۱۸ اسفند، ۱۳۸۳


این هفته: حذف مجازات اعدام
و اما مطلب:

...اين فيلم رو ديدين؟...



"قبل از طلوع" فيلمی ساده و در عين حال کاملا متفاوت هست. فيلم با صحنه ای در قطار شروع می شه که به سمت پاریس در حرکت است. يک زن و شوهر با هم مشغول مشاجره هستن. سلين (Julie Delpy) که نزديک اين زوج نشسته ، از اين مشاجره خسته ميشه و جای خودش رو عوض می کنه و صندلی خاليی را انتخاب ميکنه که رو به روی پسری هست که او هم مشغول کتاب خواندنه. به این صورت این دو دانشجوی جوان متوجه همدیگه میشن و با هم شروع به صحبت می کنن. سلین دختری فرانسوی هست که در راه برگشتن به پاریس هست، و جسی (Ethan Hawke) دانشجویی آمریکایی هست که قراره از وین به سمت آمریکا پرواز کنه. از همون اول، شروع صحبت اونها و نوع حرف زدنشون با همدیگه، کاملا چیزی جدا از اونی هست که معمولا از فیلمهای دیگه سراغ داریم. جسی و سلین کاملا طبیعی هستن، اونقدر طبیعی که حس می کنی تو هم کنار اونها نشستی و داری به حرفهاشون گوش میکنی. گذشته از نوع حرفهایی که بین اونها رد و بدل میشه، که گاهی ساده و بچه گانه، گاهی عمیقا فلسفی و گاهی با طنز همراهه، زبان حرکات ، لبخندها و نگاههایی که بینشون رد و بدل میشه، با بازی فوق العاده این دو هنرپیشه، از همون لحظه اول آدم رو محسور فیلم می کنه. انتخاب این دو هنرپیشه برای چنین فیلمی که در تمام مدت تنها روی این دو نفر و مکالمه بین اونها متمرکز شده، از نظر من بزرگترین دلیل موفقیت این فیلم هست. صورت کمرنگ و بدون آرایش سلین، ریش اصلاح نشده جسی، موهای ژولیده و لباسهای بیش از حد معمولی و پریشونشون، درست در حالیکه سعی داره اونها رو در بین آدمهای دیگه کمرنگتر جلوه بده، کاملا متفاوتشون کرده از بازیگران فیلمهای کلیشه ای عشقی و سعی میکنه حالت آزاد و بی قید اونها رو باز بیشتر به نمایش بگذاره.

هر چی بیشتر با هم صحبت می کنن، بیشتر جذب همدیگه میشن ، و این جذب شدن اونها به همدیگه کاملا قابل لمسه بدون اینکه در موردش زیاد حرف زده بشه، این اولین نقطه قدرت فیلم هست. قطار به وین نزدیک می شه و جسی باید پیاده بشه . جسی فکری به نظرش می رسه و سعی می کنه سلین رو متقاعد کنه که همراه اون از قطار پیاده بشه، در حالیکه پولی هم برای هتل رفتن نداره، و ازش می خواد که اون روز و شب رو با هم در خیابونهای وین بگذرونن و فرداش سلین به سفر خودش به طرف پاریس ادامه بده: " می دونم که اگر ازت این خواهش رو نکنم تا آخر عمرم از این کارم پشیمون خواهم بود...فرض کن در آینده ای دور ، زمانی که سالهاست ازدواج کرده ای و زندگی خسته کننده ای رو در کنار همسرت می گذرونی، و اون رو برای همه چیز مقصر می دونی، اون زمان به همه مردهای دیگه ای که ممکن بوده در زندگیت وارد بشن فکر می کنی، و جایی هم به من می رسی، اگر امروز با من پیاده بشی و باهام بیشتر آشنا بشی، می بینی که من هم مثل همه مردهای دیگه یک صفر خسته کننده هستم و می فهمی که در زندگیت چیزی رو از دست ندادی و با همسر خودت کاملا خوشبخت خواهی بود!" این تنها یک نمونه از حرفهای همراه با طنز و جذاب بین اونها هست.



به این ترتیب سلین همراه با جسی از قطار پیاده میشه و وارد شهری می شن که برای هر دو ناآشناست. این نا آشنایی و حس ماجراجویی اونها رو باز بیشتر به هم نزدیک می کنه، این دو نفر نمایش کامل جوانان هم سن خودشون هستن: پر از ایده های مختلف، پر از تناقض، آرزو برای آینده، پر از سوال. حسهایی که در چنان موقعیت غیر معمولی، فرصت بیشتری برای بروز پیدا کردن و به این ترتیب با هر صحنه ای که رو به رو می شن، موضوع جدیدی برای صحبت پیدا می کنن، موضوعهایی مثل تنهایی، مرگ، سکس، رلهای زنانه و مردانه، عصیانگری، عشقهای گذشته شون،یا معنای زندگی...جسی: " یک روز مادرم و پدرم دعوای سختی داشتن، و در حین دعوا مادرم گفت که اصلا نمی خواسته من رو به دنیا بیاره، و اینکه حامله شدنش تصادفی بوده. اون موقع حس خیلی بدی داشتم، ولی الان فکر می کنم که این اصلا هم بد نیست! الان این حس رو دارم که انگار خودم ، خودم رو به دنیا آوردم، مثل مهمانی ناخوانده در یک پارتی بزرگ!"



اشخاص و صحنه هایی که باهاشون مواجه می شن، کاملا واقعی و بدون اغراق هستن ولی در عین حال، اتفاقاتی هستن که شاید هر روزه باهاشون مواجه نمی شیم، یا شاید فیلم اینطور می خواد نشون بده که چنین اتفاقاتی رو فقط دو نفر که چنین حسی رو نسبت به هم پیدا کردن، می تونن ببینن. به عنوان مثال، دو نفر که بازیگر آماتور تئاتر هستن و اونها رو به نمایش اون شبشون دعوت می کنن، یا فالبینی که به جای آینده گویی این جملات رو به سلین میگه: " تو در قلبت دختری ماجراجو هستی، تو عاشق قدرت و عمق و خلاقیت زنانه ات هستی، و حتم داشته باش که تبدیل به زنی که دلت می خواهد خواهی شد، و این رو بدون که تنها وقتی با خودت و درونت به صلح برسی، می توانی با دیگران ارتباطی واقعی داشته باشی...فراموش نکنین که دنیا میلیاردها سال قبل، از انفجار ستاره ها به وجود آمده است! پس همه ما چیزی جز خاک ستارگان نیستیم!" ، گدایی که بهشون پیشنهاد می کنه با یک کلمه دلخواه اونها شعری براشون بسازه و اونها هر چقدر دلشون خواست بهش دستمزد بدن ، زنی که کنار خیابون رقص عربی می کنه، صاحب باری که با شنیدن داستان اونها حاضر میشه یک شیشه شراب بهشون هدیه کنه، پنجره ای که ازش صدای نوای موسیقی زیبایی میاد و اتفاقاتی از این قبیل. خجالتها و میل اونها به نزدیک شدنشون به همدیگه ، لحظه های سکوت بین صحبتهاشون، هم آغوشی اونها در یکی از پارکهای شهر، نیم نگاههای کوتاه غمناکشون با یاد آوری نزدیک شدن ساعت جدایی، همه و همه از ظرافتهای خیلی زیبای این فیلم هستن.فیلم خالی از صحنه های تند دراماتیک هست، ولی باز موفق میشه تماشاچی رو در فضایی که بین این دو نفر به وجود میاد، غرق کنه، فیلمی که با وجود شدیدا واقعی بودنش، از جنس رویاست.



این فیلم در سال ۱۹۹۵ ساخته شده، و به تازگی فیلم Before Sunset در ادامه این فیلم با همین هنرپیشه ها و همین کارگردان ساخته شده. البته من این فیلم جدید رو هنوز ندیدم، و اینطور که شنیدم باید باز هم فیلم خوبی باشه، ولی اینکه اصلا این فیلم دنباله ای داشته باشه ، به نظر من یک ضرری براش به حساب میاد و یکی از چیزهایی که درش نمایش داده می شه، گذرا بودن عشق و در نهایت زندگی، باز تبدیل میشه به خیالات موهوم دیدار دوباره. به هر حال، اگر دنبال یک فیلم خوب هستین، فیلمی که با وجود ته مزه تلخش، زیباترین حسها رو در آدم تحریک می کنه، دیدن این فیلم رو بهتون پیشنهاد می کنم.

۱۱ اسفند، ۱۳۸۳




گاهی جملاتی مرا به حيرت می اندازند، مانند اين جمله که: لزومی ندارد که همه انسانها را دوست داشته باشيم. باید بتوانیم گاهی به یکدیگر "نه" بگويیم.

این جمله عجیبی است، چرا که معمولا به کسانی که به ما نزدیکتر هستند، خیلی بیشتر "نه "می گوییم، تا به کسانی که برای ما اهمیتی ندارند. و این "نه" لغت بسیار مهمی برای هر رابطه ای است. با این لغت به دیگری نشان می دهم که کجا زیاده روی کرده است، کجا مرا رنجانده است و کجا رفتارش بدون احساس بوده است- و چون او نیز مرا دوست دارد، سعی خواهد کرد به این "نه" من توجه کند.

به کسانی که نسبت بهشان سمپاتی ندارم، اصولا آنقدر اجازه نزديک شدن به خود را نمی دهم که بتوانند مرا برنجانند. اگر هم زمانی چنين اتفاقی افتاده باشد، و من به شکلی به آنها نيز "نه" گفته باشم، باز بيشتر به خاطر توجه به اشخاص ديگری است که ممکن است با اين شخص به مشکل مشابهی بر بخورند، یا حتی از آن مهمتر، شاید برای اين به رفتارش انتقاد (همراه با توضيح) می کنم، چون فکر می کنم که او احتمالا نمي داند که به عنوان مثال چرا هيچ دوستی ندارد. پس باز اينجا دليلم ضرر زدن به او نيست، و غير از اين هم چگونه بايد رفتار بهتری بياموزد وقتی کسی به او نگويد که "نه، اين کار تو به اين دليل و آن دليل درست نيست" _ و توضيح من به او نيز تنها توضيح مشکلات خودم نيست، بلکه مشکلاتی که اين رفتار برای خود او نيز ايجاد می کند.

کسی که در یک رابطه نتواند "نه" بگوید، یک رابطه دوستانه ندارد، یک رابطه وابسته دارد که در آن دو طرف به خواسته های یکدیگر توجه نمی کنند. این نتیجه خیلی مخربی دارد، هم برای کسی که "نه" نمی گوید، هم برای کسی که هیچ "نه" ای نمی شنود. یک مثال واضح آن، بچه هایی هستند که کاملا لوس بار آمده اند و هیچگاه کسی به آنها "نه " نگفته است. آنها دائما در حال غر زدن هستند، و با هیچ چیز راضی نمی شوند. به یک بچه ضرری بالاتر از این نمی شود زد. چنین بچه ای هیچوقت خوشبخت نخواهد بود، و دلیلش این است که -وقتی به کودکی نشان داده نشود که دیگران نیز نیازهای خود را دارند، در واقع به او نشان داده اند که انسان نیستند و او فکر می کند که تنها بشر روی کره زمین است ، با دیگران مثل شیء رفتار می کند و از اینکه اینقدر تنها و بدون راهنما است، احساس بدبختی می کند.

وقتی این متن را تا به اینجا نوشته بودم، آنرا برای کسی فرستادم که بخواند. او در جواب نامه بلند بالایی در مورد دوست داشتن بدون قید و شرط نوشت، بعد از مدتی فهمیدم که از نظر او، نه گفتن در یک رابطه، با دوست داشتن بدون شرط جور در نمی آید.

"نه" گفتن در یک رابطه، به معنای رد دوست داشتن بدون شرط نیست! دوست داشتن بدون شرط، یعنی اینکه من یک نفر را دوست دارم، کاملا جدای اینکه عمل او چگونه است. دوست نداشتن بدون شرط، خطری برای سلامت روح ماست، چون به این معنی است که بالاترین حس دوست داشتن من بستگی به شرایط و عملکرد آن دیگری دارد. و چه کسی می گوید که همه همیشه رفتار خوبی دارند و اشتباه نمی کنند؟ من به شما می گویم که معمولا اینطور نیست. و دقیقا باید به همین دلیل بدون قید و شرط دوست داشت!اما اگر کسی را دوست داشته باشیم، سعی می کنیم برای مشکل او به دنبال راه حلی باشیم که هم نیاز او و هم نیاز خودمان را بر آورده کند.

خلاصه این نوشته: http://www.kersti.de/V0285.HTM

 
Home
Email
 
 
 

پسیو‌اگرسیو، پرخاشگری منفعلانه

از جدایی

هنر معذرت خواهی‌ (۳)

توهم دانايى

چرا موتسارت بچه‌ها را باهوش نمی‌‌کند

در باب همدلی

دام هارمونی (۲)

‌دام هارمونی (۱)

سرچ می‌‌کنی‌ یا هنوز فکر می‌‌کنی‌؟

آیا اندرز خوبی به ذهنت رسیده است؟...آنرا پیش خودت نگه دار!

هنر با خود تنها بودن

چطور با موفقیت شکست بخوریم

هنر معذرت خواهی (۲)

هنر معذرت خواهی (۱)

ترس از رابطه (۲)

ترس از رابطه (۱)

دام کمال‌گرايی (۲)

دام کمال گرایی(۱)

خشونت خانگی علیه زنان

از خاطره و حافظه (۱)

تمجيد‌های مورد ترديد

آخر اشتباه من کجاست؟

ترس مردان از احساسات

دو تا در عشق کافی نيستند

شما یك ایمیل جدید دارید

ای لحظه، بمان!

حیوون سكسی و دغدغه مسئولیت!

هنر دعوا کردن (۲)

هنر دعوا کردن(۱)

کافکای عاشق پیشه

اخلاق(۲)

اخلاق (۱)

روابط موازی(۲)

روابط موازی(۱)

کمی هم از مردان بشنویم!

اسطوره خون آشامها

آیا پول خوشبختی می آورد؟

فیلسوفهای کوچک، سوالهای بزرگ

به ایدز شانس ندهیم

سکسوالیته ( ۳): اولین بار-قسمت اول

تاپ سیکرت(۲)

و همین لباس زیباست نشان آدمیت؟

تاپ سیکرت(۱)

طنز

آزمایش میلگرام…

خوشبختی دوستی واقعی

هنر بزرگ شدن

سکسواليته (۲) : زنان و خود ارضايی

وقتی عشق سردتر مي شود

قدرت اکثريت

هنر، برای خواستگاری

سکسواليته(۱) : پدوفيلی

وبلاگ: هر نفر يک ناشر؟

شستشوی مغزی

وحشت زده

قویترین میل جهان

شانس

رويا(۲)

رويا(۱)

چند کلمه حرف حسابی!(۲)

دخترهای حرف گوش کن، پسرهای شرور

چند کلمه حرف حسابی!(۱)

دروغ(۲)

دروغ(۱)

…انتقام

زیبایی(۳)

زیبایی(۲)

زیبایی(۱)

 
Enter your Email


Preview | Powered by FeedBlitz
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • اوت 2004  
  • سپتامبر 2004  
  • اکتبر 2004  
  • نوامبر 2004  
  • دسامبر 2004  
  • ژانویهٔ 2005  
  • فوریهٔ 2005  
  • مارس 2005  
  • آوریل 2005  
  • مهٔ 2005  
  • ژوئیهٔ 2005  
  • اوت 2005  
  • سپتامبر 2005  
  • اکتبر 2005  
  • نوامبر 2005  
  • دسامبر 2005  
  • فوریهٔ 2006  
  • مارس 2006  
  • مهٔ 2006  
  • ژوئیهٔ 2006  
  • سپتامبر 2006  
  • نوامبر 2006  
  • دسامبر 2006  
  • ژانویهٔ 2007  
  • فوریهٔ 2007  
  • مارس 2007  
  • آوریل 2007  
  • مهٔ 2007  
  • سپتامبر 2007  
  • اکتبر 2007  
  • فوریهٔ 2008  
  • مهٔ 2008  
  • ژوئیهٔ 2008  
  • اوت 2008  
  • نوامبر 2008  
  • فوریهٔ 2009  
  • مارس 2009  
  • مهٔ 2009  
  • سپتامبر 2010  
  • آوریل 2011  
  • آوریل 2012  
  • ژوئیهٔ 2013  
  • مهٔ 2014  
  • نوامبر 2014  
  • دسامبر 2014  
  • فوریهٔ 2015  
  • مارس 2015  
  • ژوئیهٔ 2015  
  • اوت 2015  
  • نوامبر 2015  
  • دسامبر 2015  
  • فوریهٔ 2016  
  • اوت 2016  
  • فوریهٔ 2017  
  • مهٔ 2017  
  • اکتبر 2017  
  • نوامبر 2017  
  • اوت 2018  
  • ژوئن 2019  
  • نوامبر 2019  
  •