۱۷ آبان، ۱۳۹۴


با خود تنها ماندن برای بسیاری از ما تهدیدآمیز است و ته مزه ایزوله شدن می‌‌دهد. اما توانایی با خود خلوت کردن و در برابر دنیای درون خود ایستادن، برای ما حیاتی‌ است! بدون این خلوت کردن، شخصیت، خلاقیت و همینطور روابط ما پژمرده‌ می‌‌شوند.

ارسطو درباره انسان گفت: "انسان، حیوانی‌ اجتماعی است" و نمی‌‌تواند به تنهایی‌ وجود داشته باشد. رابطه ما با دیگران، دلیل زنده ماندن ما، حس خوب ما و حتا- در حالت خوبش- خوشبختی‌ ماست. ما از لحظه اول به دنیا آمدن به ارتباط نزدیک با دیگران نیاز داریم و در یک - یا چند ساختار اجتماعی پرورش پیدا می‌‌کنیم. کمبود روابط اجتماعی در هر مرحله از زندگی‌ مشکل‌زا و بیمار کننده است. تکیه کلام زندگی‌ ما "در تماس باشیم" است!

خیره شدن به این تصویر "انسان اجتماعی" اما، می‌‌تواند نگاه ما را به روی واقعیتی به همان اهمیت -اما بسیار نادیده گرفته شده و دستکم  گرفته شده- ببندد: نیاز به تنها شدن و خلوت کردن با خود، به همان اندازه حیاتی‌ است که نیاز به رابطه اجتماعی داشتن. ما نیاز به وقفه‌های حیاتی‌ در ارتباط‌های اجتماعی مان داریم، نیازهای حیاتی‌ که منشأٔ روانی‌ و بیولوژیک دارند.  
بدون وجودِ امکان و توانایی "در خود فرو رفتن" و هر از چند گاه کاملا با خود و برای خود بودن، قادر به ساختن "خود" با ثباتی نخواهیم بود. توانائی تنها شدن با خود، شرط اساسی‌ و مهم است برای خودشناسی‌ و خودسازی، برای رشد فکری و امکان بروز خلاقیت.

یکی از دلایل بسیاری از بیماری‌های زمان ما (مانند افسردگی یا بیش‌فعالی‌) یکی‌ هم این است که ما دائماً و بدون وقفه در معرض خواسته‌ها و تحمیل‌های اطرافیان و دیگر افراد اجتماع هستیم. در خستگی‌ و کمبود وقت ناشی‌ از آن‌، دیگر جایی‌ برایمان نمی‌‌ماند که بتوانیم به خودمان برسیم. کنت گرگن (Kenneth Gergen) جامعه‌شناس اجتماعی، در این باره از اصطلاح "خودِ اشباع‌شده" استفاده کرد: امکان‌های نامحدود برقراری ارتباط در جامعه ما، انگار می‌بایست تا به آخر استفاده شوند- و ما را در خود می‌‌بلعند. ما در وضعیت آنلاین دائمی  به سر می‌‌بریم، بی‌وقفه در دسترس و متصل‌ایم. حتا پس از فتح یک قلّه بلند، کوهنورد موبایل خود را بیرون می‌‌آورد تا برای دوستان خود گزارش دهد که سر انجام به بالای کوه رسیده است! کسی‌ که  در قطار یا مترو نشسته باشد، اگر خود مشغول مکالمه تلفنی نباشد، شنونده اجباری صحبت‌های تلفنی دیگران می‌‌شود. ایمیل و اینترنت مراقب هستند که هر لحظه سیلی از اطلاعات را برای ما تامین کنند. به زبان بوخهلتز(Buchholz)  درمانگر امریکایی، "بیش-متصل" هستیم (terminally in touch) . منتقد اجتماعی جرمی ریفکین (Jeremy rifkin)  در کتاب خود (Access) می‌‌نویسد: ما در میا‌‌ن "روابط" احاطه شده‌ایم، روابط "واقعی‌" یا "مجازی". گروه‌ها و شبکه‌های اجتماعی ما را در معرض روابط بیشتری قرار می‌‌دهند. آگهی‌‌ها، اخبار، رادیو، تلویزیون، و فضای مجازی...عملا هیچ زمانی‌ برای‌مان باقی‌ نمی‌‌گذارند، ما از هر ثانیه و لحظه آزاد استفاده می‌کنیم که به نحو و شیوه جدیدی دوباره ارتباط تازه‌ای برقرار کنیم... جمله معروف دکارت که گفت: "من فکر می‌کنم، پس هستم"  امروزه جای خود را به این جمله داده است: "من مرتبطم، پس وجود دارم".

آن‌ کسالت و ملالت فلج کننده که با وجود همه این ارتباط‌ها و مشغولیت‌ها باز به ما رو می‌‌آورد، نشانی‌ از همین از خود-بیگانگی‌ است، نشان این است که دیگر نمی‌‌توانیم با خود تنها بمانیم. ما شانه‌ خود را از زحمت شناخت خود خالی‌ می‌کنیم و از رو به رو شدن با احساسات واقعی‌ خود گریزانیم. ترجیح می‌‌دهیم که سر خود را با انواع و اقسام وسایل ارتباطی‌ گرم کنیم و دائم در جستجوی محرک‌های جدیدی باشیم.

اینکه این روش ویران‌کننده‌ای در پر کردن نیاز ما به ارتباط است، بر بسیاری از مردم پوشیده نمی‌‌ماند؛ آرزوی خلوت و آرامش، فانتزی‌های رها کردن و فرار کردن و دور شدن، نشانه همین آگاهی‌ هستند. چطور دو نیاز مکمل ما- نیاز به ارتباط و نیاز به خلوت- این چنین بالانس خود را از دست دادند؟ چرا از تنهایی‌ می‌‌ترسیم و همزمان آرزویش را داریم؟

با خود تنها بودن، بسیار نزدیک است به تصور ایزوله شدن و ترک شدن و تنها ماندن. ترس‌هایی‌ که از زمان کودکی با تصور جدایی یا ترک شدن داشتیم، هنوز در ما وجود دارند و موضع ما را در برابر تنها بودن تحت تاثیر قرار می‌‌دهند. تنهایی‌ برای ما یاد آور مرگ نیز هست، آن‌ تنهایی‌ بزرگ نهایی‌ که ترس از آن‌ را همواره با خود به دوش می‌‌کشیم... بازیابیِ نقش ِ"تنها شدن با خود" آن کار مهمی‌ است که در برابر ما قرار دارد؛ و اینکه سعی‌ کنیم ٔبر ترس خود از منزوی شدن غلبه کنیم و برای داشتن ساعت‌های تنهایی‌ آگاهانه برنامه‌ریزی کنیم. در غیر این صورت اختلال‌های رشد شخصیتی غیر قابل اجتناب خواهد بود. هر چه توانایی ما برای رو‌به‌رو شدن با خود و احساسات خود کمتر باشد، استعداد مبتلا شدن به  فرقه‌ها و گروه‌های ایدئولوژیک بالاتر می‌‌رود. مشغول شدن با دنیای درون- که تنها در سکوت و آرامش تنهایی‌ ممکن است- ٔبرعکس ما را توانمند می‌‌سازد: تنها بعد از درون‌اندیشی‌ و تفکر منظم درباره خود، برای ما این حس  به وجود می‌‌آید که موجودی مستقل هستیم که قادریم زندگی‌ درونی‌‌مان را بشناسیم و اداره کنیم.

نیاز به تنها بودن با خود، نمی‌‌تواند کاملا سرکوب شود و نشانه‌های آن را روزانه بارها تجربه می‌کنیم؛ وقتی که در وسط یک کنفرانس، حین تماشا کردن تلویزیون، یا حتی در یک پارتی و مهمانی ناگهان از جمع بریده، با نگاهی‌ خیره برای دقایقی کاملا غایب می‌شویم. ما دائم سعی‌ می‌کنیم راه‌حل‌هایی پیدا کنیم که بتوانیم برای لحظه‌هایی‌ از تغذیه بیش از حد ارتباطات و تحریکات فرار کنیم، راه‌حل‌هایی که گاهی‌ پارادوکس هستند، مثل وقتی که گوشی به گوش می‌‌گذاریم و خود را غرق در یک بازی مجازی می‌کنیم. به این شکل باز هم خود را در معرض محرک‌های متفاوت قرار می‌‌دهیم، اما دستکم باقی‌ دنیا را بیرون جأ گذاشته‌ایم! راه‌های دیگری نیز وجود دارند، مانند دویدن، رقصیدن، پیاده روی کردن، نواختن موسیقی، مدیتیشن، یا حتی یک ساعت زودتر به رختخواب رفتن.

به نظر می‌‌رسد که همه ما با اینترنت، راهی‌ پیدا کرده ایم که نیاز ما به ارتباط و به خلوت را همزمان پوشش می‌‌دهد! وقتی‌ "آنلاین" هستیم، با دنیای بیرون به شکلی‌ در ارتباطیم، اما در عین حال به نوعی تنها نیز هستیم. از یک سو غرق در دنیایی پر از محرک‌های متفاوت و امکان ارتباط‌های متفاوت می‌‌شویم، از سوی دیگر می‌‌توانیم "دوز" آنها را خود تعیین و انتخاب کنیم و به این ترتیب از سختی رابطه نزدیک دور بمانیم. کارکرد تلویزیون نیز به همین شکل است. نگاه کردن تلویزیون هم -مانند مدیا‌های هیپنوتیزم کننده دیگر- نمی‌‌تواند نیاز ما به تنها شدن با خود را به درستی‌ برطرف کند، بلکه ما را در یک موقعیت بینابینی قرار می‌‌دهد: هنگام تماشای تلویزیون البته تنها هستیم و به عنوان مثال مجبور به صحبت با شخص دیگری نیستیم، اما قادر هم نیستیم که واقعا در دنیای درون‌مان شناور شویم. تلویزیون مانند یک ماده بی‌‌حس‌کننده عمل می‌‌کند و در دراز مدت، برای ایجاد لحظه‌های تنهایی، همانقدر ناکارآمد است که پناه آوردن به دنیای مجازی یا پر کردن گوش خود از موسیقی. اگر بخواهیم از منافع تنها شدن واقعی‌ با خود استفاده کنیم، این کافی‌ نیست که فقط "در دسترس" نباشیم و بعد در یک موقعیت شبه- تنها گیر کنیم. ما بایستی قدمی‌ بزرگ‌تر برداریم اگر می‌‌خواهیم این امکان را پیدا کنیم که تصویرها و تصور‌ها و ایده‌های خودمان را بررسی کنیم، رویاها و خاطرات‌مان را مرور کنیم، به صدای آرام ذهن‌مان گوش دهیم، انگیزه‌های‌مان را کشف، بینشها و تردیدهای‌مان را مرتب  کنیم و همینطور درباره روابط‌مان و نقش خودمان در شکل و اداره آنها فکر کنیم. درون‌گرایی ِسازنده، بخشی از هوش فردی است، همان‌ خودشناسی‌ و خودآگاهی‌ که از ما موجودات هوشمند عاطفی و اجتماعی می‌‌سازد.

شاید در هیچ بخش دیگر زندگی‌، بالانس بین این دو نیاز- نیاز به رابطه و نزدیکی از یک سو و  نیاز به تنهایی‌ و استقلال از سوی دیگر- به اندازه رابطه عاطفی دو پارتنر متزلزل نباشد. رابطه عاطفی بین دو نفر، در اصل تلاشی است برای پیدا کردن نسبت درست بین فاصله و نزدیکی، و نه‌ فقط یکبار برای همیشه، بلکه دوباره و دوباره. دو طرف رابطه می‌‌خواهند و می‌‌بایست برای هم چیزهای زیادی باشند؛ معشوق‌های رمانتیک، معشوق‌های سکسی، دوستان با درک و فهم، جایی‌ برای پیدا کردن تعادل و آرامش، تکیه‌ای برای روزهای سخت و پر خطر، و بسیاری چیزهای دیگر. اما در کنار این همه نزدیکی، فضای کمی‌ برای پیدا کردن لحظه‌های تنهایی‌ باقی‌ می‌‌گذارند. تلاش برای پیدا کردن این فضا، به "دوست نداشتن" یکدیگر تفسیر می‌‌شود و از ترس از دست ندادن دیگری، باز بیشتر به هم نزدیک می‌‌شوند! و به این ترتیب سرخوردگی از این بار سنگین از مدت‌ها پیش قابل پیش‌بینی‌ است. گاهی‌ حتی برخی دعواها با قصد و عمد به میا‌‌ن کشیده می‌‌شوند، تنها برای اینکه بتوان بعد از آن‌ مدتی‌ تنها ماند و نفسی به راحتی‌ کشید. به خصوص و اتفاقا در رابطه عاطفی لازم است که یک خودخواهی‌ مثبت، یک فرهنگ "توجه به خود" را به وجود بیاویم. در غیر این صورت عشق در اسارت و کسالت خفه می‌‌شود. ما نیاز داریم آگاهی‌ لازم را برای درک احتیاج به تنهایی‌ بیدار کنیم. البته این نیاز (در بین افراد مختلف) با شدت و ضعف متفاوتی وجود دارد، پس اهمیت رسیدن به توافق و ایجاد یک تعادل بین دوری و نزدیکی‌ بیشتر هم هست.

تنهایی شرط مهم و لازم برای هر جور کار خلاقانه است. فرد خلاق نیز احتیاج به رابطه‌های خود دارد، شاید به کسی‌ که الهام‌بخش او باشد، یا به کسانی‌ که حامی‌ و پشتیبان او باشند، یا کسانی‌ که با آنها تبادل نظر می‌‌کند. اما او به فاز‌های تنهایی و خلوت نیز بسیار احتیاج دارد، زمانی که در آن‌ می‌‌تواند ایده و کار خود را بپروراند. اگر زندگی‌ ِخوب یک "هنر" باشد، این اصل برای زندگی‌ هم صادق است؛ اینکه ما در زندگی‌ "که" هستیم و چطور می‌خواهیم زندگی‌ کنیم را باید در تنهایی‌ خود کشف و درک کنیم. رویا‌های روزانه، مدیتیشن، نوشتن دفتر خاطرات، پیاده‌روی‌های طولانی‌...از جمله چنین لحظاتی هستند.

وقتی‌ ویرجینیا ولف کتاب "اتاقی برای خود" را نوشت، در واقع مانیفستی برای رهایی نیز نوشت. آن "اتاق تنهایی‌" سمبل فضای آزاد/ فضای تنها بودن برای زنان بود که صدها سال از آن‌ محروم بودند، فضایی که تنها در آن‌ کشف ایده‌های جدید، برنامه‌ها و آرزوها ممکن می‌‌شود. حق تنها بودن، از حقوق بشر است، که شاید تنها آنانی‌ قدرش را می‌‌دانند که مدتها از آن‌ محروم بوده اند.

امروز تنهایی‌ می‌‌تواند جبرانی برای آشوب و سر و صدای ناهنجار و خشن دنیای بیرون باشد. ما باید تصویر ضدِ اجتماعی "تنها شدن با خود" را عوض کنیم و بر تاثیر شفادهنده آن تاکید کنیم. چرا که ما به هر دو این‌ها احتیاج داریم، به عمل  و به رویا. نداشتن اتاقی برای خود، یعنی‌ فقیر شدن دنیای درون. ارتباط و نزدیکی خوب و لازم است، اما اگر در کنار آن‌ وقت آزاد نداشته باشیم ما را خفه می‌‌کند. یک ترانه کانتری چه گویاست : "چگونه دلم برایت تنگ شود، وقتی‌ که تو هیچگاه دور نمی‌‌شوی؟" 
 
 نویسنده: هایکو ارنست (Heiko Ernst)
برگرفته از مجله روانشناسی امروز( Psychologie Heute ) ، چاپ ویژه ، شماره ۱۳ ، ۲۰۰۵ (Heft13, 2005)




 
Home
Email
 
 
 

پسیو‌اگرسیو، پرخاشگری منفعلانه

از جدایی

هنر معذرت خواهی‌ (۳)

توهم دانايى

چرا موتسارت بچه‌ها را باهوش نمی‌‌کند

در باب همدلی

دام هارمونی (۲)

‌دام هارمونی (۱)

سرچ می‌‌کنی‌ یا هنوز فکر می‌‌کنی‌؟

آیا اندرز خوبی به ذهنت رسیده است؟...آنرا پیش خودت نگه دار!

هنر با خود تنها بودن

چطور با موفقیت شکست بخوریم

هنر معذرت خواهی (۲)

هنر معذرت خواهی (۱)

ترس از رابطه (۲)

ترس از رابطه (۱)

دام کمال‌گرايی (۲)

دام کمال گرایی(۱)

خشونت خانگی علیه زنان

از خاطره و حافظه (۱)

تمجيد‌های مورد ترديد

آخر اشتباه من کجاست؟

ترس مردان از احساسات

دو تا در عشق کافی نيستند

شما یك ایمیل جدید دارید

ای لحظه، بمان!

حیوون سكسی و دغدغه مسئولیت!

هنر دعوا کردن (۲)

هنر دعوا کردن(۱)

کافکای عاشق پیشه

اخلاق(۲)

اخلاق (۱)

روابط موازی(۲)

روابط موازی(۱)

کمی هم از مردان بشنویم!

اسطوره خون آشامها

آیا پول خوشبختی می آورد؟

فیلسوفهای کوچک، سوالهای بزرگ

به ایدز شانس ندهیم

سکسوالیته ( ۳): اولین بار-قسمت اول

تاپ سیکرت(۲)

و همین لباس زیباست نشان آدمیت؟

تاپ سیکرت(۱)

طنز

آزمایش میلگرام…

خوشبختی دوستی واقعی

هنر بزرگ شدن

سکسواليته (۲) : زنان و خود ارضايی

وقتی عشق سردتر مي شود

قدرت اکثريت

هنر، برای خواستگاری

سکسواليته(۱) : پدوفيلی

وبلاگ: هر نفر يک ناشر؟

شستشوی مغزی

وحشت زده

قویترین میل جهان

شانس

رويا(۲)

رويا(۱)

چند کلمه حرف حسابی!(۲)

دخترهای حرف گوش کن، پسرهای شرور

چند کلمه حرف حسابی!(۱)

دروغ(۲)

دروغ(۱)

…انتقام

زیبایی(۳)

زیبایی(۲)

زیبایی(۱)

 
Enter your Email


Preview | Powered by FeedBlitz
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • اوت 2004  
  • سپتامبر 2004  
  • اکتبر 2004  
  • نوامبر 2004  
  • دسامبر 2004  
  • ژانویهٔ 2005  
  • فوریهٔ 2005  
  • مارس 2005  
  • آوریل 2005  
  • مهٔ 2005  
  • ژوئیهٔ 2005  
  • اوت 2005  
  • سپتامبر 2005  
  • اکتبر 2005  
  • نوامبر 2005  
  • دسامبر 2005  
  • فوریهٔ 2006  
  • مارس 2006  
  • مهٔ 2006  
  • ژوئیهٔ 2006  
  • سپتامبر 2006  
  • نوامبر 2006  
  • دسامبر 2006  
  • ژانویهٔ 2007  
  • فوریهٔ 2007  
  • مارس 2007  
  • آوریل 2007  
  • مهٔ 2007  
  • سپتامبر 2007  
  • اکتبر 2007  
  • فوریهٔ 2008  
  • مهٔ 2008  
  • ژوئیهٔ 2008  
  • اوت 2008  
  • نوامبر 2008  
  • فوریهٔ 2009  
  • مارس 2009  
  • مهٔ 2009  
  • سپتامبر 2010  
  • آوریل 2011  
  • آوریل 2012  
  • ژوئیهٔ 2013  
  • مهٔ 2014  
  • نوامبر 2014  
  • دسامبر 2014  
  • فوریهٔ 2015  
  • مارس 2015  
  • ژوئیهٔ 2015  
  • اوت 2015  
  • نوامبر 2015  
  • دسامبر 2015  
  • فوریهٔ 2016  
  • اوت 2016  
  • فوریهٔ 2017  
  • مهٔ 2017  
  • اکتبر 2017  
  • نوامبر 2017  
  • اوت 2018  
  • ژوئن 2019  
  • نوامبر 2019  
  •