۲۸ دی، ۱۳۸۳


خوابگاه دانشجويي، در گذشته ای نه چندان دور: تو آشپزخونه سر ميز نشستيم و صبحانه ميخوريم، باز هم مثل هميشه از سفرهايی که فقط برای surf کردن ميره برگشته، موهاش وپوستش دوباره آفتاب خوردن و رنگ طلا شدن، و البته يک ديوانه به تمام معنا هست! ؛)‌surf کردن براش فقط يک تفريح يا ورزش نيست، روش زندگيش هست، داره تعريف ميکنه که ميخواد دانشگاه و درسش رو به کل کنار بذاره، همه چيز رو اينجا ول کنه و برای هميشه بره به يکی از جزاير قناري، اونجا با تدريس موج سواری زندگيشو بگذرونه و معلومه که تا اونجا که ميتونه موج سواری کنه! البته پدرش اصلا خبر نداره و اگر خبر دار بشه تيکه بزرگش گوششه! ...شيطون و راحت هست، وقتی میبینیش با اون موهای پرپشت طلایی و پریشون که تا شونه هاش میرسن و کمی فری هم هستن، با اون چشمهای سبز شیطون تر، پوست سوخته تو آفتابی که نمیتونه مال این کشور باشه، دستبند چرمی مشکی که همیشه دور مچش گره زده، و با تی شرت و شورت کوتاه و چسبونی که همیشه میپوشه و پا برهنه تو خوابگاه میگرده، اونوقت میفهمی که برای رشته مهندسی ساختمان ساخته نشده! و بیشتر شبیه پسر کوچولویی هست که به خاطر بازیگوشیهاش مامانش رو گم کرده. میتونه ماجرای لیوانی که روی میز هست، یا مورچه ای که داره از دیوار بالا میره رو طوری برات تعریف کنه که فکر کنی مهمترین وقایع زندگی هستن و در عین حال کلی هم بخندی. با وجود اینها باز یک چیزی در حرکات، در حرف زدنش و چشماش هست که آدم نمیفهمه. هر لحظه منتظری که حرکت یا حرف غیر قابل پیش بینی شده ای ازش سر بزنه، و البته تنها کسي هست که همیشه هم برای کارهاش میبخشیش، یعنی همه بچه ها همینطور، چون همه میدونن که نیکی، نیکیه و انتظار دیگه ای هم ازش نمیره. ...سر میز نشستیم، و صبحانه میخوریم. قاشق چایخوری رو که میخوام بردارم، دستم طوری به میز گیر میکنه که چند قطره چای میپاشه به لباسش. همونطور که لم داده میگه: جرات داری یک بار دیگه به من چای بپاش! با خونسردی ساختگی هم داره نگاهم میکنه. میگم: مثلا اگر بریزم چی میشه؟ ظرف چای رو برميداره و ميگه: اونوقت اين رو ميريزم روت! ميگم :تو هيچ وقت اين کار رو نميکنی! ميگه: ميتونی امتحان کنی! تظاهر ميکنم که از خير امتحان کردنش گذشتم، شروع ميکنم به خوردن، اون هم تظاهر ميکنه که مساله تموم شده و يک مجله رو ورق ميزنه، از بالای مجله، يک قطره ميپاشم به صورتش، که يک دفعه از جاش ميپره و با ظرف چايی ميافته دنبالم!(منظور چای سرد هست ) البته من که به اندازه اون در پابرهنه راه رفتن و دويدن ماهر نيستم خيلی زود بهم ميرسه و ظرف چای رو رو سرم ميريزه و راضی و خوشحال برميگرده طرف آشپزخونه. من هم دنبالش با سر و روی چای چکان! راه ميافتم، ميبينم که لبخند رضايت هنوز رو لبهاشه! شيشه اب پرتقال که رو ميزه رو برميدارم و از همون فاصله ميپاشم به طرفش. با اين يکی ديگه اصلا حساب نکرده، هنوز تو خماريش مونده که کيک صبحانه پشت سرش تو صورتش فرود مياد. اون دست ميبره به ظرف شکر، و من هم سريع دنبال يک اسلحه جديدم و البته که ظرف شکر رو سرم خالی ميشه. مربا رو ميمالم تو موهاش، آرد هم به شکرهای تو موهام اضافه ميشه، البته تنوع اسلحه خيلی زياده: عسل، گوجه فرنگي، روغن مايع، سس مايونز، سوپ شب پيش...بالاخره جنگ وقتی تموم ميشه که مهمات ديگه تموم ميشن، ما از زور خنده نای تکون خوردن نداريم، و آشپزخونه به ويرانه ای مبدل شده است!
نتيجه گيری (ميدونين که هميشه نتيجه گيری يک داستان مهمه!!!) :
۱-اینجور آشپزی کردن رو حتما امتحان کنین! واقعا حیفه چنین تجربه ای رو از دست بدین، هزینه ای هم نداره، البته اگر مثل من فکر میکنین که به سه ساعت تمیز کردن بعدش میارزه!
۲- خیلی دلم میخواست از نیکی بنویسم که نوشتم...یواشکی برای همیشه رفت به جزایر قناری و دیگه هیچ کس چیزی ازش نشنید!
۳-هر گونه مطابقت شخصیتهای این داستان با شخصیتهای واقعی اتفاقی است!!
پ.ن: ندا هم از بالای ديوار پريد! و من باز ناراحتم!...آخه چرا اينجوری ميکنين بعضی از شما وبلاگنويسهای لوس دوست داشتنی؟!

۱۳ دی، ۱۳۸۳


از دام سرنوشت بيرون بياييم

"تو واقعا خوش شانس هستي، ولی بر عکس من دائم بدشانسی مي آورم!" گاه اين احساس به بعضی دست مي دهد که زندگی غيرعادلانه و اخلاق سرنوشت دم دمی است! ولی آيا واقعا مي تواند اينطور باشد؟ طبق قوانين احتمالات بايد برای همه انسانها در طول چندين سال تقريبا به يک اندازه اتفاقات مثبت يا منفی بيافتد، چه اين اتفاق برنده شدن در يک بازي، يا اينبدشانسی باشد که در ترافيک ماشينهای کناری خيلی تندتر پيش بروند...با اين وجود هر کدام از ما کسی را مي شناسيم که ظاهرا هميشه شانس می آورد در حاليکه ديگری خود را يک بدشانس کامل مي داند. کم کم اينطور برداشت مي شود که دست قدرتی بالاتر در کار است. در دوران آنتيک اين تصور کاملا عادی بود، در آن زمان انسانها خيلی راحت تر به نيروهای ماوراء طبيعی اعتقاد داشتند. در روم قديم، تمام تقصيرها به گردن "فورتونا" (Fortuna) خدای سرنوشت انداخته مي شد، خدايی که به هر کس به طور دلخواه و به مقدار غير قابل پيش بينی شده اي، شانس يا بدشانسی تقسيم مي کرد. در دوران ما هم موضوع "شانس داشتن" هنوز بسيار به خرافات نزديک است: بسياری يک نشان يا شئی با خود حمل ميکنند که برايشان شانس بياورد. فالگيران و آينده بينان هم بازارشان گرم است.
ولی در زندگی روزمره ما، بد شانسيها قابل توضيح هستند، بدون اينکه هميشه مجبور باشيم "فورتونا" را به زحمت بياندازيم! به عنوان مثال این مساله که ما فکر می کنیم هر وقت ما چتر با خود داريم،باران نمي آيد- احتمال اينکه در زمان کاملا به خصوصی باران بيايد خيلی کم است، حتی با بهترين پيشگويی های هواشناسی. يا اين تصور که در سوپر مارکت صف صندوقی که ما در آن ايستاده ايم، هميشه آرامتر از ديگران پيش مي رود: هر چه تعداد کارکنان در صندوقهای مختلف بيشتر باشد، احتمال بيشتری هم وجود دارد که يکی از آنها از شخصی که پشت صندوق صف ما نشسته است تندتر کار کند.
در اينجا تاثير روانی هم به اين مساله اضافه مي شود: ما اتفاقات بخصوصی را برای اين عجيب مي دانيم، چون بيشتر به نظر ما مي آيند، به عنوان مثال اينکه هميشه اتوبوس وقتی سر مي رسد که ما سيگار خود را تازه روشن کرده ايم. در حاليکه اين تصادف اگر به صورت عينی به آن نگاه شود، هرگز غير منتظره نيست_ بستگی به ميزان مصرف سيگار در روز، و رفت و آمد اتوبوس،حتی شايد احتمال اين اتفاق خيلی زياد هم هست_، ولی نمی خواهيم قبول کنيم که در اينجا تنها قانون احتمالات دست دارد. لورنزو مونتالي(Lorenzo Montali) روانشناس در دانشگاه مايلند مي گويد:" تفاوت بين اتفاق معمولی و غير معمولي، ذهنی است،نه عينی. مثلا به نظر ما اين کاملا طبيعی است که به جايی دير برسيم، ولی اگر اين دير رسيدن ما باعث بشود که از تصادفی محفوظ بمانيم، برايمان تبديل به اتفاق عجيبی مي شود و باعث مي شود که هميشه آنرا به خاطر داشته باشيم." يعنی تصور مي کنيم که اين نمي تواند يک اتفاق باشد که ما درست در اين روز دير رسيده ايم. اقبال؟ نه، مساله اينجاست که روزهای ديگری که دير رسيده ايم، از ذهن ما کاملا محو شده اند!بسياری از انسانها به اين دليل خيلی از اتفاقات را عجيب و خارق العاده مي دانند که با آن حساب نمي کنند_کاملا جدای احتمال داشتن عينی آن اتفاق. مونالتی ادامه مي دهد:" به عنوان مثال ما به اين مساله آگاهانه فکر نمي کنيم که برنده شدن در يک مسابقه بخت آزمايي، يک اتفاق با احتمال کم، ولی کاملا در حد اتفاقات ممکن است. برای بعضی بازيکنان حرفه ای اين تصور پيش مي آيد که آنها در بازی هميشه برنده هستند چون اصولا خوش شانس تر از ديگران هستند و خود را خارج از قوانين احتمالات ميدانند. در حاليکه آنها تنها به بردهای خود معنای بزرگی مي دهند: کسی که زياد بازی مي کند، احتمال برنده شدنش بيشتر از کسی است که گاه گداری بازی مي کند.
محققينی که به اين مساله مي پردازند، معمولا رفتار خاصی را تحت نظر مي گيرند، نه رابطه کلی ما را نسبت به شانس. ريچار وايزمن (Richard Wiseman) روانشناس در دانشگاه هرتفوردشاير(HertfordShire) در مورد دليل اين مساله مي گويد که تعريف کلمه "شانس" مشکل است. از سوی ديگر بسياری از محققين به طرف موضوعاتی نمي روند که به خرافات يا جادو ربط پيدا مي کنند. وايزمن _که در آغاز راه شغلی خود شعبده باز بود!_ برای پرداختن به مساله "شانس داشتن" يک آگهی در روزنامه چاپ کرد که در آن عنوان کرده بود برای تحقيقات خود به دنبال کسانی مي گردد که خود را خوش شانس يا بد شانس مي دانند، و خصوصيات اخلاقی و رفتاری آنها را تحت نظر گرفت. او متوجه شد که افراد خوش شانس، به خاطر نوع تفکر و رفتارشان بيش از ديگران باعث مي شوند که موقعييتهای خوبی برايشان پيش بيايد، اين موقعييتها را زودتر تشخيص داده و از آنها استفاده بهتری مي کنند. در يکی از آزمايشات خود، وايزمن به اشخاص مورد آزمايش يک روزنامه داد و از آنان خواهش کرد که عکسهای موجود در آنرا بشمارند، و برای کسی که تعداد درست عکسها را بگويد جايزه ای تعيين کرد. چيزی که او به اشخاص مورد آزمايش نگفته بود: در يکی از صفحه های روزنامه با حروف درشت نوشته شده بود: "نشماريد!در اين روزنامه ۴۳ عکس وجود دارد!" کسی که کمی چشم خود را به اطراف گردانده بود، با ديدن اين جملات جواب خود را حاضر و آماده دريافت مي کرد و مرتکب خطای شمارشی نمي شد و شانس بيشتری برای بردن جايزه داشت. جالب اينکه کسانی که خود را بدشانس مي ناميدند خيلی بيشتر از ديگران دچار اين اشتباه مي شدند و آنقدر مشغول شمارش عکسها بودند که اين جملات را نمي ديدند . انسانهای خوش شانس، بسيار ريلکس تر از ديگران نگاه مي کنند و ديد بهتری نسبت به مسائل دارند، و به همين خاطر موقعيتهای مفيد را به راحتی از دست نمي دهند. از سويی ديگر آنها روابط اجتماعی بيشتر و بهتری نسبت به ديگران دارند، و اين باز احتمال آن را بالا مي برد که در موقعيتهای مشکل، کسانی را بشناسند که بتوانند به آنها کمک کنند. آنها نسبت به آينده خوش بين هستند، به راحتی تسليم نمي شوند و سعی مي کنند از شکستهای خود تا آنجا که ممکن است استفاده کنند. وايزمن در اين مورد ميگويد:"خيلی از افراد مورد آزمايش من که خود را خوش شانس مي ناميدند، کسانی بودند که خود بيماريهای سخت داشتند يا نزديکان خود را از دست داده بودند." اين اشخاص، اگر در يک تصادف سخت با جراحات سنگين زنده بمانند، آنرا خوش شانسی مي دانند در حالیکه شخصی که فکر می کند بدشانس است، در اين اتفاق برای اين عقيده خود يک دليل محکم ديگر می يابد که سرنوشت به او نظر خوشی نداشته است!
در اینجا این تمایل انسانها برای روی آوردن به دلیلهای ماوراء طبیعی بیشتر روشن میشود؛ ظاهرا جستجوی ما به دنبال علتها، تمام جهان بینی ما را تحت الشعاع قرار می دهد. به گفته پاولا برسان (Paola Bressan) روانشناس دانشگاه پاودا :" ما زندگی خود را به این وابسته می بینیم که اتفاقات را به نحوی به هم ربط داده و به آنها معنا ببخشیم" کسانی که به این نوع تفکر گرایش دارند، خیلی شدیدتر اتفاقات را به سرنوشت یا قدرتهای ماورایی نسبت می دهند. "این یک توهم فکری است، حتی اگر هم باعث شود که زندگی کردن راحتتر باشد".دانشمندان و روانشناسان دلیل دیگری را نیز برای این نوع طرز تفکر نام می برند؛ و آن خواسته کنترل داشتن به اتفاقات است، به خصوص در مورد اتفاقاتی که آرامش ما را سلب می کنند. در سال ۱۹۲۰ برونیسلاو مالینووسکی( Bronislaw Malinowski)،محقق در رشته انسان شناسی در ماهیگیران جزیره های شمال استرالیا مشاهده کرد که آنها تنها زمانی که برای ماهیگیری قصد رفتن به آبهای خطرناک را داشتند به مراسم جادویی خود روی می آوردند و به کمک فورتونا احتیاج داشتند، برای ماهیگیری در حوالی ساحل کاملا به نیرو و مهارت خود تکیه می کردند و از کمکخواستن از نیروهای بالاتر صرف نظر می کردند.به گفته روانشناس آمریکایی، استوارت وایس (Stuart Vyse):" خرافات به ما این احساس را می دهد که ما می توانیم به روی حوادث تاثیر بگذاریم. حتی اگر اینطور هم نباشد، ولی از ترس ما کاسته می شود. برای همین بیشتر زمانی از خود رفتار خرافی نشان می دهیم که خود را شکستنی حس می کنیم."
اما گاهی این نوع تصور می تواند خطرناک باشد، و آن زمانی است که یک تصور خیالی به یک پیشبینی تبدیل شود که اتفاق هم می افتد. مثلا ترس ما از رانندگی در یک روز "نحس" می تواند چنان بزرگ باشد، که احتمال وقوع چنین حادثه ای را واقعا بالا ببرد. همينطور زمانی که انسانها به جادوگران و فالبينان روی مي آورند، بيشتر از همه به خود زيان مي رسانند. البته آنها مي خواهند که به اين وسيله در بازی بزرگ زندگی شانس خود را بالاتر ببرند، ولی با اين کار مسئوليت آنرا از سر خود باز کرده و به دست ديگری مي سپارند. وايزمن مي گويد: "معمولا چنين نصيحت کناني، مشکلاتی برای آينده ما پيشبينی مي کنند که راه حل آنرا نيز خود ارائه دهند و اگر چنان اتفاقی نيفتد، ادعا مي کنند که تنها به خاطر دخالت آنها، آن شخص از آن اتفاق مصون مانده است".بسياری هم اشياء "شانس آور "با خود حمل مي کنند، اشيائی که معمولا در لحظات حساس و مثبت زندگی باخود داشته اند. وايزمن:" چنين شئی به ما احساس "کنترل داشتن"‌ميدهد و به خودی خود چيز بدی نيست. خيلی از اشخاصی که در آزمايش من خود را خوش شانس مي دانستند، چنين شيئی را به همراه داشتند. چيزی که مهم است، اينست که انسان بداند بايد برای لحظات حساس زندگی خود را آماده کند."(و تنها متکی به وجود آن شئ نباشد!)
در سال ۱۹۵۸ فريتز هايدر(Fritz Heider) روانشناس دانشگاه کانزاس، تئوريی ارائه داد که بر طبق آن برای هر اتفاقی مي توان دليلهايی در خود و بيرون از خود جستجو کرد. مثلا برای رد شدن در امتحانات ،ميتوان درس نخواندن خود را دليل آورد و همچنين بد اخلاقی ناگهانی معلم يا لج بودن او با ما،يا اصلا بد اخلاقی فورتونا! کسی که بعد از يک حادثه تقصير را به گردن بخت و اقبال مي اندازد، به اين دليل نيز اين کار را مي کند که در دادگاه خود به سختی محکوم نشود. لورنزو در اينباره ميگويد:" در واقع اين فريبی است که ما با آن از خود محافظت مي کنيم. به خصوص که ديده ميشود وقتی در کاری موفق هستيم آنرا نتيجه تلاش خود مي دانيم، و تنها شکستهای خود را از بدشانسی جلوه می دهیم". وايزمن خلاصه نتيجه آزمايشهای خود را اين گونه بيان مي کند:"‌خاصيت عقيده به خرافات و جادو ،محافظت ما از ترسهايی است که از نادانسته های ما سرچشمه مي گيرند. در عين حال نا موفق بودن خود را نيز مي توانيم اين گونه توجيه کنيم که خود را بد شانس بناميم." وايزمن اکنون سعی دارد از نتايج آزمايشات خود عملا استفاده کند. او در سمينارهايی که به نام "سمينار شانس" تشکيل مي دهد، سعی ميکند رفتارهايی را که خاص انسانهای خوش شانس است توضيح دهد، رفتارهايی مثل خوش بيني، ثبات قدم، باز بودن ذهن ، و باز بودن به سوی دنيا_ ظاهرا او در اينکار موفق نيز بوده است:" بسياری از بدشانسها بعد از اينکه اين پيشنهادات را عملا اجراء کردند، توانستند به زندگی خود تغيير اساسی بدهند. شانس خوب چيزی نيست غير
از توانايی حل مشکلات به روشی خلاقانه."
با تخليص و تحريف

نويسنده: پاولا اميليا سيسرون (Paola Emilia Cicerone)
انتشار: مجله "روح و مغز" شماره ۱-۲ سال ۲۰۰۵ (Gehirn & Geist, Nr.1-2/2005)
پ.ن. : _سال نوی میلادی رو به همگی تبریک میگم
_ تو وبلاگ غربتستان به این نوشته برخوردم که در ادامه نوشته دیگه ای آورده شده، گفتم شاید این بحث برای شما هم خوندنی باشه (خوب توضیح واضحات نمیدم که با نظر پانته آ موافقم)

 
Home
Email
 
 
 

پسیو‌اگرسیو، پرخاشگری منفعلانه

از جدایی

هنر معذرت خواهی‌ (۳)

توهم دانايى

چرا موتسارت بچه‌ها را باهوش نمی‌‌کند

در باب همدلی

دام هارمونی (۲)

‌دام هارمونی (۱)

سرچ می‌‌کنی‌ یا هنوز فکر می‌‌کنی‌؟

آیا اندرز خوبی به ذهنت رسیده است؟...آنرا پیش خودت نگه دار!

هنر با خود تنها بودن

چطور با موفقیت شکست بخوریم

هنر معذرت خواهی (۲)

هنر معذرت خواهی (۱)

ترس از رابطه (۲)

ترس از رابطه (۱)

دام کمال‌گرايی (۲)

دام کمال گرایی(۱)

خشونت خانگی علیه زنان

از خاطره و حافظه (۱)

تمجيد‌های مورد ترديد

آخر اشتباه من کجاست؟

ترس مردان از احساسات

دو تا در عشق کافی نيستند

شما یك ایمیل جدید دارید

ای لحظه، بمان!

حیوون سكسی و دغدغه مسئولیت!

هنر دعوا کردن (۲)

هنر دعوا کردن(۱)

کافکای عاشق پیشه

اخلاق(۲)

اخلاق (۱)

روابط موازی(۲)

روابط موازی(۱)

کمی هم از مردان بشنویم!

اسطوره خون آشامها

آیا پول خوشبختی می آورد؟

فیلسوفهای کوچک، سوالهای بزرگ

به ایدز شانس ندهیم

سکسوالیته ( ۳): اولین بار-قسمت اول

تاپ سیکرت(۲)

و همین لباس زیباست نشان آدمیت؟

تاپ سیکرت(۱)

طنز

آزمایش میلگرام…

خوشبختی دوستی واقعی

هنر بزرگ شدن

سکسواليته (۲) : زنان و خود ارضايی

وقتی عشق سردتر مي شود

قدرت اکثريت

هنر، برای خواستگاری

سکسواليته(۱) : پدوفيلی

وبلاگ: هر نفر يک ناشر؟

شستشوی مغزی

وحشت زده

قویترین میل جهان

شانس

رويا(۲)

رويا(۱)

چند کلمه حرف حسابی!(۲)

دخترهای حرف گوش کن، پسرهای شرور

چند کلمه حرف حسابی!(۱)

دروغ(۲)

دروغ(۱)

…انتقام

زیبایی(۳)

زیبایی(۲)

زیبایی(۱)

 
Enter your Email


Preview | Powered by FeedBlitz
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • اوت 2004  
  • سپتامبر 2004  
  • اکتبر 2004  
  • نوامبر 2004  
  • دسامبر 2004  
  • ژانویهٔ 2005  
  • فوریهٔ 2005  
  • مارس 2005  
  • آوریل 2005  
  • مهٔ 2005  
  • ژوئیهٔ 2005  
  • اوت 2005  
  • سپتامبر 2005  
  • اکتبر 2005  
  • نوامبر 2005  
  • دسامبر 2005  
  • فوریهٔ 2006  
  • مارس 2006  
  • مهٔ 2006  
  • ژوئیهٔ 2006  
  • سپتامبر 2006  
  • نوامبر 2006  
  • دسامبر 2006  
  • ژانویهٔ 2007  
  • فوریهٔ 2007  
  • مارس 2007  
  • آوریل 2007  
  • مهٔ 2007  
  • سپتامبر 2007  
  • اکتبر 2007  
  • فوریهٔ 2008  
  • مهٔ 2008  
  • ژوئیهٔ 2008  
  • اوت 2008  
  • نوامبر 2008  
  • فوریهٔ 2009  
  • مارس 2009  
  • مهٔ 2009  
  • سپتامبر 2010  
  • آوریل 2011  
  • آوریل 2012  
  • ژوئیهٔ 2013  
  • مهٔ 2014  
  • نوامبر 2014  
  • دسامبر 2014  
  • فوریهٔ 2015  
  • مارس 2015  
  • ژوئیهٔ 2015  
  • اوت 2015  
  • نوامبر 2015  
  • دسامبر 2015  
  • فوریهٔ 2016  
  • اوت 2016  
  • فوریهٔ 2017  
  • مهٔ 2017  
  • اکتبر 2017  
  • نوامبر 2017  
  • اوت 2018  
  • ژوئن 2019  
  • نوامبر 2019  
  •