۱۰ دی، ۱۳۹۳
رافائل بونلی (Raphael
M. Bonelli) متولد سال ۱۹۶۸، رواندرمانگر، روانشناس و عصبشناس دانشگاه
فرويد وين است.کتاب او تحت عنوان: "کمالگرايي، وقتی که شايسته تبديل به
بايسته میشود" به تازگی (در ماه نوامبر ۲۰۱۴) به انتشار درآمده است.
مجله روانشناسی امروز: آقای دکتر بونلی، شما در کتاب جديد خود به نحو تاثيرگذاری از خطرات کمالگرايی نوشتهايد. آيا خواست بهتر بودن مضر است؟
رافائل بونلی: نه، اصلا. ميل سالم به بهتر بودن و بهتر شدن نقش مهمی در زندگی روزمره ما دارد. اين کاملا بديهی است که بخواهیم -به عنوان مثال- تعميرکار کارش را خيلی خوب انجام دهد و نه هشتاد درصد مشکلات اتومبیلمان را، بلکه تمامی مشکلات آنرا برطرف کند. تعيين اهداف بلندپروازانه در زندگي اساسا اشتباه نيست. همه ما زندگیمان را مطابق ایدهآلها و الگوها جهت می دهیم، این الگوها و ایدهآلها را میتوان "موقعیتهای شایسته" (Soll-Werte) نامید. "موقعیتهای موجود" (Ist-Werte) در این تصویر، واقعیت زندگی ما را وصف میکند. بين موقعيت شايسته و موقعيت موجود، هميشه فاصلهای وجود دارد که ميزانی از تنش را ايجاد میکند. اين تنش نزد یک انسان سالم، اين کارکرد مفيد را دارد که موجب حرکت او از موقعيت موجود به سمت موقعيت شايسته میشود. او ميداند که کامل نيست و اين تنش را به راحتی تحمل میکند. مشکل يک انسان کمال گرا دقيقا در همین نقطه آغاز میشود: اين ناهمخوانی او را از درون شرحه شرحه میکند. موقعيت شايسته برای او يک "بايد" است، يک سرزنش تحملناپذير. بنابر این مشکل انسان کمالگرا وجود هدفهای والا نيست، بلکه تحمل نکردن تفاوت بين موقعيت شايسته و موقعیت موجود است.
ر.ا.: اگر درست متوجه شده باشم، منظورتان اين است که وقتی انسانها نتوانند اين تنش را تحمل کنند، تبديل به انسانهای کمالگرا میشوند.
بونلی: بله. کمالگرايان سعی ميکنند جلوی اين تنش را بگيرند. به زبان ديگر، کمالگرايی در درجه اول يک رفتار احترازی بر پايه ترس است. از خطاها و از هر آنچه صد در صد نيست باید اجتناب شود. تمايل کمالگرا به بینقصی است، با انگيزه رسيدن به مصونيت کامل. پس ريشه کمالگرايی، ترسی عميق است: خواسته کمالگرا، بی عیب و نقص بودن است و در پس اين خواسته، ترس از مورد انتقاد قرار گرفتن و مورد سرزنش قرار گرفتن نهفته است. ترس از مورد پسند واقع نشدن، از طرد شدن،از کافی نبودن، از بازدهی کافی نداشتن. به عبارت ديگر، ترس از بیارج و قرب شدن کامل.
ر.ا.: از ديد شما مرز بين کمالگرايی بيمارگونه و کمالگرايی مثبت يا "وظيفهشناسی" کجاست؟
بونلی: تفاوت در همان ترسهايی است که از آنها سخن رفت. فرد دچار کمالگرایی بیمارگونه، در درون خود گرفتار است. به عنوان مثال يک هنرمند، يک مجسمه ساز "وظیفه شناس" را در نظر بگيريم: او به کاری که میکند عشق میورزد، در آن غرق میشود و خود و اطرافش را فراموش میکند. کمالگرای بيمارگونه در حال ساختن مجسمه چنين افکاری دارد: بقيه درباره کارم چه فکری میکنند؟ آيا از آن خوششان خواهد آمد؟ نه حتما خوششان نخواهد آمد!...او "خود دیگرمحور" (ichhaftig) است، در فکرش آزاد نيست، نمی تواند به درستی به روی خود کار متمرکز شود، بلکه توجهش مراقب دنيای بيرون از خودش است.
ر.ا.: منظورتان از "خود دیگرمحور" چیست؟
بونلی: این اصطلاحی است که فریتز کونکل (Fritz Künkel) مطرح کرده است. او فرایندهای روانی را به عنوان یک تضاد بین "خود ديگر محور" (Ichhaftigkeit) و "خود واقعيت محور" (Sachlichkeit) توصيف میکند. "خود -ديگر -محوری" به معنای تصميمات منطقی گرفتن یا نگرفتن نيست، بلکه يک الگوی فکری است. اين منش خود را نه در کنشهای فرد، بلکه در آنچه هنگام انجام کنش در ذهن او میگذرد نشان میدهد. به عنوان مثال انسان واقعیت محور به دیگران کمک می کند و در هنگام انجام این کمکرسانی، به مشکل و ضرورت مساله می اندیشد. فرد خود-دیگر-محور به نقش خود به عنوان کمک رسان فکر میکند، و به اینکه دیگران آنرا چگونه میبینند و تحسین یا قضاوت میکنند.
ر.ا.: (بنابر اين) کمالگرا مرتب از اشتباه کردن میترسد، چون در غير اينصورت خود را بیارزش میبيند؟
بونلی: دقيقا. هيچکدام از ما کامل نيستيم، خطا کردن چيزی بسيار انسانی است. برای انسانهای غير کمالگرا خطاپذيری انسان مسالهای قابل تحمل است. کمالگرایان اما دقیقا این را تاب نمیآورند، چون طرز فکر "یا همه چیز، یا هیچ چیز" دارند. یعنی برای آنان یا چیزی عالی و پرفکت است، یا هیچ ارزشی ندارد. اين "چيز" میتواند کار آنها باشد، يا رابطه آنها با ديگران، يا هر مقوله ديگری از زندگی. کمالگرا دچار اين باور اشتباه است که اگر کاری را با کمال به پايان نرساند، شکست خورده است. مشکل اصلی اينجاست که عزت نفس آنان به اين موفقيت يا شکست وابسته است. به اين دليل کمالگرايان نقابی به چهره دارند که بخش اشتباه کننده خود را بپوشانند.
ر.ا.: این نقاب کمالگرایان به چه شکلی است؟
بونلی: کمالگرا این نقاب را برای محافظت از خودش بر چهره میزند. او وارد رل انسان بیخطا میشود، و نتیجهاش این است که دیگر خودش نیست. این نقاب میتواند چنان با چهرهاش یکی شود که دیگر متوجه وجودش نباشد. به این دلیل انسانهای کمالگرا به نظر دیگران مصنوعی و ساختگی میآیند. برای آنان برقرار کردن ارتباط صمیمی با دیگران مشکل است، معمولا دیگران آنها را انسانهایی انعطافناپذیر و فارغ از شوخطبعی میشناسند. من در کتابم دستگاه ذهنی کمالگرایان را به مجموعهای از چرخ دندهها تشبیه کردهام که (به جای چرخش) در هم گیر افتادهاند. قصدم این بود که این تصویر، انعطافناپذیری سازوکار ذهنیت آنان را روشن سازد: ذهنی که با چنان محاسبهگری کار میکند که بتواند از هر اشتباهی اجتناب کند. با این محاسبهگری سرسخت، کمالگرا خاصیت تفکر یا رفتار ایمپالسیو (رفتار یا تفکری که بدون برنامه ریزی قبلی و به شکل آنی رخ می دهد) را از دست میدهد. برای او موقعیت، شبیه موقعیت انسان درگیر ترس است: او از انسانهای دیگر کمتر آزاد و کمتر ایمپالسیو است.
ر.ا.: کمالگرا این نقاب را بر چهره میزند که در برابر خود و دیگران خوب به نظر بیاید. اما چیزی که نصیبش میشود برعکس است؟
بونلی: بله. بسیاری از کمالگرایان ناخودآگاه و به شدت نگران شهرت یا اعتبار خود هستند. آنها با این سوال حلنشدنی درگیر هستند که دیگران (در موردشان) چه فکر میکنند. میتوان تصور کرد که این راهی به سوی حس بدبختی است. چرا که غیر ممکن است که فردی همیشه مقبول همه انسانهای دیگر باشد. چنین تلاشی شبیه کار سیزیف است (۱) است: همه تلاشت را کردهای که یکی تو را بپسندد، دیگری صدایش در میآید.
ر.ا.: شما در کتاب خود نوشتهاید که مشکل کمالگرایان دگمهای درونی است. منظورتان چیست؟
بونلی: دگمها و جزمهای درونی، بایدهای ناخودآگاه هستند که ریشه روانپویایی (Psychodynamik) فرد را نشان می دهند. این باورها زندگی را به شکلی عمده جهت می دهند، و در عین حال برایمان آگاهانه نیستند. اگر به فرد کمالگرا دگمهای درونیاش را نشان دهید، او آنها را به عنوان مبنای رفتار و کنشهایش در زندگی رد خواهد کرد. این شاخصه کمالگرایان است که از این جزمهای درونیشان خبر ندارند.
ر.ا.: جزمهای درونی، جهانبینی و باورهایی هستند که ناخودآگاه عمل میکنند و رفتارمان را هدایت میکنند؟
بونلی: همینطور است. تاثیر جزمهای درونی مانند تاثیر حسی گیج کننده است، آگاهانه نیست و برای همین مورد تفکر و پرسش قرار نگرفته است. تنها زمانی که برای فرد آگاهانه شود که چه دگمهایی در پس رفتار یا طرز تفکر او وجود دارد، قادر خواهد بود آنها را تغییر دهد.
ر.ا.: این باورهای درونی چه محتوایی دارند؟
بونلی: این کاملا به نشانههای بالینی فرد کمالگرا بستگی دارد. یکی از شکلهای کلاسیک آن، طرز فکر انسان حرفهگرا (career human) است. دگم درونی او این است که: "من تنها وقتی ارزشمندم که بازدهی داشته باشم". اما کمالگرایی در بسیاری از بخشهای دیگر زندگی نیز خود را نشان میدهد. به عنوان مثال، اختلال اورتورکسی (Orthorexie). افراد مبتلا به این اختلال، به شکلی افراطی توجه دارند که همیشه غذای درست یا سالم بخورند. یک آگاهی تشدید شده برای سلامتی، که با رگههایی از اخلاق در آمیخته میشود. دگم درونی این افراد به این شکل است: "اگر همیشه غذای سالم نخورم، حتما سخت مریض میشوم". فرم دیگر کمالگرایی را در اختلال آنورکسی (Anorexie) میبینم. کسانی که در مورد بدن خود کمالگرایانه فکر میکنند. دگم درونی آنها به این شکل است: "هر چقدر باریک اندامتر/خوش هیکلتر باشم، دوست داشتنی ترم". به جز اینها بعدهای فراوان دیگری وجود دارند که در آنها افراد به دلیل دگمها و باورهای درونیشان دچار کمالگرایی میشوند.
ر.ا.: به نظر بسیار طاقت فرسا میآید!
بونلی: بله! کمالگرایی موجب ایجاد "دیسترس" (Disstress)- یعنی استرس ناسالم و بیمار کننده میشود. کمالگرایان معمولا دچار انقباض عضلات هستند که به کمردرد و گردن درد و مشکلات ناحیه فک میانجامد. کار سرکوب نیازها و احساسات درونی، انرژی و توان زیادی میبرد. کمالگرایان فرسوده و فرساينده هستند، برای خود و همينطور برای اطرافيانشان. برای همين رابطه عاطفی آنان نيز هميشه زير بار اين اختلال قرار دارد.
ر.ا.: روان درمانی فرد کمالگرا چه روندی دارد؟
بونلی: روان درمانی می بایست در مرحله اول آگاهی بر این حقیقت را برای فرد کمالگرا به وجود آورد که چه دگمهای درونیای وجود دارند و اینکه او زندگی خود را ناخودآگاه با این دگمها و باورها جهت داده است. وقتی وجود این دگمها آگاهانه شود، راه برای نگاه خردمندانه به آنها باز میشود. جالب توجه این است که وقتی بیماران من در طول درمان با دگمهایشان مواجه میشدند، برایشان باور کردنی نبود. آنها بسیاری اوقات با تعجب میگفتند: "این چه فکر احمقانه ای است که من دارم؟!" به عنوان مثال دگم بازدهی را در نظر بگیرید: " من وقتی ارزش دارم که بازدهی داشته باشم". حال تصور کنید که اگر این شخص زمانی دوره استراحتی داشته باشد یا کم کار تر شود، حس ارزش درونی و عزت نفس او دچار چه وضعیت مصیبت باری میشود. رواندرمانی برای این افراد آگاهانه میکند که چه موتوری پشت این اجبار درونی آنها قرار دارد که باید همیشه کاری کنند و اجازه استراحت و لذت بردن نداشته باشند.
ر.ا.: به جز رواندرمانی چه روشهای ديگری وجود دارد که افراد بتوانند بر طبق آنها اختلال کمالگرايانه را در خود کشف کنند؟
بونلی: به عنوان مثال آنها می توانند در اين باره مطالعه کنند، مثلا کتابی که روايت تجربه مبتلايان به اختلال کمالگرايی است. چنين کتابهايی زندهتر و تاثيرگذارتر از کتابهای تخصصی هستند و بيشتر برای خواننده اين امکان را فراهم مي کنند که در داستان ديگر مبتلايان، خودشان را ببينند و بشناسند. اين مهم است که به عنوان خواننده تشابه رفتار اين بيماران با خود را ببينند و درک کنند. يک قدم مهمتر اين است که بتوانند به خودشان بخندند. شوخ طبعي برای من شاهراه درمان است. البته اگر سوال شما اين است که چطور فرد میتواند خود را درمان کند، فکر مي کنم که بيشتر اوقات فرد به کمک درمانگر نياز دارد، به خصوص اگر دچار کمالگرايی پيشرفته باشد. کمالگرايي يک مساله جزيی نيست که بتوان تنها با يک کتاب خواندن از عهدهاش بر آمد. اما خواندن کتاب میتواند آغاز شناخت باشد و اميد ببخشد.
ر.ا.: زيرا فرد درميیابد که تنها نيست؟
بونلی: بله. و چون فرد خود را در ديگری باز میيابد و به خود میخندد. چون ياد میگيرد که اين احساس يک ننگ نيست، برايش نامی وجود دارد و قابل تغيير است. چون در ميیابد که اميدی هست.
مصاحبه سوزی راینهارد (Susie Reinhardt) با دکتر رافائل بونلی روانشناسی امروز، ژانویه ۲۰۱۵ ( Psychologie Heute, Januar 2015)
۱-سیزیف در اساطیر یونان بخاطر فاش کردن راز خدایگان محکوم شد تا تخته سنگی را به دوش گرفته و تا قله یک کوه حمل کند، اما همین که به قله میرسد، سنگ به پایین میغلتد و سیزیف باید دوباره این کار را انجام دهد.-توضیح از ویکیپدیا
|
|