به عنوان اولین قدم برای کمک رسانی نیست. پیدا کردن امنیت برای خود و فرزندان، ثبات و حمایت مالی و اجتماعی و روانی، برای آنها در اولویت هستند.
به دلایل ذکر شده، تشخیص خشونت خانگی به عنوان عامل مشکلات و کمک رسانی، نياز به ظرافت و داشتن آگاهی به حساس بودن مساله دارد. برای این زنان صحبت در مورد آنچه بر آنان میگذرد مشکل است و در بسیاری موارد از روی احساس شرم یا گناهکار بودن یا به این دلیل که ترسانده شدهاند، لب به سخن باز نمیکنند. يک موقعيت مشکوک تنها زمانی میتواند روشن شود که رابطه پر اعتماد بين کمک رساننده و فرد خشونت ديده به وجود آمده باشد و به نيازها و مرزهای او توجه شده باشد.
برای کمک رسانی مناسب در مرحله دوم لازم است که:
-عکسالعمل بدون فکر و شتابزده از خود نشان ندهيم. اگر مطمئن نيستيم، از افراد متخصص (مشاوران، مددکاران اجتماعي، مراکز مخصوص کمکرسانی ، روانشناسان) کمک بگيريم.
-هرگز خودمان به محل وقوع اتفاق نرويم، بلکه زن/فرد خشونت ديده را تشويق کنيم که محل را ترک کند. اگر در حین وقوع خشونت به هر ترتیبی در جریان قرار میگیریم، فورا با پلیس تماس بگیریم. اگر کسی در این جریان زخمی شده، بهتر است فورا به پزشک/بیمارستان مراجعه کرده و موردهای جراحت ثبت شود.
-در تصمیمگیری برای فرد خشونت دیده، او را شریک کنیم. تصمیم و کنترل اوضاع باید در دست او باشد! ما تنها کمک دهنده و حمایت کننده هستیم. او را برای تصمیم گیری (مثلا ترک پارتنر) تحت فشار قرار ندهیم، و کاری بدون خواست او انجام ندهیم، هر چقدر هم برایمان سخت باشد!
-مراقب امنیت خودمان و فرد قربانی باشیم و با فرد متخلف تماسی نگیریم.
-مراقب حال خودمان باشیم. این مهم است که (به عنوان فرد یاری دهنده) میزانی از فاصله احساسی خود را با فرد خشونت دیده حفظ کنیم (به عنوان مثال در نقش ناجی فرو نرویم و قصد انجام عملیات قهرمانانه را نداشته باشیم). تماس با افراد خشونت دیده (که می توانند پارتنر، فرزندان یا ناظران دیگر باشند) احساسات ما را نیز بر میانگیزد و میتواند ما را دچار احساس ناتوانی یا عذاب وجدان کند، که در آنصورت دیگر قدرت حمایت و کمک کردن نخواهیم داشت. چطور از چنین اتفاقی جلوگیری کنیم؟ مرزبندی احساسی با شخص خشونت دیده و اتفاقات ناگوار، بسیار مهم است. راجع به جزییات اعمال خشونت سوال نکنیم و نخواهیم که او لحظه به لحظه اتفاقات را برایمان شرح دهد. داشتن اطلاع کلی از موقعیت، کفایت میکند. تعریف این جزییات هم برای گوینده و هم برای ما به عنوان شنونده مضر است و به سلامتی یا کمکرسانی بیشتر نمیانجامد (این اتفاق تنها باید در مطب روانشناس و نیروهای متخصص بیافتد).
-سعی نکنیم که همه مشکلات را (خود) حل کنیم یا او را با راه حلهای خود بمباران کنیم، بلکه درباره امکانات و کمکهای موجود اطلاع رسانی کنیم، و او را تشویق کنیم که از این امکانات استفاده کند. اگر لازم است او را برای رفتن به این مراکز همراهی کنیم. (از جمله: مراکز کمک به زنان خشونت دیده، خانه زنان، پلیس، پزشک، روانشناس، مراکز مشاور خانواده، وکیل)
-مسئولیت شخصی برای مشکلات آن فرد/زن به عهده نگیریم.
-انگیزه دهیم، تشویق کنیم، یاد آوری کنیم که حق هیچکس نیست که مورد خشونت واقع شود و او قرار نیست با خشونت و عواقب آن به تنهایی کنار بیاید. همراهی کنیم، اما همدردی نه! (به این معنا که همراه او/شبیه به او رنج نکشیم!)
-فراموش نکنيم که قبل از اينکه زن بتواند پارنتر خشونتگر خود را ترک کند، بايد مقدماتی را آماده کرده باشد، مثلا شماره حساب بانکی برای خود باز کرده باشد، مدارک مربوط به بانک، شناسنامه، کارتهای شناسايی يا پاسپورت، مدارک مالی و مالياتی، مدارک ازدواج و بيمه و مدارک مشابه را جمع آوری کرده باشد يا کپی از آنها تهيه کرده باشد.
وسايل مورد نياز ديگر می توانند اينها باشند: پول، کليد اضافه ماشين، لباس، داروها، عينک و وسايل شخصی اوليه، وسايل شخصی و تحصيلی و مدارک بچه ها.
کمک به فرزندان در رابطه های خشونت آميز
در بسياری موارد از خشونتهای خانگی، فرزندان نيز مورد خشونت قرار میگيرند. اگر هم به طور مستقيم خشونت روی آنان اعمال نشود، تجربه زندگی در خانهای که خشونت در آن اتفاق مي افتد و اينکه شاهد مورد خشونت قرار گرفتن مادر از سوی پدرمیشوند، باعث صدمات روانی آنان میشود. اعمال خشونت بر مادر، مستقيما بر روی فرزند تاثير میگذارد، حتی اگر خود او مستقيما مورد خشونت قرار نگيرد. برای همین حمایت از مادر، معمولا بهترین حمایت از فرزندان نیز هست.
کمک به مردان/افراد خشونتگر
مردان /عاملان خشونت در خانه، معمولا به دنبال به دست آوردن کنترل و قدرت هستند. آن عدهای که مسئولیت اعمال خشونت بار خود را به عهده میگیرند، شانس خوبی دارند که خود را تغییر دهند. اما آن دسته که به دنبال توجیه و بهانه تراشی، پنهان کاری، ناچیز شمردن اعمال خود یا مقصر شمردن پارتنر یا محیط برای رفتارشان هستند، باید همچنان به عنوان خطر بالقوه دیده شوند. در مراکز مشاوره برای مردان خشونت گر، آنها امکان اينرا دارند که با بیان و تشریح اعمال و موقعیت و احساسات خود، و با دریافت کمک حرفهای و رفتار درماني در صحبتهای فردی يا گروهی، رفتار خشونت بار خود را تغییر دهند.
لينکهای مرتبط:
-
از منع حمام کردن تا فروکردن پیچگوشتی در بدن زن!
-
چرا علیه زنان خشونت می کنند
-
مردان هم بايد در مبارزه با خشونت علیه زنان، درگیر شوند.